تا روشنایی بنویس.

hey you out there in the cold

گوش کن به پیر به پیغمبر دست من نیست میخوای فحش بدی فحش بده اما دست من نیست این یه قانونه .قانونی که به خیوس اجازه داده توی نوبت خودش هر طور که میخواد بلاگ و اداره کنه. آره قبول دارم .ما یک گروهیم اما این جز قوانین ماست.من و گوریو هم از وضع پیش اومده راضی نیستیم حس میکنیم یه جورهایی این وضعیت با اونچه که ما به دنبالش بودیم و هستیم زمین تا آسمون اختلاف داره.اما چاره ای نیست.اما بااش صحبت میکنم.حتما با خیوس صحبت میکنیم.فکر میکنم اگه منطقی باشیم اون هم باما کنار میاد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

ساقیا صبح آمد پاشو که دیر شد

در پی اظهارات اخیر خیوس و قروقنبیل های جاوید و تصمیم بر منظم تر نوشتن در سال جدید کاری را که قرار بود بعدا بخوانم همین حالا روی بلاگ میگذارم.و کماکان منتظر نظرهایتان هستم.در ضمن نسخه pdf داستان هم برای دانلود بر روی rapidshare آپلود شده که لینکش را در اختیارتان گداشتم.با پسورد 1367باز میشود. جرقه های خفه شده یک ذهن بالانشین   جرقه های خفه شده یک ذهن بالا نشین حالا باید اعتراف کنم که نطفه قضیه از همان سال ها در ذهنم شکل گرفت.سال هایی که پدر و مادرم هنوز زنده بودند و ما ساکن آن خانه کلنگی و درندشت بودیم.خانه پر از پشه بود و توی تابستان خوابیدن بدون پشه بند تقزیا غیر ممکن.من چند باری دیده بودم که پشه ها از دهانه چاه توالت بیرون می آیند.توی فضا چرخ می زنندو از هر فرصتی برای بیرون رفتن از دستشویی استفاده می کنند.پشه ها خیلی چاق و بزرگ تر از حد معمول بودند.طوری که پدرام برادر کوچکم می گفت: -"اگه دقت کنی می تونی خالکوبی روی بازویشان را ببینی."   من همیشه به این فکر میکردم که چه چیزی توی ان چاه هست که امکان رشد  این همه پشه را یک جا فراهم میکند.باز هم از آن جایی که زیادی کنه  بودم.کار را زمین نگذاشتم شروع به جمع آوری اطلاعات در مورد پشه ها کردم.به تغذیه پشه ها دقت کردم.به شرایط تخم ریزی ماده جفت گیری هم که کلا کار بدی است و از اساس بی خیالش شدم.12هفته تمام بعد از مدرسه یک راست می رفتم کتابخانه.کتابهایی را که تقریبا هیچ کس تا به حال به امانت نگرفته بود می گرفتم .این کارم دو ویژگی مثبت داشت اولا اینکه اطلاعاتم را در مورد پشه ها بالا می برد.دوما اینکه کتابدار وقتی می دید کتابهایی رو که هیچکس تا به حال سراغی ازشان نگرفته  می برم و مو به مو می خوانم یک جور حس محبت عمیق و عشق لطیف بهش دست می داد که صورتش شبیه قلب می شد.حتی یکبار علاقه خودشو به زبان آورد و گفت: -"بچه تو بیکاری؟ کارو زندگی نداری؟دوس دختر چی؟.این رو به رو یه مدرسه دخترونه است هاااا..نمیخوای بری یه دوری بزنی؟؟؟" تقریبا تمام طول دروران دبیرستان و البته دوره کنکور من کارم را جدی تر از قبل دنبال می کردم.دانشگاه قبول شده بودم و با این حال هنوز وقتی برای تحقیق هایم میگذاشتم.حتی زمانی که برای کنکور آماده میشدم ٬دست از کار نکشیدم.با این حال توی کنکور حتی یک سوال هم در مورد پشه یا حداقل موجودی شبیه به آن مثل کنه یا مگس  حتی خرمگس هم توی دفترچه سوالات نبود. بالاخره یک روز عصر بعد از نزدیک به 5 سال از زمانی که شروع به کار کردم.در سن 21 سالگی نظریه ام را در 3 بند ارائه کردم: 1.همه ی پشه ها در درون دهانه کثیف چاه ها تخم ریزی میکنند(البته قبلش کار دیگری هم میکنند) 2.پشه ها روزهای اول عمر خود را به تغذیه از مدفوع ا نسان و باقی عمر را به تغذیه از خون موجودات زنده میگذرانند. 3.مدفوع انسانها حاوی موادی آلی و معدنی است که قابلیت هضم مجدد را در دستگاه گوارش پشه ها دارد.  از آنجا که هیچ رسانه دوست آشنا یا رانتی برای ارائه نظریه ام نداشتم اول از همه آن را برای مادرم خواندم.واکنش مادرم بسیار پرمغز و هیجانی بود.به محض شنیدن ابروهایش را د رهم کشید و گفت: " ای.....کثافت.چیزی تمیز تر از این نبود درموردش چیز بنویسی؟؟" بعد از آن ٬همان شب نظریه ام را برای پدرم خواندم. واکنش او واقعا زیر پوستی خیل خیلی حرفه ای بود .در سکوت شامش را خورد و به محض تمام شدن غذا رفت خوابید. برادرم هم که کماکان همان دیدگاه لین چانی* را دنبال میکرد.پشه ها باید مابود شوند.چخ با اسپری چه با ویپ چه با چک و لگد چه با عملیات انتحاری و بمب گذاری. پس از موفقیت نسبی ام در خانه تصمیم گرفتم نظریه ام را در سطح جهانی مطرح کنم.اما از آنجا که ثبت جهانی هر اختراع یا نظریه ای به چند عامل نیاز داشت راه به جایی نبردم. اول اینکه باید یک مجله معتبر علمی آنرا چاپ میکرد یا اینکه در مسابقات ثبت شرکت داده میشد.اما چون در آن شرایط  ارتباطمان با دنیای خارج  کلا قطع بود.یا بهتر بگویم به هرشکل خودکفا بودیم.تنها یک راه برای ارئه نظریه ام داشتم.اینکه مقداری پول بسلفم و یزای یک کشور رویایی  هم جوار را اخذ کنم و در اسرع وقت به آنجا بروم و به عنوان یک محقق اهل آن کشور کارم را به سرانجام برسانم.با همه مصایب باز هم نا مید نشدم.هزینه های طرحم را تخمین زدم.پیش پدرم رفتم و خیلی خیلی مردانه طوری که صدایم دورگه دورگه شده بود موضوع را گفتم.دستی به ریش های خاکستری اش کشید  قلنج گردنش را در داد و با لحن مردانه تری طوری که ارتعاش را توی عضلات صورتم کاملا حس میکردم فریاد کشید: -"پاشو از جلو چشم هام گم شووووو....." تمام در هارا بسته دیدم.در ضمن من هنوز یک دانشجوی ترم ششم بودم که هیچ آهی در بساط نداشتم . نظریه و مقالاتم را بای نشریه علوم زیستی و دامی کشور٬ نشریه خطوط هوایی و نشریه درون سازمانی کارکنان شرکت تولید خوراک طیور"مرغ دوستان" یا شاید "دوستان مرغ" فرستادم.البته این مجلات همگی با تیراژ کمی چاپ می شدند  اما خب چاره ای نبود.با دلسردی تمام درسم را ادامه دادم.بعد مشغول خدمت مقدس سربازی شدم و تقریبا یادم رفت چیزی به اسم مقاله و نظریه ارائه کرده بودم. قوانین 3 گانه و مقالات من تا 39 سال بیگانه و برای خودم باقی ماند.تا هررزو پشه ای در چاهی متولد شوند و بر آن چاه حکومت کنند.بالاخره توی سن 60 سالگی آکادمی علوم جایزه بهترین تحقیق علمی-زیستی سال و جایزه بهترین پزوهش کاربردی را به من اهدا کرد.اینکه چطور بعد از 39 سال این تحقیق و نتایج اش به دست آکادمی علوم رسیده را خودم هم نفهمیدم و اصلا علاقه ای ندارم هم که بفهم.اما همین را فهمیدم که میزبان مراسم  اشاره کرده بود که این مقاله اولین بار در یک مجله غیر تخصصی در زمینه خطوط هوایی چاپ شده بود و دلیلی آن هم احتمالا پر کردن صفحات خالی بوده است.مبلغی را هم به عنوان جایزه و برای ایجاد انگیزه مضاعف به من دادند.هرچندتو ی این سن و سال حرف انگیزه زدن برای من مثل انتظار اصل عدم قطیعت هایزنبرگ* توسط خز پلاستیکی کف آکواریم بود.چون حتی پسر بزرگم که 35 سالش بود به دلیل مشکل قلبی پایش لب گور بود.تنها یک فکر به ذهنم رسید.پول را به کسی مثل 40 سال پیش خودم بدهم کسی که توی ذهنش فکر بزرگی دارد اما مشکل مالی نمیگذارد به هدفش برسد.سراغ تمام نوه ها و بچه های فامیل رفتم.با یک به یکشان صحبت کردم.سعی کردم بحث آینده و رویاهایشان را پیش بکشم.برایم عجیب بود.چون نیمی از آنها اصلا به هیچ چیز فکر نمیکردند.تمام تصورشان ار آینده فردا بود.فراتر از آن اصلا حرفش را نزن.نیم دیگرشان آنقدر ذهنیات پلید و وحشتناکی داشتند که از بیانش معذورم.تنها نوه 10ساله برادرم پدرام را شایسته جایزه دانستم.چرا که علاقه اش یک کامپیوتر برای بازی کردن بود.کامپیوتر را بایش خریدم.مابقی پول را به حساب بانکی اش واریز کزدم.به خانه رفتم.در اتقام را بستم و از خدا تنها آرزوی مرگ کردم. 1آبان 87 تهران 2 تیر 88تهران
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

سال نو مبارک

هجوم اس ام اس ها و پیام های تبریک شب عید برای من و خیوس و گوریو از تقریبا ۲۴ ساعت قبل از سال تحویل شروع شد.انواع و اقسام فیگور های نوشتاری و بصری که هزکدوم نمایان گر خلاقیت و بعضی ها هم واقعا بیان کنده شخصیت نویسنده شان آمد که خب از همه متشکریم و ماهم سال خوبی برایتان آرزو میکنیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

طنز

*این کار مدتها قبل نوشته شده اما با توجه به شرایط و آنچه پیشآمد حالا فرصت ظهور پیدا کرد.خیلی دوست دارم نظراتتان را در موردش بشنوم. ترقی های عارف معابانه قرن ۲۱ همه چیز درست مثل یک خواب بود.با این تفاوت که هرچه بالا و پایین و چپ و راستش می کردم گندش در نمی آمد.همه چیز درست درست بود.از بلوار هالیوود تا خود کوچه پس کوچه های وست وود هیل پر بود از پارچه های رنگارنگ.وسط نخل های توی بلوار روی تیرهای برق و... روی یک پارچه 4 و5 متری خیلی خوش خط  نوشته شده بود.حاج برد آقای پیت و حاجیه خانم جولی. قدوم مبارک شما را که متبرک است به خاک بقیع و حرم رسول را ارج نهاده و قبولی طاعات و عبادات شما را از درگاه صاحب خانه اش مسالت می طلبیم.و بعد با خطی ریز تر گوشه ی سمت چپ نوشته شده بود از طرف تیم برتون.تارانتینو . استیون اسپیربگ دیود فینچر یوگی و دوستان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

ما ایرانی هستیم؟!!!!؟

تو روت میشه.روت میشه بگی ایران یام  وقتی شلوار جین ترک می پوشی و کتونی تایلندی پا میزنی؟ سریال کره ای تماشا میکنی؟ وقتی شخصیت از دیدگاهت آدرس خونه است یا ماشینی که طرف سوار میشه.وقتی افتخارت سفر به دبی و عجمانه ؟ روت میشه از خاطرات سکس ات تو مجارستان و تایلند حرف بزنی؟ یا وسط زمستون تو لابی با آستین حلقه ای بگردی بچرخی که همه خالکوبی ۶ رنگ روی بازوت رو ببینند؟ دیر بری سر قرار و ترافیک شهر و مشغله کاری را مقصر بدونی؟ روت میشه ژست روشنفکری بگیری و وقتی فقط یه فیلم از لینچ دیدی در مورد تبار شناسی سینما لینچ حرف بزنی ی وقتی مطمئن نیستی حرف هات درسته در مورد بکت سخن پراکنی کنی؟ روت میشه وقتی اصلا سیگاری نیستی تا پات باز میشه به کافه پال مال آبی در بیاری و چس دود کنی؟ روت میشه حقوق هیچکس را رعایت نکینی وقتی تو اتوبوس یا مترو یه کم بهت فشار میاد نوچ نوچ کنی به بی فرهنگی متهمش کنی؟ روت میشه وقتی اول و آخرش به یک جای طرف فکر میکنی در مورد احساس قلبی و عشق حرف بزنی؟       روت میشه توی جاده هراز وقتی جاده شلوغه و یک طرفه نیست از لاین مقابل عبور کنی و راه بندان راه بیندازی و بعد  اگر همین شرایط متقابلا واسه خودت پیش بیاید طرف و به فحش خواهر و مادر ببندی؟ روت میشه به هرکس که مرا و اعتقادی غیر از تو داره بگی احمق؟ روت میشه به استادت فرادی روز اخذ نمره سلام هم نکنی؟ روت میشه توی صف از جلویت سبقت بگیری و وقتی اون به روش نمیاره بهش بگی اسگل؟ روت میشه توی روی طرف لبخند بزنی و بعد که رفت بهش بگی جنده.؟ من فکر نمی کنم روت بشه؟تو هم عمیقا بهش فکر کن ببین جدا از هر دین و مسلکی این کارها انسانس است؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

خیوس نامه

دادستانی کل کشور پیشتر و بعد از احساس خطر از جانب فضای وب بخشنامه ای رو به تمامی شرکت های ارائه دهنده خدمات اینترنتی فرستاد که مشروح ان را در پایین می نویسم.خودم هرگز علاقه ای به چاپ این مطالب توی بلاگ و نداشتم اما گوریو بد جور پیله کرد و مجبورمان کرد که این بیانیه را اینجا بیاورم.بنابراین پیشاپیش معذرت می خواهم و قول میدهم من و خیوس جبرانش می کنیم. اعلان مصادیق محتوای مجرمانه در فضای مجازی سایت اطلاع رسانی دادستانی کل کشور در گفتگو با دکتر عبدالصمد خرم آبادی فهرستی از محتوای مجرمانه در فضای مجازی را اعلام نموده است. از آنجا آشنایی با این مصادیق برای  وبلاگ نویسان و کاربرانی که اقدام به انتشار محتوا در فضای وب میکنند از اهمیت بالایی برخوردار است لذا خواهشمندیم  که کاربران سایت ضمن آگاهی از این موارد آنرا در نوشتار و مطالب خود مد نظر قرار دهند. الف) محتوای علیه عفت و اخلاق عمومی 1ـ اشاعه فحشاء و منکرات ( بند 2 ماده 6 قانون مطبوعات)  2ـ تحریک، تشویق، ترغیب، تهدید یا دعوت به فساد و فحشاء و ارتکاب جرایم منافی عفت  یا انحرافات جنسی ( بند ب ماده 15 قانون جرایم رایانه ای و ماده 649 قانون مجازات اسلامی)  3ـ انتشار، توزیع و معامله محتوای خلاف عفت عمومی( مبتذل و مستهجن) بند 2 ماده 6 قانون مطبوعات و ماده 14 قانون جرایم رایانه ای) 4ـ تحریک، تشویق، ترغیب، تهدید یا تطمیع افراد به دستیابی به محتویات مستهجن و مبتذل ( ماده 15 قانون جرایم رایانه ای) 5ـ استفاده ابزاری از افراد( اعم از زن و مرد) در تصاویر و محتوی، تحقیر و توهین به جنس زن، تبلیغ تشریفات و تجملات نامشروع و غیر قانونی( بند 10 ماده 6 قانون مطبوعات)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

وای که ما چقدر خوبیم....

دیروز ۲۲بهمن ماه سال ۱۳۸۸ هجری شمسی تهران شاهد حماسه ای غرور آفرین دیگر از مردم همیشه در صحنه و انقلابی و الهی قربنشون برم ایران بود.مردم آگاه و انقلابی بار دیگر برای تجدید میثاق با آرمان های عدسی های داغ با کره و نون بربری و سون آپ های مجانی و کیک و ساندیس در صحنه حاضر شدند.و با همون دستی که ساندیس دستشون بود مشتی محکمی به دهان استکبار جهانی زدند.این است همت و اراده ملی.آری به درستی این است وحدت حول هبل انقلاب و اراده بریم دور هم باشیم.ِآفرین بر دستفروشان راه خدا که با بساطشان در حوالی خ آیت اه سعیدی -خ ازادی-خ محمد علی جناح شور و شعفی مثال نزدنی به این راهپیمایی بخشیدند.آفرین بر شرکت مترو که خدمات مجانی می داد و آفرین بر اتوبوسهای مجانی و آفرین بر خبرنگارهای خارجی که تو همان حریم ۱۰۰متری شان عکس انداختند .چفتک چارگوش نیانداختند.آفرین بر برج ازادی که که دو پایش باز بود برای عبور و مرور مردم آفرین بر خاله نرگس که حضوری پر رنگ داشت آفرین بر سلطان حسین بایسنقرا چی گفتم سلطان حسین بایسنقرا خب آره آفرین بر سلطان حسین بایسنقرا همینطوری دور هم باشیم.آفرین بر مرلین منسون که دهن رژیم غاصب آمریکا را........آفرین. بنابراین اوضاع نتیجه میگیریم همه چی عالیه ماهم چقدر خوشحالیم.سیاسیونی در حد لالیگا داریم ومردمی در سطح بندس لیگا یه مشت خس و خاشاک آشوب طللب سابقا خواص هم هستند که در حد لیگ دو سواحل مالدیوند.ایادی شرق و غرب و بالا و پایین هم هیچ غلطی نمی توانند بکنند."حالا ما می ریم ببیبنند میشه یا نه".و کلا انقدر اوضاع خوبه که دیگر اصلا مگه بعد از انتخابات اتفاقی افتاد؟؟؟/؟ رسانه فوق ملی هم که با سروردهای ناسیونالیستی تا خرتناقمان را پر کرده.اینترنت و شبکه تلفن هم یک دستگاه اتصال  هوشمند پیدا کرده هر وقت اوضاع به صلاح دید انقلاب تاکید می کنم (به صلاح دیدانقلاب نه  گروه خاصی )بود کابل داخل خیلج فارس را گیر می دهد به لنگر یک کشتی یا  هر وقت اوضاع به صلاح دید همان انقلاب مذبور * می شود دوباره خودش خود به خود درست میشود تازه دانش فضایی ما هم که دیگه پایگاه بایکونور قزاقستان و فلوریدا رو به لرزه در آورده.لیزر هم که به فرموده رییس جمهور محترم جلو برنده و باعث پیشرفت ریاضیاته.خلاصه آقای نفس کش نفس آخرتو بکش. چون فردا دیگه با وجوداینکه حقوق همه برابره اما حقوق ما برابر تره.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

قلوب غالب ما مغلوب مقبولیت انقلابی تو بود.

آن دم که سخن از بهبودوضعیت اقتصادی کردی.همان دم که از دولت فرهنگی و فرهنگ غیر دولتی سخن به میان آوردی.روزگاری نه سرخوش و سر مست از حمایت رجل و نا رجل سیاسی و به منظور خاص خودت(مردم) آمدی. وسکوت ۲۰ساله را شکاندی.ساعت هایی که کتابهای مورد علاقه و برگزیده ات را گفتی و ما در به در گشتیم و تک تک شان را دست و پا شکسته جور کردیمو خواندیم.دقیقه هایی که بحث گردش آزاد اطلاعات را کردی.ار همان دمبود که قلوب ما مغلوب تو شد.ملول خسته از هرچه که گذشته بغض را فرودادیم و برایت و در حمایتت با نگ بر آوردیم.روزی که استادیم آزادی پر بود از رنگ های بهشتی و پرستوهایی که به استقبال مهاجرتآمده بودند.مهاجرت از خود ازاد>مقبول>و با ایمان. روزی که خانه والیبال جای سوزن انداختن نبودو اولین جمله ات مرام و معرفت یک انسان را به جا آوردی و از کمبود فضا و
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

انفجار ما انقلاب نور بود.

قصد تمسخر یا دست انداختن کسی رو ندارم خصوصا در شرایط فعلی که کوچکترین بی توجهی اهانت یا هتک حرمت شدید تلقی میشود.اما حس میکنم در درون همه ما سرچشمه ای از فوتون های نوری به رنگ ها و انواع و اقسام مختلف است که گاهی فقط گاهی مجال بروززش پیدا می شود.و در شرایط عادی همه شبیه همیم. همه اینها یعنی که دیروز مردی را دیدم که وسط خیابان ترکید(منفجر شد)و فوتون های نوری اش که به رنگه های نیلی و آبی نفتی بود یر تاسر چهارراه و خیابان را گرفت.شعاع های بی نهایت نوری در حجم وسیع و با برد زیاد.ابتدا عمودی از پیکره مرد در حال فریاد زدن بیرون زد و بعد فوتونها مثل آبشار یا فواره ای در بدو تولد جانب پایین و افق را گرفت به سرعت خیره کننده ای در فضای چند صد متری و شاید تا هرجا که فریاد مرد می رسید پخش شد.این اولین بار بود برای من شعاه هایی از نور ها دیده بود شعاهایی که آدم ها مواقع التماس و تضرع از خودشان بیرون می دادند .نورهای زرد و روشن و گرم وخاکستری های چرک مرد.بنفش های چشم گیر.گل بهی های ملایم.اما همه پرتو هایی کم فروغ بودند و به سردی من انها هم به سردی گراییدند. - لیسانسه شیمی هستم.....{لبخند تصنعی}...میخوام برم میدان تجریش کیفم را زده اند ...یک ۱۰۰۰ تومانی می خواهم.سبز لجنی رنگ بود گمانم - سرباز نیرو زمینی ام اعزامی از .....میخوام برگردم شهرم...۲۰۰۰ تومن...... نارنجی گرم و جان بخش - بدبختم وبچه ام مریضه به خدا شوهرم معتاده.کتکم میزنه خرجیم هم نمیده.کمکم کنید....... قهوه ای یا شاید شکلاتی بود. امروز هم زنی را دیدم که منفجر شد.سنش به ۶۰ یا ۷۰ میزد.ریشه موهای سفید و دنباله سیاهشان حکم جنگلی انبود بود در کوچک درز مقنعه و صورت.چرخ دستی اش را جلوی فروشگاه زمین زده بود.روغن و رب هایی که از فروشگاه خریده بود.دورتادورش سجده زده بودند و راست کار یه عکس هوایی با راکورد ۸ یا ۱۰ متر بود................حکمت کارتم...حکمت کارم را با رمزش دزدیدند...ایهالناس.....بگیریدش................سبز بود شعاع نورسبز بود آن دریچه کوچک کم کم باز میشد.و مثل فلاشر یه دوربین نور میداد با این تفاوت که نورها پیوسته و دائمی می نمود. تا به همه چیز آمیخته شد و من تکه ای  خیابان سپه را توی فضای سبز  غلیظ فرو رفتم و با نگاه های گنگم نمی دانم چه را جستم و چه دیدم و اصلا چه کردم.تنها هیبت زنی را دیدم که سرهنگی که حالا نیست خورده معاشی را برایش به یادگار گذاشته و حالا کسی یک سیاه پر کلاغی شاید معاشش را مثل سرهنگ و بچه ها و جوانی و خیلی چیزهای دیگر ازش گرفته بود.زن که گذشت عمر تاب و توانش راهم ازش گرفته دیگر تاب نیاورده و منفجر شده بود. نمی دانم باز چگونه گذشت و من کی از فروشگاه و ثبت احوال رد شدم و خودم را در همچون سبزهای روشن و تاریک به میدان حسن آباد رساندم و قهقهه پاسبان های بی خبر و کم فروغی رنگ سبز را.که به مرور از همه جا رخ بر بست تا دفعه دیگر باز هم جایی دیگر در حوالی همین شهر .همین کشور جایی مدتی رت ابه خود اختصاص دهد.مدتی را صحنه نمایشی برای جمعیت عابر در عجله باشد و بعد تنها ته رنگی از آن به ماند در خاطره مان. نمیدانم تا کی و تا کجا می توانم این را تاب آورم پیراهن هایم و کمکم رنگی از این رنگها به خود گرفته و تا عمق وجودم نشت کرده.حالا هر روز هر ساعت انفجار دیگری را میبینم در شهری که آسمان جنگی درش نیست اما ذات اقدش جنگ درون را به درستی درک کرده و روز به روز می بیند.در هجوم ملخ وار بییان گرایان تند رو که تنها قران سر نیزه را می بینند.چه میتوان کردو چه می توان گفت.جز آنکه خدا به دادمان برسد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

سرنوشت شگفت انگیز املی

توی تمام فیلم هایی که دیده ام شاید با ارفاق بتوانم بگویم صحنه هایی از همه اشان یادم هست.اما فقط و فقط  اسم چندتایشان هست که خیلی خوب یادم مانده و دو یا چند بار دیدمشان."سرنوشت شگفت اور املی" یکی از همان فیلم هاست.فیلمی که از فیلم نامه > کارگردانی> کیفیت ساخت> موسیقی و همه و همه من را کیفور سرمست از دیدنش کرد.توی فاصله زمانی بین دو ترم دوباره میخواهم املی را ببینم و این دفعه به جزییات بیشتری توجه کنم چرا که هر بار این فیلم را می بینم چیز های جدیدی دستگیرم میشود.اگر دوست دارید به پیشنهاد من فکر کنید.   درباره ی فیلم املی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo