بوی باروت، عطر بربری
در سنگر دست ساز خودم خوابم برده بود. بعد از 4 صبح صداها افتاد. کمی خوابیدم و با صدای زنگ موبایل بیدار شدم. خواهرم بود از شب قبل پرسید. بیدار بود. او در روستا بود و ما در تهران. طبیعی بود یازده شب خوابیده باشد و 6 صبح بیدار شده باشد. خبر از ما نداشت که چشم برهم نگذاشته ایم. حال و احوال کرد و گفت خبر آتش بس امده گفتم که شنیدم. با اینکه نخوابیده بودم حالم خوب بود. خسته نبودم بیدار شدم و به چندتا رفیق دیگر پیغام دادم. بلند شدم و سنگرم را جمع کرد وسط راه گفتم نکند این آتش بس کوتاه باشد چرا سنگر را بهم ریختم؟؟ ولی دیگر حالش را نداشتم بسازمش. لباس پوشیدم و رفتم نانوایی، جعفر، شاطر بربری محل مان هنوز نان داخل تنور نچیده بود. خانه اش در اثر انفجار فرجام آسیب دیده بود. مرا که دید گفت:" سحر خیز شدی مهندس... " گفتم تو چرا زود آمدی گف در مغازه میخوابم.خانه ام دیگر امن نیست. بیست دقیقه ای طول کشید تا نان را از تنور در بیاورد . عطر بربری داغ حس زنده ای بود پس از 12 روز مرگ و نیستی. ته دلم شاد بودم از اینکه قرار است این اوضاع جهنمی تمام شود. رفتم خانه نان و پنیر و گردو را گذاشتم روی میز چای دم کردم با هل و دارچین و نشستم مفصل بی اینکه چیزی چک کنم یا نگران باشم کسی چه گفته صبحانه خوردم از چندتا از رفقا و مهدی که شب قبل شب سختی گذرانده بودند احوال پرسیدم. حالشان خوب بود مهدی خواهر زاده اش مصدومیت پیدا کرده بود اما رفته بود بیمارستان بخیه شده بود و مرخص شده بود. افتادم به مرتب کردن خانه . پارکینگ و ماشین شبیه مناطق عملیاتی بود. یک وچب خاک روش نشسته بود. گفتم تا تهران خلوت است و هنوز مسافرها برنگشته اند شروع کنم به شستن و مرتب کردن. ماشین را جارو کشیدم و شستم. پارکینگ را جارو زدم. جلوی در حیاط را آب و جارو کردم. حسابی خیس و خسته و عرق کرده بودم. خانه را جارو برقی کشیدم. آشپزخانه و سینک را برق انداختم. رفتم توی بالکن فکر کنم کبوترها هم در اثر صدا و انفجار دچار سندروم روده تحریک پذیرشده بودند. حسابی بالکن را کثیف کرده بودند. از توی ساک ابزارم کاردک اوردم و بی ادبیهایشان را تراشیدم. بعد قالی کف بالکن را تکاندم و با آب کف بالکن را شستم.برگشتم خانه چای خوردم و رفتم دوش گرفتم. اذان ظهر گذشته بود کارم تمام شده بود. برای خودم مفصل نهار درست کردمو نشستم به خوردنش. با هر لقمه لذت میبردم. 12 روز پیش هیچوقت فکر نمیکردم از اینکه بخواهم در خانه حمالی کنم اینقدر خوشحال شوم. اما حالا حال خوبی داشتم دوپامین در رگ هایم جاری بود. عصری مامان برگشت به خانه، غیبتش دوماهه بود. وجودش نعمت بود. خیلی قبل از جنگ رفته بود و هر بار به دلیلی بازگشتش به عقب افتاده بود. خسته بود و دلش حمام میخواست گفتم من بادمجان خریده ام. میخواهم میراز قاسمی درست کنم. تا تو دوش بگیری ردیفش میکنم. بادمجان ها را روی کباب پز پشت بام سوزاندم. هوای تهران عجیب خاک آلود بود. چشم ها و گلویم میسوخت. اینهمه ساختمان خراب شده است. خاکش در هوا معلق است. بوی گوگرد و باروت هم میآمد. وسط کار که داشتم بادمجان ها را میچرخاندم که همه جایش کباب شود. صدای هواپیما شنیدم. عرق سرد کردم باورم نمیشد آن همه آتشبس و زرت و پورت تمام شده باشد. برگشتم به خانه بادمجان ها پوشن کندم به مادرم نگفتم که صدای هواپیما شنیدم. میرزا قاسمی را با ته مانده بربری هایی که صبح خریدیم خوردیم. او رفت و خوابید و من در اتاقم روی تخت دراز کشیدم. خیره به سقف بودم و گوشم به صداها، خوابیدم روی تخت از یادم رفته بود. فکر اینکه سرم سمت شیشه باشد یا پایم اذیتم میکرد. سعی کردم بهش فکر نکنم. به صداهای بیرون فکر نکنم. پنجره را بستم پنکه را روشن کردم که صدای دیگری هم نشنوم. فردا باید بروم سرکار امیدوارم یادم برود این دوازده روز چه گذشته. امیدوارم چیزهایی تغییر کند. حاکمان بفهمند از کجا خوردند. بفهمند عامل پیروزی شان صبوری مردم بود. بفهمند و بیشتر به مردم برسند. کمتر اذیتشان کنند و بیشتر به حرفشان گوش کنند. کاش این 12 روز جز عمرمان حساب نشود. کاش خرابی ها خود به خود خوب میشدند بهتر و بیشتر از قبل حتی. اما این خبرها نیست. نمیخواهم به بعدش از حالا فکر کنم. نمیخواهم حتی خودم را دیگر سرزنش کنم که چرا زودتر از اینها از ایران نرفتم. من کارم را درست انجام دادم و همینجا حداقل در همین دوازده روز به درد چند نفرخورده ام. پیمان میگفت وجود رفیقی مثل تو که مجرد و در تهران است نعمت است. خودش هم برایم همین حالت را دارد. ولی وضعیت هیچ وقت قرار نیست ثابت باشد، تغییر میکند. این ها را اینجا نوشتم. چون این دوازده روز نتوانستم خیلی چیزها را در خودم هضم کنم. نیاز به نوعی نشخوار افکار دارم. حالاتم را نوشتم تا بعدها که بهشان برمیگردم بدانم آن روز چه وضعی داشتم چه کارها کردم و کجاها رفتم. باید خودم چیزهایی از این وضعیت بیاموزم.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.