تا روشنایی بنویس.

نسل جدید

مرد بی رحم بود

و زن می گریست

پسرانی به دنیا آمدند و دخترانی

پسرانی بی رحم

دخترانی گریان

 

عاشقانه ها/سید ابراهیم نبوی

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

ترانه

آهای تو

آهای تو که ان بیرون در سرما ایستاده ای

تو که پیر می شوی . تنها می شوی

می توانی مرا حس کنی؟

آهاب تو که در راهرو ایستاده ای با پاهایی که می خارند و لبخند های بی رنگ

میتوانی مرا حس کنی؟

آهای تو . کمکشان نکن تا روشنایی را به خاک بسپارند

بی انکه بجنگی تسلیم مشو.

آهای تو که در افکار خودت

 برهنه ذر کنار تلفن نشسته ای

میخواهی به من دست بزنی؟

اهای تو که گوش به دیوار گداشته ای

منتظری تا کسی صدایت کند

می خواهی به من دست بزنی؟

قلبت را بگشا به خانه می آیم

 اما این فقط یک خیال بود

همانطور که می بینید

دیوار خیلی بلند بود

هر قدر تلاش کرد نتوانست رها شود

و کرم ها مغزش را خوردند

اهای تو که در کنار جاده ایستاده ای

و همیشه هر کاری بهت بگن میکنی

میتوانی کمکم کنی؟

اهای تو که در پشت دیواری

بطری ها را ذر تالار میشکنی

میتوانی کمکم کنی؟

آهای تو به من نگو که اصلا امیدی نیست

با هم می ایستیم .جدا از هم می افتیم.

راجر واترز/پینک فلوید

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

بخشنده

گذاشت توی دنده و گاز داد

گفت تو دیگه داری خیلی سخت می گیری.اتفاقی که نیفتاده اصلا ارزشش رو نداره واسه خاطر شندر غاز با کسی دهن به دهن بدی.مسافری گفت پیاده می شم.صد تومنی دراز کرد.گفت می شه صد و پنجاه تومن مسافر راهش را کشید و رفت.ترمز دستی را کشید قفل فرمان را از زیر صندلی بیرون آورد و از ماشین پیاذه شد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

بازی

افسر نیروی دریایی قایق نظامیان را دید که به سمت خاک کشورش می آمدند.بلندگو را برداشت و بهشان هشدار دادکه نزدیک نشوند.نظامیان توجهی نکردند.بلندگو هنوز توی دست افسر بود که بدن سوراخ سوراخ شده اش از بالای برج دیده بانی پرت شد توی آب.تلویزیون های خارجی گفتند:نظامیان ما درآبهای آزاد با یک تروریست درگیر شدند و او را به قتل رسانند.تلویزیون های داخلی گفتند:افسر جان بر کف نیروی دریایی در پاسداری از مرز های آبی کشورش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

موش

چند روزی می شد که آمده بودند.کنار چهارراه یک کیوسک درست کرده بودند و چندتا هم تابلو زده بودند.؛از حیوانات موزی نترسید با انها مبارزه کنید؛با همکاری هم موش ها را از بین ببریم؛رفتم جلو .گفتم مرگ موش میخوام .خیلی قاطع و با اعتماد به نفس دیدنی گفت:ما هم دنبال همین هستیم.حتی یک موش هم نباید توی شهر باشد.

یه موش از کنار جدول خیابان درآمد و یکراست آمد طرف کیوسک.جیغ کشید و فرار کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

مشتری

اومد جلو گفتم حتما یکی بهش می فروشم.دستش توی جیبش بود.بهش میومد که آدم با فرهنگی باشه .گفتم اگه دنبال سیاستی شرق را بردار اگه می خواهی از قیمت طلا و ارز با خبرشی و جدول بورس را دنبال می کنی عصر اقتصاد بردار اگه دنبال نتایج مسابقات دیروزی خبر ورزشی ببر و....دستش را از جیبش در اورد شکل ۷ کرد گذاشت روی لبش گفت:سیگار داری.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

Unknown

می دانی

شادی مایع است محدود ناشدنی است

اما بر دل من چیزی دیگر نشسته است.مثل دوستی که جامد است

و ماندنی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo

بخاری

پیرمرد افتاده بود کنار خیابان در حالی که خودش را توی کارتنی مچاله کرده بود از سرما یخ زده بود روی کارتن با خط درشتی نوشته بودند:گرم گرم با بخاری گاز سوز...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

یادگاری

عکس قشنگی شده بود.گفت:"قابش کن .بزن به دیوار تا هر وقت بهش نگاه کردیم یاد خاطره های خوش بیافتیم. عکس و انداختم لای خرت و پرت های دیگر. دیروز بهم خبر دادند توی یک تصادف کشته شده. عکس را پیدا کردم.دادم قاب بگیرند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

پله

جمعیت دورش جمع شده بودند.آمبولانس هم آمده بود. کلی سکه و پول خرد دور و برش ریخته بودند.همانطورافتاده بود روی پله ها و از گرسنگی مرده بود. روی شیشه مغازه پشت سرش لامپ های نئون روشن و خاموش می شدند."رستوان بزرگ ... 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo