تا روشنایی بنویس.

۷ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

دل نامه


عصر سرد مه آلود زمستان . روی شیب تپه ای خوشنام با زمینی سرد ما گرم ،بغل هم نشستیم و بی زبان حرف زدیم. حرفهایی سبز. حرف زدیم نه از هردری ، عاقلانه تر،  زور نزدیم هدفمند باشیم حرف زدیم و آخرش نمی¬دانم چه شد که بحثمان به شما کشیده شد. حرف شما وسط آمد.بهم گفت در بند نباش. آنکه دائم دنبال خواست مخاطب بوده همانی بوده که خیلی زود از سمت مخاطبش رها شده.ایده داشته باش، ایدولوژیک ها آدمهایی را به سمت خودشان می کِشند و عاشق های  میلیون ها را به دنبال خود میکُشند. فرق بین  این دوفعل در ضم و کسره نیست . در اختلاف دو حس در قلب است. بازی غریبی است همه می¬دانند اما تن می¬دهند. این  فلسفه غنیمت دانستن دَم است . زندگی در حال استمراری . گور پدر ماضی بعید و بیخیال آینده .
این شد که گفتم برایتان بنویسم . چند خطی برای شما که عزیزانید. شما  که دعوت شدید. شما که خودتان پی لینکی کشیده شدید. شما  که  دوستی بهتان گفت پاشید بیایید دور هم باشیم یا  شما که  روزی پی حرفی،عکسی ،شعری آهنگی ته ته دلتان  چیزی لرزید انگشتی روی صفحه روشن گوشی لغزید و ماندگار شدید.
خواستم  حرف هایم را برایتان بگویم با  پیرمردی که روی خوشنام ترین  تپه جان  خاک بود. با زمینی سرد در عصر یک روز سرد زمستانی.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

حاج صادق خلخالی

خاطره اش مثل روزهای دوران آن خانه درندشت و صحبتهای بابا با لحن یواش است. همه جوانان عصر ساواک صحبتهایی دارند که یواش می گویند و روی هجابه هجایش تاکید می کنند. بچه تر از آنی بودم که بفهم بابا چه میگوید. خلخالی کیست یا چه شکلی دارد.فقط می دانستم از آنهایی است که اگر توی کوچه دیدم باید از دستش فرار کنم و با همه سرعت فرار کنم تا بهم نرسد چون آدم خطرناکی است. شروع خلخالی برای من  همین جملات یواش بابا بود موقع خوردن شام وقتی برادرم که تازه پشت لبش سبز شده بود از کتابهایی که مناسب سن اش نبودند میخواند و یک خروار سوال بی جواب توی ذهنش بود. آن اقا چرا فلانی را کشت؟ قطب زاده که بود؟ مهندس بازرگان چرا استعفا داد ? بابا از سرمتانت و تا جایی که میدانست جواب میداد وهمیشه توصیه به بی طرفی و عدم بیان  ظرات سیاسی میداد.بابا معتقد بود ما نه زنده به شاه بوده ایم نه مرده به  انقلاب . ما از روز ازل به سختی زندگی کرده ایم و کار کرده ایم و کار کرده ایم تا بتوانیم روی پای خودمان بایستیم. این کار کردن هم تفاوتی قبل یا بعد انقلاب نکرده.

همه اینها اتفاقات ماند تا سالها بعد که آن فیلم کیارستمی را دیدم. "قضیه شکل اول ،قضیه شکل دوم " که بعدها به اسم یک مسئله و دو راه حل تغییر نام داد.

توی آن فیلم یکی از نفراتی که در مورد آن قضایا صحبت می کرد خلخالی بود. بی تردید هم حرف میزد مثل همه قضاوت هایش حکم می داد و عجول در اجرا بود. یک سال بعدترش مستندی از تخریب آرامگاه رضا شاه را دیدم که حکم تخریب به امضا خلخالی رسیده بود. و چند نوبت  بر روند تخریب نظارت داشت. ایده اصلی اش هم همین بود که اینجا خانه فساد میشود. چند سال  بعد همین محل پایگاه عده ای سلطنت طلب میشود.

و آن همه روزنامه دیواری سالهای مدرسه که گاهی عکس جسد هویدا ، نصیری ، اویسی و جهانبانی همه به حکم قاضی شرع ؛محمد صادق خلخالی بود.  تا کشتن پری بلنده روسپی لوطی مسلک شهرنو تهران که به همراه چند روسپی دیگر حکم مفسد فی الارض بودنشان را محمد صادق امضا کرد و از دم تیغ گذراند.


این اواخر هم که خبر رمز گشایی استاکس نت آمد و کدرمز تاریخ اعدام حبیب القانیان ، سرمایه دار وکار آفرین مطرح کلیمی بود  باز  یک پای قضیه  حاج صادق بود و حکمش که  صاحب ساختمان پلاسکو تهران و اولین کارخانه دار تولید پلاستیک در ایران را  هم از دم تیغ گذرانده بود.

شاید درخشان ترین حرکت اش (البته از نظر من) همکاری با تروریست معروف مکزیک کارلوس بودبرای ترور شاه مخلوع که با هلی کوپتر و در زمان اقامت شاه در مکزیک رخ داد، بود. بقیه کارهایش واقعا  جلادی بود. جلادی به معنای واقعی کلمه.

با یک حساب سر انگشتی حاج صادق  فقط 50 و چند نفر از سرشناسان سیاست و اقتصاد را از پای چوبه دار فرستاده بود. حالا چند نفر کارگر و مجاهد و فدایی اعدام کرده دیگر خدا داند.

اولین حاکم شرع انقلاب راه بسیاری از هم مسلکانش در کشورهای انقلاب زده را طی کرد . تا آن جمله معروف کامو میگوید " انقلاب های بدون پشتوانه فرزندان خود را می بلعند را یکبار دیگر اثبات کند." 

میگویند در اواخر عمر خلخالی آدم دیگری شده بود خبر از دست دادن مشاعرش آمد،بعد گفتند توبه کرده حتی مصاحبه ای ازش پخش شد که در در آن از صدام حسین بعثی حمایت کرده بود و گفته بود برخلاف آنچه که روایت شده صدام آدم بدی هم نبوده و خدمت کرده است. خلخالی در اواخر عمر به شدت از مواضع حسنعلی منتظری دفاع کرد و خود را  مقلد اون میدانست . اما همه اینها باعث نشد کسی راجع او تغییر موضع دهد یا حتی از او که در ده هفتاد امکان فعالیت سیاسی داشت استفاده کنند. و بالاخره خلخالی در شامگاه عید فطر سال 1382 از دنیا رفت . 

ذکر همه این مصیبت ها نه فخر و بیان برازندگی صادق خلخای در اعدام بود نه بی بته بودن عده ای در عصر خلخالی ، فکر میکنم که مثل خلخالی توی این عصر و این زمان هم هستند. دوست ندارم واقعا 40 سال دیگر یکی قد همین  سن و سال  خودمان بیایید با ابزار سرچ در آن زمان  که نمیدانم چیست . بنشیند و قطعا اطلاعات بیشتری از مرتضوی و صلواتی و  .... سرچ کند و دست آخر ما را  آدمهای بی بخار روزگاری بداند که میدانستیم درست چیست و عمل نکردیم.

والسلام






۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
Hamidoo

پاییز،جمشید و چیزهای دیگر

برداشت اول: 

1324/07/07

 برای جمشید ، جوان گندمگون استهبانی خنکای هوا در روزهای آخر سپتامبر شمال امریکا سرد می نمود. جمشید به تازگی در رشته راه و ساختمان مدرک خود را اخذ کرده بود وحالا برای تحصیل در رشته مهندس هیدرولیک راهی واشنگتن شده بود. پسر حبیب اله  خان آموزگار قاضی عدلیه استهبان، فخر فامیل . چند سال قبلش به پشت گرمی پدرش پشت پا به رشته ادبیات دانشگاه تهران زده بود و برای ادامه تحصیل راهی ینگه دنیا شده بود.

ادامه تحصیل در ایران را رها کرده و خواسته بود در امریکا مهندسی بخواند. در روزهایی که سیاسیون در همه جای ایران سر و کله هم میزدند طرح های عمرانی رضا شاه فرصت  اشتغال و رشد در رشته ای فنی پیش آورده بود. تا حدی که حتی لیسانسه های فنی و مهندسی در پهلوی اول و دوم حسابی کاسبی شان سکه بود و حتی به مدارج عالی دولتی هم می رسیدند.



برداشت  دوم :

1356/07/07

اوضاع معمولی نبود، نخست وزیری با تمام سمت های قبلی فرق داشت. بزرگ انجمن رستاخیر حالا چوب دو سر طلا شده بود. شاه او را به نخست وزیری برگزیده بود ولی جمشید خوب میدانست گرفتن  سمت بعد از هویدا که خود او هم بسیار چیزها آموخته بود در شرایط فعلی کار دشواری است. مبارزات  مردم  علنی شده بود و گزارشات ساواک نشان میداد که خطر بیش از اندازه نزدیک است. آقای خمینی در پاریس مستقر شده و این اتفاق امکان ارسال اعلامیه و حتی کاست های سخنرانی را برایش فراهم آورده بود. در آمدهای حاصل از فروش نفت در ایران به بیشترین حد خود از زمان ملی شدن این صنعت رسیده، رشد اقتصادی در حال طعنه زدن به عددی دو رقمی بود و دولت هویدا در مسائل  اقتصادی آنقدر قوی کار کرده که حفظ همان شرایط هم برای مردم قابل قبول است. اما آموزگار برای توسعه  یا رشد اقتصادی به سمت نخست وزیری برگزیده نشده بود، موضوع مهم تری بوده که  14 سال  نخست وزیری را از هویداگرفته بودند.


برداشت سوم :

1357/07/07

آن جمعه سیاه ، هفدهم شهریور ماه  مرکب بد قلقی است که هیچ رقمه پاک نمیشود. خون ریخته شده در ژاله ، مردم جنگ ندیده را  هراسان کرده. بعد از بیست و هشت مرداد 1332 هرگز حضور این همه نیروی نظامی و این نحوه برخورد سابقه نداشته. آموزگار زیاده روی کرده بود. شاید هم شاه  زیاده روی کرده  بود و خودش را پشت سر جمشید آموزگار قایم کرده بود. دوره مرده باد جمشید شروع میشود. اوضاع کاملا اضطراری است و تاثیر برگه های استسیل شده چروک و کثیف خمینی از سخنرانی های عریض و طویل  فک کراواتی های تلویزیون و رادیو به مراتب بیشتر است. مردم تغییر نیاز دارند نه تحقیر.


برداشت چهارم :

1395/07/07 

آموزگار چند ماه قبل از بهمن پنجاه و هفت و با وخیم شدن اوضاع وقتی مطمئن شد که دومینو انقلاب خواهی به شدت در حال پیش روی است  فرار را بر قرار ترجیح داد و مجدد راهی همان کشور محصل تحصیلش شد و در مریلند ماند. و همه رخداد های تلخ و شیرین آن سالها از قضیه گروگان گیری سفارت تا پدیده احمدی نژاد را رصد کرد. اما هرگز چیزی نگفت، مصاحبه ای هم نکرد و بیشتر مشغول کارهای خودش و البته کار در همان زمینه ها مطلوب و مورد علاقه اش بود. تا جایی که عضو انجمن مهندسین ساختمان آمریکا شد و مقاله هایی در زمینه معماری شهری و  ساختمان سازی داد. 



امروز خبر مرگ جمشید آموزگار را شنیدم  البته نه از رسانه های  ایران  بلکه در تلکس های خبری و اینترنت، گویا صداسیما  علاقه ای به 57 به قبل ندارد مگر اینکه بخواهد جسته گریخته ماجرای  28 مرداد 1332 یا  15 خرداد 1342 را بیان کند. یا سریال های آبکی بسازد در مذمت شاهان گذشته. قطعا نمیدانند نفی گذشته دلیل بر روشنایی آینده نیست. کار امروز استکه آینده را میسازد. آموزگار هرچه بود این موضوع را خوب میدانست  همین شد که در زمینه فعالیتش هر آنچه میدانست صرف کرد تا امروز زندگی کند و فرزند زمانه خود باشد. حالا بهشتی میشود یا دوزخی را  نمیدانم . جداقل امروز اگر امال آموزگار ها را دیدم  بگذاریم در جایی که میتوانند فعالیت کنند فعال باشند. 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

دانستیه غم


جرم بغض های این شهر
  
بر حجم سرگردانی کوچه هایش

دانستیه غم تهران است 

بر چشمان خسته ساکنان ،

اگر باران نیسان نیستی 

لااقل سرخوشی شکفتن نوبرانه باش.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

فنی زادگان


دانشجو که بودم یک جایی توی مصاحبه ای دیدم که مجری دارد به بازیگر فشار می آورد . جوری که انگار بخواهد اغراق بگیرد که اعلان برائت کند از سینمای پیش از انقلاب و نوای ایرج و کرشمه ها مردانه ملک مطیعی و تیپ جذاب فردین .

بازیگر تحمل کرده بود. از نوع نگاهش پیدا بود که دارد فکر میکند. گذاشت تمام انرژی اش مثل فنر جمع شود تا یکباره رها کند. در کمال متانت گفت آنها هرچه بودند ، چه فاخر ،  چه مبتذل سطله فیلم هندی را  از سالن های ایران ورچیدند. تقدیر آنها و کمالشان  رسیدن  به این خود ساختگی بود بعد رها کردن بند وبارها و رسیدن به عمیق سینما. آخرین فیلم فردین را هم مثال زد. بعد که توانست حسابی از شرمندگی مجری دربیایید یک جمله پایانی گفت و مجری را  رسما شست و روی بند رخت پهن کرد.

آن روز آن دیالوگ ترغیبم کرد سری به آن سینمای پیش از انقلاب 57 بزنم. از "دختر لر" تا "گاو" و "گوزن ها" و در "امتداد شب" را  مرور کنم، از دهه 40 و 50 کشورم هم بیشتر بدانم. از آدمهایی که با آن نگاه ایستاند و ساختند و ایدولوژی شدند.

پرویز فنی زاده


سه روز پیش خبر در گذشت دنیا فنی زاده که آمد . بی هوا یاد پدرش پرویز فنی زاده افتادم  بازی قدرتمندی اش در رگبار و  بعد دایی جان  ناپلئون  . حاصل کار ایرج پزشک زاد در مقام نویسنده ، ناصر تقوایی کارگردان و پرویز فنی زاده  ، مش قاسم.

آن سریال یک دوجین شخصیت داشت. بازی سعید کنگرانی و محمدعلی کشاورز  هم دلنشین است اما تنها شخصیتی که حتی از نقش دایی بهتر درآمده  فقط و فقط مش قاسم است . با همه تکه کلام ها و لهجه و ادا و کیفیت  بازیگری اش.

مدت مرور آن فیلم ها بازی دو بازیگر به شدت به چشم می آمد اولی فنی زاده مردی با  چشم های نافذ و میمیک صورت  عالی  و حرکات خوب بدن  و دومی پرویز سیاح مرد همه فن حریف که سالها از هم نسلانش جلوتر بازی میکرد. سیاح کماکان  در قید حیات است و در خارج کشور زندگی میگذارند اما فنی زاده خیلی زود و در 12 سالگی دنیا  به علت بیماری کزاز در گذشت . تا همیشه حسرت نبودن بازیگر قدرتمندی مثل او در حسرت  ما و نبودن پدر بر سر دنیا و خانواده فنی زاده بماند. 

این پست را به احترام او و دختر گرانقدرش که خاطر همیشه زنده کودکان دهه شصت و هفتاد است نوشتم

. تقدیم به او و همه غربتی که دارد در عین قرابت اش به زندگی و خویشتن.


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

12-سینما


کاش می توانست 
 
در تاریکی عمیق سینما

در مخمل های چرک 

فرو برود 

بی آنکه به  بازتاب  نقره فام نور 

بر شعور آدمیت فکر کند

محسور موسیقی شناور فیلم باشد.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

موسیو ابراهیم

نمی‌دانم شما هم درگیرش هستید یا نه ، آدم شش ماه شش ماه نمی‌نشیند چهار خط کتاب بخواند یا فیلمی ببیند یا تیا‌تر برود .بعد درست نزدیک امتحاناتی که توی طول ترم هیچ کاریبرایش نکرده می‌رسد. همزمان نویسنده و نقاش و عکاس و منتقد سینما و کار‌شناس تیا‌تر و مجسمه ساز می‌شود. ویر آدم می‌گیرد همه این‌ها را انجام دهد. 
مدت‌ها بود دنبال تیاتری می‌گشتم تا روز‌های سرد و کوتاه را با دیدن تیاتری سر کنم دست آخر سر خوش از دیدن تیا‌تر توی پیاده راه‌های خلوت مرکز شهر قدم بزنم و به خودم، به تیا‌تر به ادامه راه فکر کنم. امروز که کارخانه به خاطر قطعی برق تعطیل شد و حواس و حوصله خانه ماندن و کار دیگر نبود، رفتم. پیشنهاد «موسیو ابراهیم» را از دوستی شنیده بودم. ولی می‌دانستم اخرین اجرا‌هایش است و دارد تمام می‌شود. شانسی بلیتی جور شد و رفتم و نشستم. با آن یش زمینه که از امانوءل اشمیت داشتم یک بار دیگر از کوشک جلالی و کارش لذت بردم. برای بار چندم برایم محرز شد تیا‌تر به متن زنده است و بازیگرانی که زندگی کنند. رضا مولایی را خب می‌شناختم راستش به خاطر شباهتش به جک نیکلسون دنبالش می‌کردم اما دیدن موسیو ابراهیم برایم ثابت کرد که بازیگر توانمندی است. اشکان خطیبی هم پیش‌تر توی «خدای کشتار» دیده بودم و می‌شناختم که پر انرژی و کم اشتباه است.


قصه تیاتر قصه آشنایی یه پسر نوجوان یهودی و سر خورده با پیرمرد مسلمان و عاشق زندگی است . پیرمردی است که پسر یهودی کنارش احساس آرامش میکند و تجربیات جدید پیدا میکند. 

"شعور تو در وجود توست و وجود تو میتواند بسیار عمیق فکر کند."

اینکه اشمیت  دکتری فلسفه داشته و  گل های معرفت و خرده جنایات  زن و شوهری را نوشته همیشه برایم تصور یک ادم شعار زده و نوشتن  یک  قصه تمام اخلاقی بود. تیاتر و خواندن ان کتاب  بل کل  نظرم را  عوض کرد. اشمیت  فقط آدم ها را ، آدم های واقعی را  در جای درست قرار داده ، تضاد را نشان داده .  


از دیدن تیاتر نه خیلی راضی ام نه  ناراحت . بنظرم کاری بود که ارزش دیدن داشت هرچند آنقدر توی فکر نبرد و درگیرم نکرد. اما  برای من  خواب زده و دور افتاده  فرصت  دوباره بود و کمی قدم زدن و فکر کردن  در خلوت ترین  آخر هفته تهران.




۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo