تا روشنایی بنویس.

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتن» ثبت شده است

من همه آن نوشته هام

من سال 1385 اولین وبلاگم را باز کردم. 18ساله بودم و شوق نوشتم بیشتر از حالا بود. آنقدری انگیزه داشتم که هرازگاهی کاری که میخواستم را انجام می‌دادم. حالا آن انگیزه درونی در من کمرنگ تر شده. رویاها واقع گرایانه‌تر شده اند و زمان بیشتری به هیچکار می‌گذرانم. اما در 16 سالگی وبلاگ نویسی میخواستم اعتراف کنم هنوز هم درونیترین و  بیشترین حس و حالم وقتی است که اینجا می نویسم. روزها و ساعات زیادی می آمدم چک میکردم ببینم کسی مرا چک کرده است یا نه. کسی کامنت جدیدی گذاشته. وقتی آرشیو پست ها را نگاه میکنم میبینم با اینکه تعدادشان برای این مدت واقعا ناچیز است اما هر کدام حس درونی ام در آن روزهای نوشتن بوده است. این وبلاگ نوشتن و البته یک دفتر پراکنده نویسی است که آن هم نزدیک بیست سال قدمت دارد این دوتا عجیب دگرگونم میکند. وقتی می‌بینم خواسته‌ای سالها در من بوده و انجام نشده. یا کارهایی که حتی کمتر خواسته‌ام رخ داده است. حس غریبی بهم می‌دهد. هیچ وقت هم نتوانستم یا نخواستم ارزشیابی کنم. چون معلم خوبی برای تصحیح برگه امتحانی خودم نیستم. ولی بعید میدانم مصحح دیگری هم بیایید نمره خوبی بهم بدهد.در نتیجه فقط خواندم و دسته بندی کردم و با امروزم مقایسه کردم.

 بگذریم القصه اینکه شما هم اگر دفتر ثبت وقایع، وبلاگ، وبسایت یا کانالی دارید که در آن می‌نویسید (تاکیدم بر نوشتن است نه فقط عکس و موزیک و مدیا) و عمرش بالای پنج سال است بروید گاهی ورقی بزنید. نگاهی بهش بیاندازید حساب کار بهتر دستتان می آید. دغدغه هایتان، دلمشغولی ها و اضطراب هایتان را  بهتر میتوانید درک و دسته بندی کنید.

 

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

پرنده مهاجر


نه نشان خاصی می­خواهم

نه پراونه ای  که مرا به سوی تو کشان

چرا که فکر پرزدن در این اقلیم

طعمه تیز پروازان شدن است

یا فرورفتن در مشبک منتظم رادیاتور ماشینی

بی هیچ رویا ، یا ترحمی

 

من بوده ام ،

نشده ام.

و تنها امید بودن به وصل تو بود.

حالا چگونه پرواز را بخاطر بسپارم

وقتی که حافظه ای برای ذهن  پرنده ام باقی نمانده است

و عمر بس زود گذر است


۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

مخاطبانه

درگیر و دار آمار بلاگ و کانالش بود. شبانه روز درگیر چک کردن و کنترل کردن بود. آمار رفتن و آمدها را داشت و میدانست چند نفر آمده اند چند نفر رفته اند. بی چشم داشت لایک نمیکرد. بی مبادله لینک نمیداد .بی شائبه دوست نمیداشت. بهش گفته بود درگیر خودتی.درگیرهای فراوان خودت را داری. بی احساس تعلق خاطری ، بی میلی به دوست داشتن و دوست داشته شدن.ظاهرت گول زنک است اما  وقتی نزدیک میشوی دافعه شدید داری. قطبهای همنام آهنربایی. از حوزه مغناطیست آدم رابیرون پرت میکنی و نمیدانی. با اینکه اگر بخواهی و جذب کنی آنقدر میدانت قوی است که دیگر نشود هیچ رقمه خلاص شد. چشم انتظاری ات . حال و احوال نکردنت. مشغله و وقت نداشتنت چه زخم های عمیقی بر دل دوستانت جای میگذارد.
بهش گفته بود این شروع و نیمه کاره رها کردن خسته ات میکند. خسته شده بود. از این همه کلاس رفته و مدرک ناگرفته . حرف زده و جواب نگرفته . دوستی شروع شده و نیمه کاره رها شده.
بهش گفته بودسرت را خلوت کن. به کیفیت اتفاقات بیاندیش. کسی ازت در مورد مساحت  و متر مربع دوستی سوال نخواهد کرد. کسی نمیپرسد چند کلاس رفتی و چه میدانی. بهش گفته بود دلبستگی هایت را دنبال کن...
دست بر دار از این میکده سر به سری / پای بگذار تو اون راهی که فکر کنی بهتری... که فقط .

همه اینها را گفته بود و مثل هر بهار خستگی و دلبستگی شروع اتفاق را داشت.مثل هر بهار سرخورده از آرمان های نرسیده اش داشت و به فردایی فکر میکرد که شکل امروز بود...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

من

نمیدونم چرا. اینطوری لب و لوچه ات رو آویزان نکن.اینطوری هم نگاهم نکن.

من میخوام  آدم مذهبی باشم.میخوام توی تاکسی خودم را  جمع کنم به  خانم کنار دستی نخورم.میخوام سرم پایین باشه.میخوام نمازهامو بخونم و قرآن خوندمو تقویت کنم. حالا هرکی هرچی میخواد فکر کنه.

فکر نمیکنم به اعتقاد ترین ادم هم  دز صورتی که این کارهای من کاری به کارش نداشته باشه مشکلی با این قضیه داشته باشه

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo

وقتی نفس هست

خواستم بگویم تا وقتی نفسی هست.تا وقتی رغبتی برای نوشتن هست تا وقتی سرم پر از سوداست و  قلبم پر از شور مینویسم و حرفم را میزنم.کما اینکه همه این سه  چهار سالی که اینجا نبودم جای دیگری نوشتم و حرفم را زده ام.خواه کسی رنجیده شده  یا خوشش آمده.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo

آدرسم کامل عوض شده است

چند وقتی است که بلاگم را عوض کرده ام و می خواهم قبلی را از بین ببرم .

www.cafeketab.blogfa.com

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

Unknown

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

چه خوبه همیشه ما با هم باشیم...

اینجا عروسیه استاد دقیقا اینجا نه سه تا خونه اونطرف تر توی یه پارکینگ عروسیه و ارکست که نمیشه اسمش را گذاشت چند تا خالتورباز با سازو بند بساطشون اومده اندو می خوانند.میهمان ها و اهالی محل را هم از هیچ نوع آهنگی بی نصیب نمی ذارن.برسی برسی برسی ....ای دخترا صحرا نیلوفر.....نازی نازکن که نازت یه سرو نازه .....استادۀ آهنگ سنتوری را هم خواندن. چه خوبه همیشه ما با هم باشیم من و تو دشمن درد غم باشیم چه خوبه دلامون از امید پره/غم داره از من و تو دل می بره /من با تو خوشم......

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

برشی از یک نامه نیمه تمام

اگه تو اینجا نیستی اگه دیگه نمی تونی با  ما باشی و بخندی دلیل اش این نیست که ما رفیق های خوبی واسه تو نبودیم.تو خودت یه روز خواستی به غیر از ما با ادم های دیگه آشنا بشی داشتی کار خوبی هم می کردی .آدم که از آب زلال تر نیست اگه یه مدت یه جا بمونه می گنده.ولی رضا خدا وکیلی ادم های خوبی برای دوستی پیدا نکردی من و علی هم هرچی گفتیم قبول نکردی .حا لا دقیقا کجایی هنوز انفرادی یا اومدی تو بند می خواهیم بیایم ملاقاتت.ولی باز هم می گم اگه تو اینجا نیستی اگه دیگه نمی تونی با ما باشی...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

تا حالا بادست شکسته دندوناتو از رو زمین جمع کردی.

بهش گفتم تا حالا شده بادست شکسته دندون هاتو از رو زمین جمع کنی .خندید .با خندیدنش کفری می شدم .عکس خواهرم می امد جلو چشم وقتی که توی بغلش داشت دستو پا می زد او فقط می خندید.بهش گفتم می دمنی نسرین یعنی همه زندگی من باز هم خندید ..

لوله اب را بالای سرم چرخاندم و پرت کردم طرفش خورد به دندوناش و ردیف صدف های سفید که پخش شدند روی سیاهی خیابان.

(اسم اثر برگرفته از بلاگ احسان عاشوری)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo