تا روشنایی بنویس.

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

نواب نصیر شلال

من  از پرو پا قرص ترین طرفداران اخبار ورزشی ام، شاید خیلی ورزشکار حرفه ای نباشم اما هر صبح که سرکار میروم اخبا 7 صبح رادیو ورزش را گوش میکنم و عصرها ساعت یک ربع به هشت هم خبر ورزشی شبکه 3 را می بینم. گاهی این وسط سایت های ورزش 3 را هم نگاهی می اندازم. هفته پیش توی اخبار ورزشی شنیدم بعد از محرز شدن دوپینگ ورزشکار اوکراینی مدال نقره نواب نصیر شلال در المپیک 2014 (بعد 7 سال) به طلا تبدیل شد. نواب همسن و سال من است. بچه مسجد سلیمان است و در اهواز بزرگ شده. در المپیک لندن 23 ساله بود. در اوج قدرت و جوانی ولی بی ادعا و شاید گفت کمی خجالتی. از این جهت که هرگاه سراغش میرفتند برای مصاحبه و عکس یا دستش را بالا می اورد و عذرخواهی میکرد یا مختصر در حد دو سه جمله میگفت و میرفت. در همه وزنه برداران پر مدعا آن سالها نواب گم شد. یکجورهایی خودش هم علاقه نداشت دیده شود. ساکت ماند و خیلی زود از دنیای وزنه برداری خدا حافظی کرد. 

این پست را به افتخار اون نوشتم که کمتر دیده شد. کمتر ازش صحبتی به میان آمد. عیار کارش بعد 7 سال بالا رفت و قطعاً شایسته بهترین تشویقات است. چه کنم که وسع من در حد همین پست بلاگ و تلگرم بیشتر نیست. سرت را بالا بگیر رفیق تو برای من قهرمانی.

 

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
Hamidoo

Monday

دوشنبه با  یک اتفاق شرع میشود. با اتفاقی به ظاهر ساده که برای دو شیدای نیمه مست، که   تک و تنها درکشوری غریبه با هم آشنا میشوند، اتفاق خوشایندی است.  میکی دی جی و خالتور جوانی است که با کلویی داف و سرزنده  و  داغی آشنایی داده شده است. آنها شب را روی شن های ساحل سحر میکنند. میکی به دلایلی جلای وطن کرده کلویی هم  وکیل فریلنسر مهاجرت در یونان است. کشوری آفتابی با یک دو جین ساحل مرمری و قشنگ و مردمی دیوانه و عجیب .

 

کلویی  قرار است یونان را در دوشنبه ترک کند ولی میکی دوست دارد بازی ادامه پیدا کند. بازی ادامه دار میشود. دختر و پسر ساکن یک آپارتمان میشوند. ولی هر چه پیش میرود و بیشتر با هم می لاسند به سوال های مهمتری میرسند. به ترس های زیاد تری روبرو میشوند. توی سکانسی دختر از پسر میپرسد تا حالا پیش آمده ندانی کجایی و داری چه غلطی میکنی . سوالی که سوال اساسی مرد است اما همیشه از پذیرش اش واهمه داشته. همیشه ترس ها او را سرگرم  بازی های دیگری کرده است. میکی اعتراف میکند و برای دقایقی خودش میشود . یکی ترس هایش را به دختر میگوید. کلویی  شیفته این  رهایی شده . رهایی خوشایندی که عشق درش گره خورده است ولی درست وقتی جایی حس میکند وقت  ایستادن و دلبستن است. خوف میکند. ترسوتر از میکی میشود. 

میکی را بخاطر شباهتش به خودم دوست داشتم. شل بود. همه ماجرا و اتفاقات برایش شل بودو این شل بودن از جایی در کودکی و ترس هایش می آمد. کلویی اما ان  آبژه گم شده  در نسل های ما بود. دختری شجاع سرکش، مغرور که دلبسته شده ولی توی سرش پر از افکار متناقض است.

 

درست وقتی میکی مسمم شده و همه شجاعت و خایه هایش را  جمع کرده در مراسم عروسی دوستی ازش خواستگاری میکند او را ضایع میکند. جواب نمیدهد. زوج  عاشق درست در مینی مم نسبی رابطه اند که کلویی تصمیم میگیرد جبران کند. برگردد برای یک شب که شده ( شب کریسمس) بعد از شش ماه دوباره خودش باشد. دوباره آن کلویی آزاد و رهایی باشد که سر نترسش پشت با  به برگشت به آمریکا زده و  پیش مردی که دوستش داشت نگاهش داشت. و درست در آن شب سال نو وقتی دیوانه وار همه چیز شبیه سیرک رویا ها بود . وقتی هر دو نعشه و مست خواسته بودند مثل گربه ها  توی راه پله متروکه پاساژی تعطیل روی بکشند یک جمله همه چیز را بهم ریخت همه شجاعت ها را به فاک داد و زندگی همینقدر بی ثبات همینقدر پر ترس و همینقدر پر از تغییر است. حتی اگر زور بزنی آنچه میخواهی بشود.  

 

پ.ن: ادامه دادن و نوشتن  بیشتر  قطعا داستان  را اسپویل  میکند. پس بهتر است  خودتان ببینید و  ار خواستید تجربه ها را  به اشتراک بگذارید.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo