از شاهین نجفی دو سه تا کار پراکنده گوش داده بودم اما هیچوقت اسمش را نمی دانستم نمی دانم مشکل زیر زمینی خواندن بود یا کم توجهی من.شاید هم چون که کلا به این نوع موسیقی آنقدر ها علاقه ندارم. آن چند تا هم که گوش دادم اتفاقی بوده.اما این بار قضیه فرق می کرد.شاهین نجفی یک کار برای ندا آق سلطان ( که در درگیری های بعد انتخابات به شکل بی رحمانه ای کشته شد.) خوانده است. تو این مجموعه چند تا کار هست که مولفه اول همشون کلام و لغات منتقد ، تند و بی پرده است.با اینکه شاید به همه این موارد اعتقاد نداشته باشم.چون توی شرایط فعلی به هیچ چیزی نمیشه اعتماد کرد.تنها پیشنهادم اینکه بد نیست یک بار کارهاشو گوش کنید.
برای آگاهی از کشتار روزهای اخیر در تهران و سایر مقاومت های جانانه مردم می توانید عکسهای مورد نیاز خود را از طریق وب سایت های زیر منتشر یا اخذ کنید.
www.flicker.com
http://img.piqlet.com
www.mypics.com
www.pictiger.com
www.magmypic.com
که گریه موسیقی تدفین است
آه ،باز هم کلید سل
چنگی از این فا
چنگی از ناخن بر صورت مادران
آه که بار دیگر لا،این فا
این پنج خط ...
این موسیقی...
لا اله الا الله
(بخشی از شعری به همین نام از زنده یاد بیژن نجدی)
همه چیز درست مثل یک خواب بود.با این تفاوت که هرچه بالا و پایین و چپ و راستش می کردم گندش در نمی آمد.همه چیز درست درست بود.از بلوار هالیوود تا خود کوچه پس کوچه های وست وود هیل پر بود از پارچه های رنگارنگ.وسط نخل های توی بلوار روی تیرهای برق و... روی یک پارچه 4 و5 متری خیلی خوش خط نوشته شده بود.حاج برد آقای پیت و حاجیه خانم جولی. قدوم مبارک شما را که متبرک است به خاک بقیع و حرم رسول را ارج نهاده و قبولی طاعات و عبادات شما را از درگاه صاحب خانه اش مسالت می طلبیم.و بعد با
خطی ریز تر گوشه ی سمت چپ نوشته شده بود از طرف تیم برتون.تارانتینو . استیون اسپیربگ دیود فینچر یوگی و دوستان.آن طرف تر پارچه ای شابلون کاری شده با عکس کلوز آپ برد پیت و آنجلینا جولی با لباس احرام گرفته شده بود.که بنا به پاره ای از مسائل که اینجا آزادی بیان .مطبوعات و شاید یک چیزی تو همین مایه ها گفته می شود.عکس آنجلینا و آن قسمت از بدن برد پیت که پوشیده نبود سانسور نشده بود.تقریبا وسط راه ایستاده ام و فقط فقط نگاه می کنم.توی کوچه ی منتهی به خانه ی پیت ها تا چشم کار می کرد.قصاب هایی بودند که گوسفند گاو یا در جاهای مهم تر مثل سر بلوار شتر را آماده قربانی می کردند.تا جلوی برد پیت و آنجلینا جولی یا بهتر است بگوییم حاج آقا و حاج خانم قربانی کنند.محو تماشای ریسه کشی ها و پارچه های تزیینی شده ام. همه چیز برایم توی تمام سال هایی که اینجایم کاملا تازگی دارد.دود اسفند نمی گذارد چشم چشم را ببیند.ماشین را گوشه ا ی پارک میکنم و پیاده سمت ابتدای بلوار می روم تا همه چیز را بهتر ببینم.قصاب های اول بلوار دست به کار شدند و گوساله ای را که به چهار میخ کشیده بودند.خلاصش می کنند.و خون فواره میزند.تمامی عکاسان و خبرگزاری ها دوربینشان را از روی صحته کنار می کشند و به دلیل خشن بودن و +18 سال بودن صحنه صحنه هایی از ستاره هایی مثل پنه لوپه کروز.نیکول کیدمن.آدریان برودی که در جمعیت همراه کننده بودند زوم می کنند.به جز یک خبرگزاری که یک کشور در حال توسعه که ککش هم نمی گزید.کلا این خبرگزاری از بدو حضورش با پخش صحنه هایی از کشتار های مردم عراق و فلسطین.دستگیری اراذل و اوباش به دست خدمه جان بر کف نیروی انتظامی اعدام زنده و مستقیم صدام حسین به همراه گزارش و..... اعلام کرده بودکه ببیندگان ما بچه سوسول و مزلف نیستند .اصلا با این صحنه ها هم ذات پنداری شدیدی در حد تیم ملی انجام می دهند.و در حاشیه گفته بود که توی گوشی آنچنانی هر کدام از بینندگان ما یک دنیا کلیپ کالبد شکافی است.
توی پیاده رو جمعیت مشتاق همه گی از آنجا که بیش از حد با آداب همراهی حاجی آشنایی داشتند.کف و سوت میزدند . عده ای هم به شیوه مرسوم در ورزشگاه های فوتبال دست می زدند.نیروهای ضد شورش و ضد عملیات تروریستی ضد تجمعات خیابانی و ضد آسیب های سخت افزاری و نرم افزاری و چند تا دیگر به شدت نظم مراسم را کنترل می کردند.آنقدر همه چیز تازگی دارد که اصلا قیافه برد پیت و آنجلینا هم یادم رفته بود.پیت کلاه سفیدی را به شیوه ای ناخداهی لنج های سواحل دریای عمان سرش کرده بود و حاج خانم هم سرتا پا سپید پوشیده بودبا چار قدی که شبیه چارقد مجری های زن همان شیکه خبری فوق الذکر بود .توی شلوغی مراسم یک لحظه مادر آنجلینا صمیمیت بیشتری از دست دادن های رسمی انجام دهد هر دو را بغل می زندو ماچ عظیمی از پیشانی هردو بر می دارد.ایندفعه تمامی گزارشگران و دوربین های تلویزیونی روی صحنه زوم 8000x می کنند.خبرگزاری فوق الذکر که کارگردان تلویزیونی اش ترجیح می دهد.صحنه هایی از گل های لاله عباسی و گنجشک های با صفای بلوار شکار کند.هنوز هم نمی توانم همه چیز را قبول کنم اصلا باورم نمی شود.هنوز فکر می کنم که خوابم و اینجا امریکا نیست.مراسم همراهی تمام می شودو جمعیت برای ولیمه حاجی به بزرگ ترین و مجهز ترین رستورا ن هالیوود دعوت می شوند.همه ی جماعت حاضر اعم از پیت آبادی ها ی مقیم مر کز.جولیستانی های حوزه مرکز.برو بچه های بلوار و وست وود هیل خبر نگاران رسانها ی جمعی از بازیگران و کارگردان های سرشاس هالیوود به سمت رستوران حرکت می کنند. تا به گور کبابهای که بنا به تحزیم های مختلف کشور سازنده از طریق واسطه و به قیمتی چندبربار قیمت اصلی خریداری شده بیزند.و نوشیدنی های پپسی خنک را می نوشند وتا پاسی از شب به سلامتی حاج آقا و حاج خانم آروغ می بنند..فردای آن روز اول وقت از توی اینترنت روزنامه های کشورهای مسلمان را دنبال می کنم توی اکثرشان تیتری بزرگ با این مضمون نوشته شده بود.برد پیت و آنجلینا جولی به آغوش باز اسلام گرودیدندو از هر آنچه شرک است و غیر اوست روی برگردانند.
87.2.14 -تهران
از ایران و مردمانش می ترسم آره واقعیت این است.از اینجا می ترسم چون منطقش بر بی منطقی استوار است.اینجا یک عده هدفمند هستند.که می دوند و بقیه فقط به صرف اینک پشت سرکدام یکی شلوغ تر است شروع به دویدن می کنند.این دوندگان مسامحه کار و عوام فریب مثل سیلی کسی را هم که سیگاری یا ش است را به زود حرکت می دهند و به دویدن ترغیب می کنند.
با خودم فکر کردم * خیلی بیشتر از خیلی با خودم فکر کردم.گفتم نمی خواهم اشتباه کنم.یا به قول امام صادق از یک سوراخ دوبار نیش نمیخورم توی این چندهفته که حجاب ها ی برزنتی کمی جابجا شده سر و گوشی بجنبانم و یک کم بیشتراز حال و اوضاع سیاسی با خبر شوم.ستاد ها را ایمن ترین جا برای اینکار دانستم.
آنچه درژپی میآید ماقوع پیادهروی های اسب مآبانه من بود برای کشف حقیقت و در ژی ستاد های انتخاباتی هر ۴ کاندید:
۱.سلانه سلانه راه افتاده سمت ستاد موسوی .دلیل اینکه با موسوی شروع کردم چون که نزذیک ترین به خانه ام بودم و من هم که ماشین نداشتم و اسب هم که یک کم شعور دارد اول از همان نزدیک ترین شروع میکند.
چند تا بچه مدرسه ای یه اسژری دست گرفته بودند و رو در و دیوار شعار می نوشتن.که مثلا موسوی عاشقتم......چشات منو کشته و از این دست (عکس های مستند این نوشته ها موجود است متن نوشته ها هم روی ژیکره ژل هوایی نگون بخت اتوبان باقری تقاطغ ۴۶ متری رسالت هموز پابر جاست)
۲.جلو در ستاد موسوی یک عالم جوون ول و بیکار سیگار دود می کردن سرود یار دبستانی پخش می شد.همشون دوسه متری پارچه سبز به سر و کله اشون پیچیده بودن.با نامیدی تمام رفاتم داخل.کاملا جا خوردم ۱۴ نفر بله دقیقا ۱۴ نفر اعم از زن و مرد(خواستم بگویم دختر و پسر دیدم بهتر زن و مرد است) دارند در مورد اصلاح طلبی و اصول گرایی و ارمان خواهی (له طی نیم ساعتی که انجا بودم بحث همین بود.) صحبت می کنند.
۳.رفتم ستاد احمدی نژاد به معنای واقعی سگ پر نمی زد.زنگ زدم یکی اومد بهم گفت بچه برو رد کارت
۴.سوار مترو شدم یه ستاد از کروبی سراغ داشتم رفتم.پسری که به سوال هایم جواب ی داد تقریبا همسن خودم بود.تاکید داشت که دانشجوست(نمی دانم چرا اینکار را می کرد)و بیشتر تاکید داشت که من هیچ پولی نمی گیرم ها(این یکی را می دانم چرا تاکید داشت)
۵.محسن رضایی هم تخمشو ملخ خورده.یه ستاد هم تا شعاع ۵ کیلو متری اینجا از این بشر نیست.
۶.داشتم برمی گشتم دو نفر (واقعا جوان برازنده) ازم درخواست پول کردن.سعی کردم بهشان بفهمانم اگر پول داشتم طریقت احشام را پیش نمی گرفتم.مثل آدمهای متجدد سوار ماشین می شدم.
بر گشتم خانه .فکر کردم چیکار کنم.رای ندهم.بجث آرای خاموش.فکر همان گداهای خوش تیپ.نمیدانم؟فردا روز دیگری است شاید نظرم عوض شد.
بر گشتم خانه.به این فکر کردم به کی رای بدهم.من به دنبال کاندیده های اصلح بودم.
میرحسین موسوی متولد خامنه سال ۱۳۲۰ است. کاسب زاده آذری سالهای پرافتخاری را پیش و پس از انقلاب در کارنامه کاری خود به ثبت رسانده است. سالهایی که از عالم هنر به سیاست آمد و از سیاست به هنر بازگشت.و اینک بار دیگر به عالم سیاست باز گشته است. میرحسین موسوی، اگر چه فوق لیسانس معماری دارد اما بیش از انکه در عرصه معماری شناخته شده باشد، چهره ای سیاسی است.
هرچند او به عنوان آخرین نخست وزیر نظام جمهوری اسلامی ایران (پس از مهدی بازرگان، محمدعلی رجایی، محمدجواد باهنر و محمدرضا مهدوی کنی) پس از اتمام دوره خدمتش در این منصب، عطای سیاست را به لقایش بخشید و به عالم هنر بازگشت.
او که مدرکش را در بهار سال ۴۸ از دانشگاه ملی (شهید بهشتی) در رشته معماری و شهرسازی اخذ کرد، طرح اداره مرکزی آب و فاضلاب اصفهان را در سال ۱۳۴۸ نوشت و تا سال ۵۰ آن را اجرا کرد. سپس طرح مجموعه کانون توحید را در سال ۱۳۵۰ اجرایی کرد تا آثاری ماندگار در معماری سیاسی ایران برجای گذارد. چرا که کانون توحید چه پیش از انقلاب و چه پس از ان مرکز تجمع سیاسیون منتقد بوده و هست. چه ان زمان که مطهری در آنجا سخنرانی می کرد و چه در سالهای اخیر.
از آثار معماری مهندس معمار در سالهای پس از انقلاب نیز می توان به طراحی ساختمان مزار شهدای هفت تیر، طرح مرکز مطالعات، طرح دانشگاه شاهد، طرح تکیه شهدای اصفهان، طرح بنای یادبود شهید خرازی، طرح مجموعه فرهنگی تجاری بینالحرمین شیراز و طراحی سایت دانشگاه علامه طباطبایی در سالهای دهه دوم انقلاب اشاره کرد. موسوی در دهه های بعد از فعالیت خود کاست تا جایی که ساخت مسجد سلمان فارسی نهاد ریاست جمهوری در سال ۱۳۷۶ تنها نماد فعالیت او در سالهای اخیر است. البته میرحسین در طول این سالها بیشتر به نقاشی روی آورد و چندین نمایشگاه نقاشی انفرادی و جمعی را برپا نمود. ۲فرزند نتیجه زندگی مشترک میرحسین موسوی با زهرا رهنورد است.
مسئولیتهای اجرایی :۱- عضو شورای انقلاب اسلامی ۱۳۵۹-۱۳۵۸
۲-عضو شورای مرکز ی حزب جمهوری اسلامی ۱۳۶۱-۱۳۵۷
۳- رییس دفتر سیاسی حزب جمهوری اسلامی ۱۳۶۰-۱۳۵۸
(برگرفته از سایت مهندس موسویhttp://mirhussein.com)
۴- قائم مقام دبیرکل حزب جمهوری اسلامی ۱۳۶۰-۱۳۵۸
۵- سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی ۱۳۶۰-۱۳۵۸
۶- وزیر امور خارجه ۱۳۶۱-۱۳۶۰
۷- نخست وزیر ۱۳۶۸-۱۳۶۰
۸- رییس ستاد انقلاب فرهنگی ۱۳۶۰
۹- رییس شورای اقتصاد ۱۳۶۸-۱۳۶۰
۱۰- رییس بنیاد مستضعفان ۱۳۶۸-۱۳۶۰
۱۱- رییس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح
۱۲- عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام ادامه دارد-۱۳۶۸
۱۳- عضو شورایعالی انقلاب فرهنگی ادامه دارد-۱۳۷۵
۱۴- مشاور سیاسی رییس جمهور ۱۳۷۶-۱۳۶۸
۱۵- مشاور عالی رییس جمهور ۱۳۸۴-۱۳۷۶
۱۶- رییس شورای هنر - ادامه دارد-۱۳۷۸
۱۷- رییس فرهنگستان هنر - ادامه دارد-۱۳۷۸
فعالیت های دانشگاهی:موسوی در دانشگاه تربیت مدرس دروسی چون مسائل ایران و ریشههای انقلاب را تدریس کرده و در دیگر دانشگاه ها نیز به شکل پراکنده تدریس هایی داشته است. از جمله تدریس تاریخ تمدن و فرهنگ و معماری در دانشگاه ملی در سالهای ۱۳۵۷-۱۳۵۴/ او در این سالها رساله های بسیاری را راهنمایی کرده که از جمله آنها می توان به این موارد اشاره کرد:
۱-مقایسة آرای سیدقطب و دکتر شریعتی استاد راهنما-کارشناسی ارشد
۲- مقایسة آرای امام خمینی(ره) و آیتا… نائینی استاد راهنما-کارشناسی ارشد
۳-استراتژی امنیت ملی استـاد مشاور-دوره دکتـری
۴-کاریزما در مدیریت استـاد مشاور-دوره دکتـری
۵-چالشهای مردمسالاری در ایران استاد راهنما-کارشناسی ارشد
۶-نفت و سیاست خارجی در دوران پهلوی۲ استاد راهنما-کارشناسی ارشد
۷-نفت و سیاست خارجی در دهه اول انقلاب استـاد راهنما-دورة دکتـری
۸- چرایی به قدرت رسیدن دولت مطلقه نوگرا در ایران استـاد راهنما-دورة دکتـری
۹- امنیت ایران در عصر جهانی شدن،چالشها و سیاستها استـاد مشاور-دورة دکتـری
۱۰- توسعة مرکز شهر اردبیل استاد راهنما-کارشناسی ارشد
۱۱- طرح دانشگاه هنر اسلامی تبریز استاد راهنما-کارشناسیارشد
۱۲- دولت رانتیر و جامعه مدنی در ایران (۱۳۷۶-۱۳۵۷) استاد راهنما-کارشناسیارشد
۱۳-تأثیر ایدئولوژی سیاسی بر رفتار سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران و آفریقای جنوبی استـاد مشـاور-دورة دکتـری
۱۴- الگوی مدیریت تکنوکراتیک و تأثیر آن بر موقعیت طبقة متوسط جدید ایران استاد مشاور- کارشناسی ارشد
۱۵- بستـرهای همکـاری و رقابـت روسـیه و ایالات متحده در آسیای مرکزی استاد راهنما-کارشناسی ارشد
کتاب ها و تالیفات:موسوی که در سالهای ۵۸ تا ۶۰ سرمقاله های روزنامه جمهوری اسلامی را می نوشت، آثار مکتوب بسیاری در حوزه فرهنگ و سیاست دارد، از جمله « فرهنگ و واژگان علوم سیاسی در اسلام » انتشارات قلم ۱۳۵۶، «تحلیلی بر دو مفهوم قرآنی» انتشارات قلم ۱۳۵۶، « پنج گفتار دربارة انقلاب و جامعه» تألیف دفتر نشر فرهنگ اسلامی۱۳۷۷-۱۳۷۵
یخ در بهشت با طعم پرتقال
بیشتر سکوت بینمان شکل می گرفت.در بر کار بردن کلمات خیلی محتاط بودم.دستم را توی جیبم شلوارم کردم.به قدم هایم نظم بخشیدم.کیفی که از روی شانه ام آویزان بود با هر قدم یک بار به پشت پایم می خورد.مانتو خوش رنگی به تن داشت و با شالی که سرش بود تناسب خوبی داشت.معلوم بود که با دقت و وسواس انتخابشان کرده.سرم را پایین انداختم و سعی کردم حرفی نزنم.بعد یک سال دیده بودمش.دل پری ازش نداشتم اما از کاری هم کرده بود راضی نبودم.اول او بود که سکوت را شکست.درباره ی دوست جدیداش گفت.از این کار متنفر بودم چه وقتی که با هم بودیم و چه حالا.درست وقتی فکر می کردم همانجا درست وسط قلبش یک سوئیت رو به دریا دربست گرفتم.از کسی دیگر حرف می زد.و من برزخ از مردهای ناتمام زندگی اش. حرفی نمی زدم و بشتر سکوت می کردم.
سعی نکردم دنباله حرفش را بگیرم بیشتر حرف های ساده پیش پا افتاده می زدم.
به دو راهی رسیدیم می دانستم می توانم نگاهش دارم.حداقل به اندازه زمان خوردن یک یخ در بهشت با طعم پرتقال .تا بتوانم برای حرفم زمینه چینی کنم.اما..............رفتن را قاطعانه برگزیدم.
از راه دور آمده بود .اما بد جور به دل من نشسته بود.بچه بودم.قبول دارم.بچه ای که هر چهارشنبه عصر مدهوش این بوی خوب می شد و تا چهارشنبه دیگر هنوز بوی زیر بینی ام بود ومزه اش زیر دندانم.طول هفته به آن می رسیدم اگر وقتی می شد، تمرنی حل میکردم و از خوشی حل کردنش.دقیقه ای کیفور بودم.توی این سال ها و کتاب هایی که خواندم بدون شک بهترین کتاب های درسی ام کتاب هایی بود از دکتر جی.ال.مریام.استاتیک دینامیک کتاب هایی هستند که به فارسی ترجمه شده اند.مریام سال ها به عنوان یک مهندس تراز اول و از موفق تدریس مدرسان مهندسی قرن بیستم بود.وی دکترایش را در سال ۱۹۴۲ از دانشگاه یال گرفت.و در جنگ جهانی دوم ، به عنوان افسر گشت گارد ساحلی ایلات متحده خدمت کرد.
در سال ۱۹۶۳ در برکلی اولین برنده نشان عالی تابتا شد.در سال ۱۹۷۸ نشان امر بی ممتاز را از بخش مکانیک انجمن آمریکایی تحصیلات مهندسی و در سال ۱۹۹۲ نشان بنجامین گارور لام را برد.
مریام در سال ۱۹۸۰ سرگرم ساخت قایقی چوبی به طول ۲۳ فوت شد که تمامی مراحل طراحی تا ساخت به دست خودش شکل گرفت.و دوران بازنشستگی را با دوستانش در کنار ساحل سانتا باربارا گذراند.
سرانجام این بزرگ مرد تارخ مهندسی در ۱۸ جولای سال ۲۰۰۰ در منزل مسکونی اش چشم از جهان فرو بست.یادش گرامی راهش، یادش گرامی و راهش ر رهرو باد.
زده بودم تو نخ کارهای کت و کلفت .می خواستم جنگ و صلح تولستوی رو بخونم.می خواستم کلیدر دولت آبادی و از جلد یک تا به آخرش رج بزنم، بیام پایین.داشتم استاد می شدم.سرعتم توی خواندن فوق العاده شده بودم.صفحه ها رو سریع ورق می زدم چشم هایم روی کلمات می لغزید.اما شیرینی خواندش را زیر دندانم حس نمی کردم.نای قدم برداشتن نداشتم رخوت بد جوری به تنم نشسته بود.تنگ غروبی،به هوای هوا تازه زدم بیرون.روی پله برقی بوم.فکرم به جای دیگه بود .پایین که رسیدم.بی اختبار رفتم توی شهر کتابی که پاین پل بود.برای آستر یا قاسمی نیامده بودم اصلا پولی در بساط نبود.تا چیزی بخرم.توی قفسه ها لای کتاب های نویسندگاه آمریکایی دیدمش.دوسه صفحه را همانجا خواندم.دست بردم توی جیبم هراس از بی پولی خزید زیر پوستم و تا دل استخانم خودش را پیش کشید.صافی سطح اسکناس رو حس کردم.دستم و بیرون آوردم.پول بود.می خواستم داد و بیداد راه بیندازم و شادی کنم.شهر کتاب شلوغ بود.دختری که روبرویم ایستاده بود و کارت پستال ها را ورق می زد کجکی خندید.برایم مهم نبود.خریدمش و خواندم همان روز فکر می کنم تهش را در آوردم.فهمیدم اگر یک طنز نویس یک کار طنز را ترجمه کند.چقدر توفیر دارد......
روده درازی زیاد کردم.دوست ندارم دیگر حرف بزنم دوست ندارم شادی اش را با کسی تقسیم کنم.فقط دست حسین یعقوبی درد نکنه.این بهترین مجموعه ای بود که به فارسی از آلن خوانده ام.
روز اول که شروع به خواندن کار کردم اصلا فکر نمی کردم که قدرت و کشش یک کتاب تا چه حدی می تواند بالا باشد.فکر می کردم همیشه این خواننده است که باید توی مراتب کرم کتاب بودنش یه جایی برای خودش دست و پا کند تا بتواند کلک کتاب ها را توی دو سه نشست بکند.اما "همنوایی ارکستر چوبها" خلافش را بهم ثابت کرد .یعنی به شدت قدرت خودش را در خوانده شدن نشانم داد.طوری که در دو نشست طی یک عصر تا شب همه ۲۰۷ صفحه کتاب را یک جا خواندم و بعدش مثل اینکه توی این مدت نفسم را حبس کرده باشم.نفس عمیقی کشیدم.
عجیب تر اژ آن این بود که چاپ اول کتاب به سال ۱۳۸۰ بر می گشت اما من تا به حال از هیچکس اسم این کتاب را هم نشنیده بودم.حتی رضا قاسمی هم در حد یک اسم یا لینک توی وب سایت ها و بلاگ های دیگران دیده بودم.بعد از خواندن کتاب واقعا تا چند روز فکر می کردم این نویسنده ایرانی نیست و یک اسم فارسی برای خودش انتخاب کرده.
فضای سیال ذهن و روایت قدرتمند کار به شدت من را جذب کرده بود.طوری که حتی بلند بودن جمله ها و تشبیه ها و تصویر های پشت سر هم به نظرم استادانه چیده شده بودند.
قیمت چاپ هفتم کتاب ۲۵۰۰ تومان است و انتشارات نیلوفر آن را در ۳۳۰۰ نسخه ناقابل چاپ کرده است.
حالا بعد از چند هفته از خواندن "همنوایی شبانه ..."کار دیگری از قاسمی پیدا کردم که متاسفانه شاید هم خوشبختانه در ایران به چاپ نرسیده اما بر روی وب سایت قاسمی هست.از قاسمی غیر از این کتاب ها چند کار دیگر به زبان فارسی چاپ شده است..
چاه بابل (رمان)،نشر باران سوئد
معمای مهیار معمار(نمایشنامه)،انتشارات نیلوفر
حرکت با مرکوشیو(۳نمایشنامه)،انتشارات نیلوفر
ماهان کوشیار(نمایشنامه)،انتشارات نیلوفر
تمثال(نمایشنامه)،نشر باران سوئد
چو ضحاک شد بر جهان شهریار(نمایشنامه)،کتاب نقطه،پاریس
موسیقی در تعزیه(پزوهش)،رستاخیز جوان،شماره ۱،سال۱۳۵۶،تهران
لکنت(شعر)،اتشارات خاوران