تا روشنایی بنویس.

۳ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

سی ساله های غریب در شهر غریب الغربا

در کتاب لغت یک معنی غریب، دور افتاده از شهر و دیار است. آنکه به خواست خود یا به اجبار دور از موطن خود است را غریب می‌گویند. اما غریب‌الغربا یا غریب‌ِغریبان در فرهنگ فارسی اشاره به امام هشتم شیعیان دارد. علت آنکه امام رضا را غریب‌الغربا می‌نامند در روایات  مذهبی چند دلیل ذکر شده: دوره از شهر و خانواده بودن،حبس و حصر و محدودیت فراوان و بیشتر از یک غریب، گذراندن حیات و ممات در کنار هارون الرشید(خلیفه وقت) و... با این مقدمه می‌خواهم در مورد تئاتر «رضا» بنویسم. نمایشنامه رضا از کارگاه‌های نمایشنامه‌نویسی جابر رمضانی آغاز شد. رمضانی با مشخص کردن حیطه کار و موضوع ازنویسندگان خواسته که نمایشنامه های خود را بنویسند. نمایشنامه هایی کوتاه برای اجرا در ده دقیقه در موقعیت اتاق یک هتل یا زائرسرای شهر مشهد، با حداکثر دو شخصیت و امکانات صحنه ای محدود (فقط با دو تخت به شکل اتاق‌های زائرسرا) کار نوشتن نمایشنامه‌ها و ایده‌ها را مائده اسدالهی، محدثه رمضانی،فاطمه زارعی و فائزه امیرحسینی انجام داده اند. تئاتر در 9 قصه (بخوانید نُه اپیزود) نوشته شد است و چند سال بعد از نگارش امیرحسین آقایی سراغ اجرا آن رفته است.شش بازیگر(سه زن و سه مرد) هر کدام در سه اپیزود بازی می‌کنند. نقش ها  از زن و شوهری تا  عمه و برادر زاده و مادر فرزندی تغییر می‌کند و بازیگران هم نه با ترکیبی ثابت بلکه به صورت چرخشی ایفای نقش می‌کنند. نقش‌های زن‌ها را زهرا آقاپور، صفورا خوش‌طینت،شادی شاه‌علی و نقش مردها را منصور عربی،سالار کریمخانی،پیمان محسنی بازی کرده اند. انصافا هر شش بازیگر هم عالی بازی کرده اند.  داستان ها خط و ربط دقیق به هم نداشتند. اما همگی در اتاق های یک مسافرخانه در شهر مشهد اتفاق افتاده بودند. فقط دو تا از 9 اپیزود با اشاره ای ریز به هم مرتبط شده بود. هرچند آنکه اهل فن نوشتن باشد می‌داند قصه گفتن در 7-8 دقیقه و گره انداختن داستانی چقدر کار سختی است ولی اگر ارتباط بین قصه‌ها ایجاد میشد کار زیباتری هم از کار در می‌آمد.

بعد از نمایش فرصتی دست داد با 9 نفر از رفقا که اجرا را دیده بودند حرف بزنم عمدتا بازی زهرا آقاپور در اپیزود نهم که به ترکی اجرا می‌کرد را پسندیده بودند و البته نقش صفورا خوش طینت در اپیزود عمه همدانی با همه تردید ها و لهجه و ریزه کاری های اش بنظرشان بی نقص بود. اما خودم در همه بازی ها پختگی  را دیدم. 

غیر از نمایشنامه و بازی ها، کارگرانی هم خوب و حساب شده بود. امیر حسین آقایی کارگردان جوان و گزیده کاری است. اما پیداست که برای اجرای این نمایش وقت زیادی گذاشتهُ و هم در صحنه هم در اجرا و ریزه کاری هایی که با توجه به شرایط  روز به نمایشنامه اضافه شده دقیق عمل کرده است. حتی استفاد از اسم رضا برای هجده شخصیت دردمند که به قصد و منظوری به مشهد آمده‌اند ولی در انتها  به وضعیت و عدم تغییر خود رضایت می‌دهندُ انتخاب موجز و هوشمندانه ای بود.

اما بنظرم با توجه به اینکه نمایشنامه نویسان و کارگردان همگی جوان بودند موضوعات و بهانه های روایتها موضوعات تکراری بود یا دست کم جوان نبود. بجز یک اپیزود که سالار کریمخانی در نقش داماد زخم خورده ای بود که میخواست پدر زنش را تلقین دهد و به خاک بسپرد بقیه روایت ها را در تئاترهایی با محوریت زیارت و امام رضا دیده بودیم. دغدغه جدیدی نداشت. علیرضا نادری سالها  پیش با نمایش کوکوی کبوتران حرم و محمد رحمانیان با نمایش لیلا و چند مسافر این قبیل  روایت ها را نشانمان داده بودند. البته که تفاوت در اجرا وجود داشت. نمایشنامه نادری یک کاروان زن های راهی حرم امام رضا بودند و نمایش محمد رحمانیان روایت مسافران یک تاکسی خطی تهران-مشهد بود. اما موضوعات هر سه نمایش شبیه هم بود. بقول دوستی بن بست رسیدن آدمها، شفا و التماس. همان نسخه همیشگی. من دستکم دوست داشتم روایت‌های جوان از مسافران سی ساله مشهد بشنوم. کسی برای ماموریت کاری رفته باشد یابه هوای دیدن محبوبی که نمیشود جز در مشهد دید. موضوعی دورتر ازخیابان امام رضا و حرم و فلکه های آب از مشهد امروز، از احمد آباد و خیام، هاشمیه حتی از محله ای مثل نواب و گلشهر و قلعه ساختمان ولی قصه ای که بشود در زیست مشهد امروز رخ دهد. بنظرم جای چنین قصه‌هایی ریالیستی در تئاتر ما خالی است.

دست آخر اینکه تئاتر مولوی در آن محوطه امن و آرامش برایم تجربه دیدن بهترین اجراها بوده است. سال 91 اولین بار پچ‌پچه های پشت خط نبرد را در همین سالن دیدم. بعدتر چند کار دانشجویی دیدم که که همه خوب بودند. اصلا آن محوطه که چسبیده به 16 آذر و ادوراد براون انگاری دنیای دیگری است ازماموران خسته گارد ویژه عبور کردیم. لمیده به نرده ها به صورت و نیم سایه عابران با خشم و نفرت نگاه می‌کردند  بیست قدم جدا شدیم و فضا کلا تغییر کرد. این ویژگی تئاتر است یا معماری یا خاصیت متافیزیکی فضا نمیدانم. اما این را دقیق میدانم که هر انسانی با ضمیر و نفس سالم، این  آرامش  تئاتر مولوی را می‌تواند درک کند.

پوستر نمایش رضا - امیرحسین آقایی

پی‌نوشت:

+مصاحبه مائده اسدالهی در مورد نمایش رضا

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

در ستایش انتقام نرم یا بریدن سر با پنبه

تارانتینو فیلم ساز محبوبم نیست. سینمایش خیلی شعاری و گاوچرانی است.گاهی آنقدر پیازداغ کار را زیاد میگیرد که فیلم عملاً به یک هجو مبتذل تبدیل می‌شود. فیلم آخرش هم حوصله سر بر بود. اما دست کم دو فیلم دارد در ستایش انتقام و آنها را دوست دارم Django Unchained (2012) و Kill Bill(2009) اولی روایت برده ای سیاه در سالهای قبل از1860میلادی و جنگ های داخلی آمریکا است وقتی که قانون برده داری هنوز لغو نشده است و دومی که امروزی تر است. روایت زنی است که مراسم عروسی‌اش صحنه تسویه حساب شخصی شده و حالا به خون خواهی همسرش راه می افتاد از آمرین و عامیلن انتقام بگیرد.خشونت دو کار آندرلین خون آدم را بالا می برد. تارانتینو  ابایی از اغراق در آش و لاش شدن کاراکترها ندارد. از اینکه کل کادر با خون قرمز شود گاهی لذت میبرد. تا جایی که حتی خودش در نقشی فرعی که خودش در فیلم اول بازی میکند خودش را با دینامیت میترکاند.نفرت در نگاه و  لذت در دل قهرمان قصه برای دقایقی از هر چه فکر بد و افسردگی است دورم می‌کند. من آدم کینه توزی نیستم. هارت و پورت الکی میکنم ولی به وقتش دل ندارم بزنم زرت طرف را قمصور کنم. اخیرا کتابی می‌خوانم از نویسنده ای اوکراینی به اسم آندری کورکوف توی کتاب یک جایی دیالوگی بین دو کاراکتر اصلی است. کاراکتر شلوغ‌تر میگوید : "تو از من خطرناک تری میتوانی بدون حرفی بزنی طرف را ناکار کنی ولی نمیتوانی بترسانی اش در عوض من استاد ترساندم ولی نمیتوانم کسی را بکُشم. فرق من و تو این است" (نقل به مضمون) واقعا هم فرق من این است که کلی خواب منفجر کردن دیدم اما نمیتوانم بروم بی هوا بزنم در گوش کسی جوری که نفهمد از کجا خورده. حالا که این حرفهارا میزنم حس Django فیلم را دارم. دلم میخواهد بزند دهن جماعت دروغگوی ظالم را سرویس کنم. بغض دارم میدانم این جماعت زورگو با این سرکوب جری تر و پررو تر از قبل هم میشوند. دستگاه های اطلاعاتشان بودجه چند برابری به جیب میزنند و ساختار بروکراتیک تر گردن کلفت تری پیدا میکنند. خشم و دارد خفه مان میکند ولی روز ما نیست. عروسی کوجه بغلی است و این بار هم به خانه و کوچه ما نرسیده است. شایدباید منتظر یک روز دیگر باشیم که فوری بروند در تقویم ثبت اش کنند. شاید باید منتظر فلان وزیر باشیم بیایید از شرح شلیک گلوله در مغز معترضان با لبخند صحبت کند. شاید احکام سرسام آور برای روزنامه نگاران و  فعالان رسانه و بازداشتی ها درج کنند.  هیچکدام از اینها هم نباشد ما بعضی دیگر از جامعه را از دست داده ایم. هیچ چیز عین  دو هفته قبل نمیشود. شاید قیمت ارز دوباره صعودی و تورم چند برابر شود. همه این تئوری ها برای ما که نیمی از عمر  مفید خود را در ایران با جاکمیت جمهوری اسلامی گذرانده ایم محتمل است. زورمان هم بهشان نمیرسد. مثل Django یک دکتر هم کنارمان نیست که یادمان دهد همیشه خشم کار نمیکند. جاهایی باید سیاست به خرج بدی گاهی باید سیاه بازی بلد باشی و دست آخر جایی که ارزشش را دارد جان فدا کنی. علی الحساب با همین حس خشم و انتقام  میتوانم بگویم خشونت به خرج ندهید. هر دو طرف قضیه لازم است  ارام تر باشند. هزینه تغییرات را سیستم بروکراتیک موجود از ضعیف تر طبقه میگیرد. از همه میگیرد اما سهم آن ضعیف درصد بالاتری از اقتصاد و در آمدش است. پس خشونت به خرج ندهید. انتقام لذت بخش است اما لذت بخش ترش وقتی است که بدون تلفات زیاد پیروز شوی. برنده بودن حداکثری مثل داشتن خودرو با کیفیتی است که مصرف سوخت و هزینه نگهداری کمی هم دارد. لذتش بیشتر است. شک نکنید.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

تک راه انقلابی

پیش‌نویس: پیش از این چند پست نصفه و نیمه نوشته ام اما از ده روز پیش و ماجراهایش یارای به روز رسانی شان را ندارم. این وبلاگ همیشه میزان‌الحراره من بوده است هر وقت  هر تاریخی را باز کنی اوضاع احوالم در آن تاریخ و روزها را نشان میدهد. دیشب داشتم فکر میکردم چیزی از ما  جز همین اندک نوشته ها نمی ماند. بنابراین تصمیم گرفتم اینجا و در کانال تلگرام بیشتر از خودم و باورم راجع اوضاع بنویسم.

 

رفیقی میگفت خوشبختی ماندن سر دوراهی نیست، وقتی فقط دو انتخاب داری یعنی عملاً بدبختی، خوشبختی یعنی محدودیتی در انتخاب ها نباشد. یا دست کم بیش از دو انتخاب داشته باشی.جدا از اینکه این تعبیر از خوشبختی چقدر دقیق است میخواهم بگویم گاهی همان دو راهی هم وجود ندارد. یک راه است. فقط و فقط یک راه. مرگ #مهساـامینی و حوادث بعدش یکبار دیگر به عینه این واقعیت را توی صورتم تف کرد که حاکمیت در ایران راهی باقی نگذاشته. از روز شنبه و پراکنده کردن انگشت شمار معترضان از جلوی بیمارستان کسری تا تجمع مسالمت آمیز چهارشنبه در تقاطع کشاورز و حجاب که توسط نیروهای امنیتی به خشونت انجامید. تا همین حالا که شهر ملتهب است و توی هر محل به فاصله چند صد متر مامور ضد شورش مسلح گذاشته اند. دارم به این فکر میکنم که چه شد قصه به اینجا ها رسید. مرگ دختر جوان 22 ساله توسط نیروی بدنامی به اسم #گشت‌ـارشاد که فقط از ابتدای 1401 حداقل چهار با با بد اخلاقی هایش خبرساز شده است جرقه به انبار باروت تورم و خفقان انداخت. طبیعی بود که با اعتراض های فراوان همراه میشود. چه فرضیه کتک زدن درست باشد چه نباشد به هر حال مهسا در بازداشتگاه وزرا جان باخته است. جسدش را به بیمارستان کسری منتقل کرده اند. طبق گزارش بیمارستان علائم حیاتی در حین ورود به بیمارستان نداشته است. پس چه بیماری داشته چه به گواه پدر و مادر نزدیکانش هیچ بیماری نداشته به هر حال گشت ارشاد و فرماندهی پلیس تهران در خصوص مرگ او مسئولند. این موضوع بر کسی پوشیده نیست. اما نحوه برخورد با استفاده از نیروهای یگان ویژه و بسیج و لباس شخصی ها همان سناریوی همیشگی بود. دشمن سازی، نادیده گرفتن معترضان و  آشوب طلب خواندن داغ داران. نمیدانم چرا  حاکمیت  حتی حاضر نشد عذر خواهی ساده ای بکند. مسئول گشت ارشاد را  توپ و تشری بزند و  با این کار آبی بر آتش داغ مردم بریزد. حالا دست کم  هشت روز بعد از آن اتفاق بیش از 40 نفر جان باخته اند، آسیب های زیادی به روح و جسم جامعه وارد آمده. فضای کسب و کار و اعتماد عمومی خراب تر از گذشته شده و نفاق و شکاف بین حامیان حکومت و مخالفین آن عمیق و عمیق تر شده است. من تابستان و پاییز 1357 نبوده ام. متن یا گزارش دقیق که بازتاب دهنده حال وهوای آن روز جامعه باشد هم علی‌الحساب ندارم  اما این شکاف بین مردم ایران روز به روز در حال عمیق تر شدن است و عملا رفرم و تغییرات را دارد به محال نزدیک‌تر میکند. تغییرات جزیی که بتوان به آن امید بست وجود ندارد.اگر موافق این شرایط نیستی پس مخالف نظام و برانداز و آشوبگری دسته دیگری وجود ندارد. عملکرد نیم بند و ضعیف اصلاح طلبی هم عملا آنها را در بدنه اصولگرا حل کرده و وضعیت اصلاح طلبی را بیشتر از هر وقتی ترحم انگیز کرده است. راهی جز انقلاب نیست  ولو به قیمت ویرانی همه چیز، اینجاست که باید در مورد ایرانی بودن حاکمان فعلی ایران شک کرد. کسی که بچه آب و خاکی باشد، برایش زحمت کشیده باشد، برای حفظ تمامیت اش، برای اعتلا و  پیشرفت‌اش حتی برای آنکه ازش اعلام دلخوری میکند ارزش و احترام قاثل است. نه اینکه همه چیز را به ویرانی بکشاند که ثابت کند حرف حرف خودش است این رویه  بچه گانه استف دیدگاه یک لیدر یا رهبر نیست.

۲ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
Hamidoo