تا روشنایی بنویس.

آنکه افتاد به خاک ........

کمک صد میلیون دلاری آمریکا به زلزله زدگان هائیتی باراک اوباما، رییس جمهوری آمریکا، از کمک فوری ۱۰۰ میلیون دلاری، اعزام ۳۵۰۰ سرباز ارتش و ۲۲۰۰ سرباز نیروی دریایی این کشور برای کمک به زلزله زدگان هائیتی خبر داد. یه پرانتز باز کنید( می زنیم کانال 2 ساعت حدود 20.30 دقیقه اخبار دارد میگوید بحران و وضعیت بد اقتصادی آباما را فلج کرد.مردم انگلیس هم نان ندارند بخورند.توی هلند هم چاقو کشی زیاده.آلمانی ها هم دارن از قحطی تلف میشنند و بنز های تولیدی رو که از جنس فولاد است سق میزنند.اهالی کشور گل محمدی هم دارند سگ و گربه های خیابونی رو میخوردند.فقط مایم که کارمون درسته و سالار دنیاییم.دکتر  هم کماکان با قانون گریزان برخورد میکند.و حوزه روابط و قدرت کشورها فقط مورد خاص چند کشور خاص تره. حتما هایتی هم به تازگی ها جز ابر قدرتها شده که آمریکایی ها حاضر به کمک به این کلانی شده اند.البته به باور دکتر وقتی جزایر قمر و گامبیا و کمور جز ابر قدرتها باشند.هایتی که دیگه خیلی شاخه. اینها را گفتم که بگم انسانیت جدا از مبحث سیاست و قدرت مطرح است.زلزله بم را یادمان نرفته و کشورهایی که بهمان کمک و سایل چادر  سفری های ارسالی آلمان را توی بازار مولوی به قیمت 250000 تومان خرید و فروش کردیم.یا بهیار های خارجی که چه بلایی به سرشان آوردیم. به بر شماست گوش دادن  اهنگ nothing else matter متالیکا که مناسب حال و روز فعلی ماست. بالاخره باید کار خودمون کنیم نه؟؟؟؟؟؟
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo

داستان کوتاه

این اتود یک داستان کوتاه که به تازگی نوشته ام چون هیچ ادمی پیدا نکرده ام که بخونه و نظرشو بده.روی بلاگ می ذارم و دوست دارم بعد از خواندن دقیق نظر دهید.پیشاپیش از لطفتان سپاسگزاری میکنم. اتاق زیر شیروانی ولو شده بودم رو ی کاناپه  به آهنگی که موبایل سامان پخش می کرد گوش می دادم.پاهام سوزن سوزن می شد و کمر شلوارم تا پشت پیراهنم از عرق خیس بود..هاله همانطور که داشت چوبها را داخل شومینه می چید گفت:- "اگه از جاده چالوس می آمدیم بهتر نبود؟می تونستیم تنکابن و نمک آبرود رو هم ببینیم".نسترن با سر تایید کرد و گفت:-"تازه سریع تر هم می رسیدیم".نای تکان خوردن نداشتم.رخوت عجیبی مثل زمانی که زیاد می خوابم بهم دست داده بود.سامان تازه از دستشویی بیرون آمده بود  داشت با شلوارش دستهاشو خشک میکرد.زیر لب آهنگ را زمزمه می کرد:- نیستی که ببینی اشک هام دیگه نمی تونن نریزن ..........  نسترن رو به سامان کرد و گفت:- گند کاری که نکردی ما هم می خوایم بریم؟سامان جواب داد آدم میره دستشویی گند کاری کنه دیگه.وگرنه اصلا دستشویی نمی رفت.همه رو می آورد بالا یک جا تف می کرد.نسترن بلند و کشیده گفت س...ا...م...ا...ن. جرقه دعوا های بی سر وته سامان و نسترن همزمان با جرقه فندک پدرام برای روشن کردن شومینه زده شد. میگفت:-نفت پیدا نکردم یک کم بنزین از ماشین کشیدم.با هاله نشسته بودند کنار شومینه.مثل دوتا جراح کار کشته در حین عمل سرشان را به هم نزدیک کرده بودند.آتش با صدای ۥکپ و ضعیفی شعله ور شد.هاله جیغ خفه ای کشید. پدرام زد زیر خنده و چشمهایش ا زخوشی برق زد.سامان و نسترن هنوز داشتند با هم دعوا میکردند..-شماره یک کردی یا دو؟...-مگه ماموری آدم از دست تو یه دل سیر دستشویی هم نمی تونه بره.از جلو در خوابگاه دخترها که نسترن و هاله را سوار کردیم تا اینجا این پنجمین بار بود که با سامان بگو مگومیکردند.اما به قول پدرام خیلی سریع دوباره بهم جوش می خوردند.و کینه ای نبودند.هنوز روی کاناپه بودم.به این فکر میکردم که توی جمع اضافی ام شاید اگه این ویلا یا ماشینی که بچه هارو بیاره و ببره نبود. .هیچ وقت یک تعارف خشک و خالی هم بهم نمی زدند.سامان میگفت:-حمید تو چرا این شکلی؟نگاه کن طرف داره .پاتیل پاتیل آمار میده..ده نگاش کن دیگه...ای اگه من موقعیت تو رو داشتم به خدا بندگی نمیکردم. -حمید....حمید.......... هاله بود:- طوری شده -نه,چطور مگه؟ -حمید اگه مشکلی یا از اینکه ما اینجایم ناراحتی؟.............گفتم:نه هاله این حرف ها چیه؟شما بهترین دوستهای من اید.یه کم خسته ام.هاله گفت:-داییم تو رودسر ویلا داره کلیدشم ازش گرفتم اگه مشکلی.............-نه بابا گفتم یک کم خسته ام 4 ساعت رانندگی کردم. پدرام  با تمام اعضای بدنش سعی میکرد خوراکی ها رو برسونه به یخچال.گفت :-کسی به ما کمک نمیکنه؟ هاله رفت و اضافی بار پدرام و رسوند به آشپزخانه.وسایلو چیدند تو ی یخچال پدرام یه چیپس باز کرد.و آمد تو هال گفت :-آره این هیچ وقت حواسش نیست ندیدی تو جاده نزدیک بود به کشتنمون بده. بیا مهندس این چیپس لیمو رو فعلا بزن ببین حاجیت چه کرده. سامان رفته بود اتاق زیر شیروانی.نسترن داشت با تلفن حرف میزد.موقع صحبت کردن با تلفن یا داد می زد و بیا التماس میکرد حداقل من اینطور دیده بودم. این دفعه هم داشت التماس میکرد -....آره اینجا هوا خوبه.امروز یه کلاس سه واحدی داشتم عصر هم یه عمومی.فردا هم واسمون کلاس جبرانی گذاشتن.جمعه شب میام خونه.ok تماسش را با چند باشه و چشم قربانت برم قطع کرد.هاله رو کرد بهش.-نسترن باز هم؟نسترن با دستهایی که لحظه به لحظه آویزان تر می شد گفت :-خب چیکار کنم.بابا و مامان منو که میشناسی بفهمن به جای دانشگاه  اومدیم شمال می کشنم . نسترن.....نسترن گفنن های سامان دائم تکرار میشد.نسترن سر چرخاند طرف راه پله و گفت چیه؟ - یه دقه بیا بالا.... نسترن کوله خودش و ساک باشگاه سامان را برداشت و از پله ها رفت بالا.پدرام با سیخ کباب زد رو شانه ام و گفت.-یه وقت خسته نشی مهندس؟پاشو یه تکونی بده.مثلا ما  مهمونیم ها !به ساعتم نگاه کردم نزدیک هفت بود . جوراب هامو از پام در آوردم.داشتم به یه دوش آبگرم فکر میکردم به اینکه آخرین باری که اینجا بودیم آبگرم کن کار میکرد یا نه؟ سامان و نسترن با قیافه وحشت زده روبرویم سبز شدند.نسترن پرسید:-حمید ویلاتون جن داره؟ قیافه هردوتایشان دیدنی بود .خنده ام گرفته بود.دنبال گوشیم میگشتم تا با دوربینش ازشان تو این حالت عکس بگیرم.گفتم:- یقین داره دیگه.بلند شدم بروم سمت دستشویی سامان جلوم ایستاد و گفت:- جدی دارم میگم.اینجا جن داره:؟از انبار زیر شیروانی صدای ۥخرۥخر می آد.چیزی توشه؟ -نه ...چه میدونم.من از عید به این ور اینجا نیومدم.هاله که با دقت تابلو های رو دیوار را نگاه میکرد.گفت جدی میگی.کو ؟کجاست؟من بلدم جن بگیرم . پدارم که بعد از کشیدن جوجه ها  به سیخ   زده بود تو نخ تلوزیون و داشت کانال هاشو تنظیم میکرد.گفت:-سامان تو باز توهم زدی .حالا ما دو روز دانشگاه و پیچوندیم زدیم بیرون ها؟جنبه داشته باش دیگه؟ سامان گفت:-به جون مامانم راست میگم.صدا خر خر میاد.پدرام از تلوزیون هم دست کشید  و گفت خب بریم ببینیم چیه؟ مثل تیم ملی موقع ورود به زمین توی یک خط ایستاده بودیم.دست نسترن توی دست سامان بود.به این فکر میکردم که چند تا بچه  6 ,7 ساله کم داریم که وقتی رسیدیم بالا جلویمان بایستند و عکس یادگاری بگیریم.تو اتاق همه ساکت بودند و راوی ماجرا نسترن بود.با آب و تاب و با استفاده از کلیه امکانات کمک آموزشی اش تعریف میکرد._اون موقع که من اومدن تو اتاق سامان اون گوشه بود. زل زده بود به دریچه اما  وقتی اومدن تو یه لحظه صدای خرخر قطع شد اما بعدش دوباره....جز صدای نفس ها و صدای نسترن صدای سومی هم بود.صدایی مثل صدای آخرین نفس های گوسفند قربانی که از  با بخار ازخرخره اش می آید.هاله گفت:-یعنی چی میتونه باشه؟پدرام ازم پرسید:- شما اون بالا چیزی نگه داری میکنید. -نه ..فکر نمیکنم چیزی باشه .وسایلی که کمتر احتیاجشون داریم می زاریم اونجا.نسترن گفت:-شاید گربه ای, چیزی از درز شیروانی رفته باشد و داخل گیر کرده.اگه می خواهید درش را باز کنید بگید من برم چون اصلا دلش را ندارم. پدرام گفت:-بالاخره باید ببینیم اون تو چیه!بعد نردبان کشویی را از پشت در بر روی ریلش حل داد تا رسید به دریچه سقف.نسترن و هاله همدیگر را بغل کرده بودند.سامان دخترها را بیرون کرد.گفت چیزی نیست که بخواهید بترسید.بعد خودش طوری که انگار دارد به یک جسد مثله شده نزدیک میشود با فاصله معینی از نردبان و سوراخ سقف ایستاد.پدرام در را باز کرد.صدا و بوی نا در پخش شدن از هم سبقت میگرفتند. - اینجا چقدر تاریکه؟!..لامپی, چیزی نداره؟ گفتم :داره دست چپ و نگاه کن. -اینکه روشن نمیشه؟ از پدرام جز دو تکه شلوار جین ابی چیزی نامنده بود.چی شد؟ یکی از دخترها ,گمانم هاله پرسید.سامان به بهانه گزارش دادن موقعیت از اتاق زد بیرون.و در را محکم بست. -حمید چراغ قوه ندارید؟عید که با دایی محسن و زن دایی توی نارنجستان قدم میزدیم چراغ قوه دستمان بود.نمیتوانستم درست و دقیق فکر کنم.گفتم داریم اما نمیدونم کجاست. پدرام هم دیگه پیگیر نشد.پرسیدم :- چی شد؟ گفت:- هیچی چراغ قوه گوشیمو روشن کردم.گوشیم هیچ کاری نکنه چراغ قوه خوبی داره. -چیزی میبینی؟ -نه ..من که چیزی نمی بینیم.سامان و نسترن باز حرفشان شده بود.از صحبت ها به نظر میرسیدبحث سر بز دلی سامان بود.کلمات از دیوار میگذشتند و واضح نبودند.اول دو تکه شلوار جین آبی بعد ساق ها و کمر و پدرام نمایان شد. -این توکه چیزی نیست؟ -واقعاچیزی نبود؟ -شوخیم کجا بود..هیچی نبود دیگه.فقط پر تار عنکبوت بود و یک گوشه از شیروانی هم یه سوراخ قد یه مشت بود .فکر نکنم جز گنجشک چیز دیگه ای از اونجا بتونه بیاد تو.در را بست و نردبان مثل فیلمی که به عقب میکشند مسیر آمده را برگشت.از اتاق زدیم بیرون.پدرام به عادت همیشه کل ماجرا را توی دوتا جمله خلاصه کرد.نسترن هنوز هراس داشت.نشسته بود روی کاناپه و داشت تند و تند لاک نانهایش را پر رنگ میکرد. سامان سوئیچ و برداشته بود و به بهانه خرید زده بود بیرون.هاله گفت:بهش فکر نکنید من می رم واسه شام یه جوجه هارو کباب کنم بخوریم.رفتم پایین.حوله ام را برداشتم.از شخص نامعینی پرسیدم:آبگرمکن روشنه؟پدرام گفت:روشنش میکنم.از در اتاق زیر شیروانی رد شدم و رفتم توی حمام .صدای خرخر هنوز می آمد. آذر88-تاکستان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

در عمق

در عمق حضور فاجعه ما خسته پریشان نشسته بودیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

آسیب شناسی عملی حوادث پس از مصرف روغن کرچک

شما به چند دلیل روغن مجبورید که این زهر ماری رو مصرف کنید: 1-شب است و شما فردا فردا صبح می خواهید بروید از معده و روده(سیرابی و شیردان مبارک) عکس بگیرید. 2-شما ایضا خدایی نکرده دچار پبوثت شدید شده اید و برگ کاهو و کلم پیچ و روغن زیتون هم چاره ساز نشده.و به پیشنهاد همسایه خاله بلیقیس اینا همه مدل لوله باز کن و محلول های باز و اسید و مصرف کردی ولی بی فایده بوده. 3-وقتی دیروز رفتی باغ رفیق بابات و ازگیل فراوان داشته و شما هم رحم و مروت را گذاشتی کنار و فکر کردی ازگیل چون اندازه گیلاسه می تونه در روان سازی معده کمک کنه. 4-وقتی عمیقا دچار یاس فلسفی شدی. بقیه اش رو زدن ساری در هر 4 مدل شما به یک دلیل به این روغن محتاجید اما گمان بردن به اینکه هر 4 مدل این پبوثت ها یا شبه یبوست ها از یک نوعند یقینا اشتباه اندر اشتباه است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

روزی که خدا همه دو هفته از همراهی تیمش محروم شد.

یک دوستی میگفت من هر وقت تلویزیون دولتی ایران را نگاه میکنم محتاج به دستشویی میشوم.میگفت مجری های تکراری رسانه مثلا ملی حکم ملعین قوی(چیزی شبیه روغن کرچک)را داردند.همان زمان لبخندی به این طنز ظریفانه دوستم زدم و ازش گذشتم امشب دوباره دست بر قضا 10 دقیقه بعد از افطار چشمم به تلویزیون افتاد. رئیس کمیته انظباطی فدراسیون فوتبال را توی برنامه ای به اسم این شب ها و با مجری زیادی محافظه کار و مبادی آداباش دیدم.مجری در سکوت بود و شریفی از آنجا که مانند گذشته دنبال میکروفن و دوربین برای عرض اندام می گشت رشته سخن را توی دست داشت.درست در شب شهادت بزرگ ترین مرد شیعان داشت در باره حضرت علی صحبت میکرد.برایم جالب بود شخصی که به راحتی برای تامین بودجه فدراسیون و نهاد مطبوعش جریمه های خودسر و بنی اسرائیلی از اهالی فوتبال میگیرد.داشت در مورد عدالت علی سخن به زبان می آورد.در مورد بزرگواریش شخصی که حنیف عمران زاده .خداد عزیزی علی کریمی و خیلی های دیگر حتی پیرمرد سفیدی مثل سهراب بوقی که سالهاست بوقچی و رونق بخش سکو های استقلالی هاست را از زیر تیغ قصاوت خودش گذرانده.فکر میکنم این عین تضاد در ارزش هاست خود خودشه.گیج کننده است خیال کن که بخواهی در مورد بزرگ مردی قضاوت کنی حرف های کی را باید باور کنی به حرف کی دل ببندی؟شریفی و امثالهم؟یا دلت و انچه می بینی؟ فکر میکنم ارزش هامان به باد رفته بد جوری به باد رفته .شاید هم به باد رفته بوده و ما خبر نداشتیم.بیخیال ماجرا شوید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

رساله دل نگشا یا آموزش گام به گام کفتار شدن.........

نمی دانم تو این وانفسای بزن و بهادر کدام خیر ندیده ای این سامانه های انتخاب واحد اینترنتی را راه انتخات. نفس عمل خیلی هم خوب و قشنگه اینکه دانشجو ها بدون اینکه بخواهند حضوری خره کش بشن پیش مسئول رشته و بعد مدیر گروه هزاران هزار معاون و مسئول دیگر بنشینند پای نت با سرعت و با فشردن چند تا دگمه انتخاب واحدشون را بکنن.یعنی کلیت واقعا لوکس و مدرنی داره.اما به محض اینکه نزدیکش می شی بو گندش بالا می زنه. اول اینکه سرعت خطوط بی نهاین پایینه ه اگر اون را شرط طبیعی به حساب بیاریم مشکل بعدی از جانب دانشگاههاست که باید مبلغی را ماهانه بابت سرورهای با پهنای باند مناسب بسلفند که بهشان حال نمیده می خواهند 120درصد سود کنند.سوم مشکل ارائه درست درس ها و کلاس هاست.طبیعی است که توی هر دانشگاهی استادیدی هستند که به لفظ هلو ..گلابی .الو .شفتالو.. ..بنز و .... شهرت دارند. این اساتید بالانس طبیعی انتخاب واحد و بهم می زنند و مشکل خط ترافیکی واسه خطوط پیش میارن.یعنی دانشجو دائم در مدت زمان مقرر سر میزنه که نکنه استاد ...جیگر خالی شده باشه به من نرسه.البته این روش خداپسندانه اش است. روش دیگری هم که ذیلا بهش اشاره میکنیم هست معروف به روش کفتارپسند که شما با user , passwordدوست جون جونیتون وارد می شوید.بعد درس یکه اون با استاد های فوق الذکر برداشته را حذف میکنید و خودتان مجدد این بار برای خودتان ان درس را سر حوصله و در فراغ بال اخذ مینمایید. روش گور بابای خنجر از پست هم هست که شما می رید توی امور مالی با جعل سند و خالی بندی می گید پسردخترخاله خانم فلانی هستید و یک پرینت حاوی اطلاعات فردی میگیرید.(این بند نیاز به پشتوانه های مالی قوی تری دارد.متوجه که هستید)بعد می روید و نامردی و شرم و حیا آبرو را می زارید کنار تمام 17 و 18 واحد خانم را حذف میکنید.هرچی خودتان خواستید بر می دارید بقیه را هم مثال طراران & رابین هود یا دست کم حاتم طاعی برای دوستان دیگر ارئه میکنید و به زندگی لبخند می زنید. kنوع آخر شقاوت و ستم و نامردی اینکه که یکی از شما می خواد پشت سیستم بشینید تا خودش به چک چانه زدن پیرامون نیاز به این درس یا خالی بستن به مدیر گروه در این وضعیت بغرنج و دلپذیر شما راحت در حالی که سوت بلبلی می زنید واحدهای اخذ شده با مصیبت و خون دل فرد مذکور را قلع و قم می کنید.به راحتی اخذ و حذف و برایش 6تا کاآموزی و سه تا پروژه بر می دارید و آخر سر مثل بچه های سر راهی سیستم را رها می کنید و فلنگ را می بندید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

چشم رضا و مرحمت............

چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی        چون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنی دیشب جنازه بودم.جناره ام بعد افطار رسید خونه.یه چیزی خوردم چندتا کانال بالا و پایین کردم و بعدش بیهوش بودم.دقیق می دانم که مادرم چه زوری زده تا سحر بیدارم کنه.امروز هم کار برای انجام داشتم .تنها تفوت این بود که امروز قبل از فطار رسیدم.تا افطار ولو بودم.حالا باز خون توی رگ هایم دویده.خوستم بگم روزه گرفتن با همه مصیبت هاش لذت عجیبی داره.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

ما دو نفر بودیم

ما دو نفر بودیم من و اصغر.هردومون تو اون وانفسای بگیر بگیر ویدیو     ماهواره داشتیم .بابای اصغر نقاش بود.نه ونگوگ نه نقاش ساختمونی بود.من هم دست آخر نفهمیدم بابام چیکاره بود.مادرم با ماهواره مخالف بود.توی خانواده مذهبی بزرگ شده بود. تو دست و بالاش نبود.بعد یک سال که ماهواره آنالوگ نگاه میکردیم. و موج این تهاجم فرهنگی را تا مدرسه با خودمان کشانده بودیم.من ابراهیم تاتلیس شده بودم و اصغر سیبل کان .آی می خوندیم که نگو.اصغر غیر ترکی سرود های انقلابی و ذکر و دعا هم سر صف می خوند.اما کار من فقط همین تاتلیس بود و البته به خاطر استعدادم گاهی شعار هفته هم می خوندم(فقط چون کسی رو پیدا نمی کردن درست بخونه).الان که فکر میکنم می بینم اون موقع هم دیدگاهم کلا با اصغر زمین تا آسمون فرق می کرد.اصغر هر سه شنبه سر ساعت 6 صبح می رفت زیارت عاشورا بعد ساعت 8 سر کلاس حرفه و فن ترکی می خوند.سمبل متحرک ریا و تذویر بود این بشر.البته تا اون زمان که من آدم ها رو خیلی نمی شناختم.بعد ها فهمیدم آدم های شبیه اصغر زیادند. همون موقع هم به اعتقادم پای بند بودم واسه تشویقی وی دفترچه انظباط یا صبحانه شیرکاکائو و کلوچه زیارت عاشورا یا نمازخانه نمی رفتم.هنوز هم فکر میکنم این یک دنده بودنم و کنار نذاشتم.هنوز هم با آدم های ریا کار مشکل دارم و توی این شرایط حالم از خیلی چیزها داره به هم میخوره. توی شرایطی که دروغ گفتن های علنی و رسمی از دهان خیلی از دولتی ها باب شده.لبخند زدن در عین ریا کاری و خفت.کنار گذاشتن هرچی که غیر از مرام خودشان است و ... دوست خوبم از من نخواه که با این شرایط کنار بیام چون نطفه من با مخالفت با این قضیه بسته شده.من خیلی چیزها رو نمی تونم تحمل کنم.جاوید ازم نخواه کاری بنویسم که فقط بلبل ها توش خوب آواز می خونن.واقعیاتی هست که از همان اول فقط زبان شیرین طنز می تونست تلخی زهرماریونو لطیف تر کنه.پس بذار من همونی باشم که هستم.هرچند که دیده نشم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

رمضان ماه بهار مغز ها

چند سالی است که دیگر بالا کشیدن قیمت همه نوع خوراکی در نزدیکی ماه رمضان مد شده.و احیانا خدایی نکرده پاسخی هم از جانب وزیر بازرگانی و دیگر افراد بوده در این سطح بوده که دستگاههای جوجه کشی تو دنیا کلا کن فیکون شده.گاوها هم همگی دم ماه رمضونی جنون گرفتن.مرغ ها هم علیه تبیض نژادی و برابری حقوق با خروس ها اعتصاب کردن و تخم نمی زارن.دارن کمپین 10میلیون قدقد قدا رو راه می اندازن .و بعد از اون جایی که ما به حقوق اجتماعی و مدنی حیوانات و احشام هم احترام می ذاریم .اجازه نداریم تو کارشون دخالت کنیم.اما یه مغازه است توی نزدیک های میدون 37 نارمک که مرغ و گوشت هم تازه گی ها آورده مفت.گوجه فرنگی هم الان دیگه صلواتی شده. پس مشکلی نیس فقط یک توصیه بهداشتی -صداو سیمایی "روزه داران عزیز نشه یه وقت اسراف کنید سحری زیاد بخورید بترکید ها...باشه " یک توصیه هم از رئیس جمهور محبوب و مردمی ایضامنتخب و اینا:"امروز به حول قوه الهی ما مشکلات را از سر راه برداشتیم و در مسیر رو به جلو ماه رمضون هم می کوبیم از نو می سازیم.هر کسی هم که بخواد سد راه بشه باهاش مقابله می کنیم. توصیه رسانه های بیگاه غربی و عامل کودتا: "قیمت رو به رشد و سرکوب خواستگاه های اجتماعی نخبگان باعث به چالش کشیده شدن نظام برژوازی فراروی ایران است. توصیه مامان بزرگ: "نوه گلم مبادا ماه رمضون تموم شه دست خالی بمونی. توصیه رفقا: بعد سحری پاشین دست جمع بیابیید نت می خوایم بترکونیم. توصیه خودم: از اینکه جان کندید و این پست و خوندید ممنون.اگر به این نتیجه قلبی رسیدی که روزه خوبه پس بگیرید الان بهترین فرصته.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

درباره ی الی

روزهایی که نمایش فیلم " درباره ی الی" از مرز یک میلیارد تومان فروش می گذرد و هرجا که نگاه می کنی نقد و نظرها راجعش هست .دوست ندارم یعنی اصلا دوست ندارم. در موردش یادداشت یا نقدی بنویسم."درباره ی الی" را دیدم خوشم هم آمد.اما فکر میکنم توی چنین موقعیت و شرایطی الی دیگری هست که خیلی دوست دارم که در موردش بیشتر بدانم.دست آخر از اصغر فرهادی به خاظر استفاده از عنوان فیلمش و این قیاس پوزش می طلبم.   غلامحسین الهام متولد سال ۱۳۳۸ در دزفول، حقوقدان شورای نگهبان، سخنگوی دولت محمود احمدی نژاد، وزیر دادگستری و رئیس ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز است. او، عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران است و پیش از آن سخنگوی شورای نگهبان و مدتی نیز سخنگوی قوه قضائیه بوده‌است. الهام دارای مدرک کارشناسی حقوق قضایی از دانشگاه تهران، کارشناسی ارشد حقوق جزا و جرم‌شناسی از دانشگاه تربیت مدرس و دکترای حقوق جزا و جرم شناسی از دانشگاه تربیت مدرس است(اقتباس از ویکی پدیا) بگذارید سمت ها را بشماریم اگر سخن گویی را شغل به حساب نیاوریم.۴ تا پست دولتی.یادم میاد از که مجلس طرحی برای مدیران دو شغله به تصویب رساند.طرحی که بر اساس آن هر مدیر دولتی موظف بود که تنها یک سمت دولتی را یدک بکشد. اگر حتی به توانایی های الهام ایمان راسخ داشته باشم.این چند گانگی و چند شغله بودن را خلاف قانون می دانم. ۲-باز یادم است یعنی اصلا نیاز به حافضه تاربخی هم نیست.کمتر از دو ماه از انتخابات و حوادث بعد از آن می گذرد.ازبمباران هر روز هر شبه رادیو و تلویزیون دولتی ایران که معترضان را در نگاه اول آشوب طلب و اغتشاش  گر و در دومین بحث همه را به قانون گرایی و قانون مداریی دعوت می کرد.در حالی که اگر باور و ایمان راسخ به شورای نگهبان و مسئولیت قانونی اش داشته باشیم.باز هم نمی شود آن ر انحصار طلبی ندانست چرا مجموعا ۱۲ رای این شورا چه تعداد  گرایش خاصی به نهاد خاصی نداشتند؟کدامیک در فضای انتخاباتی قبل از انتخابات آستینی برای نماینده خاصی بالا نزده بودند؟اگر قانون مبنای حل مشکلات جامعه باشد نمانده ی قانونی که از جانب شخصی که به گفته خودش مشروع ترین و محبوب ترین ریئس جمهور بعد از انقلاب ۵۷ است.چرا باید صلاح دیدی نباشد؟اینها همگی قانون مداری است که شاهدش هستیم؟یا ما عناصری جدایی طلب و خوارج هستیم که چشممان را رو به واقعیت ها بستیم؟   صحبت ها در مورد غلامحسین الهام زیاد است که لازم میدانم در پستی دیگر نیز به آن بپردازم .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo