تا روشنایی بنویس.

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تئاتر» ثبت شده است

توقع ما بیشتر است ایوب، اندازه تو صبر هم نداریم.

بیش از دو سال بود که هیچ نمایشی ندیده بودم. بیش از دو سال بود که جذبه روشنایی مرکز صحنه و لرزش صدای بازیگرها مسحورم نکرده بود. بیش از دو سال بود که پشت درب سالن منتظر اعلام ورود مسئول سالن، در شش و بش دستشویی رفتن یا نرفتن نمانده بودم. پیشنهاد تئاتر را پیمان داد. می خواستیم دوستانی را هم همراه کنیم اما جور نشد. این شد که دوتایی رفتیم. در شبی که تهران سرد و تمیزبود. با هم تا سالن تیاتر خانه هنرمندان رفتیم و به اجرای تئاتر #ایوب_آقاخانی نشستیم. #سه_گانه_پاریسی قصه سر راستی داشت. یک #داستان_لطیفه_وار(انکتود) که به شکل ساده ای تبدیل به این یک نمایشنامه شده بود. سرچ من قبل از خرید بلیت بهم فهماند که 5 سال پیش هم این تئاتر، با همین کارگردان و ترکیب بازیگری متفاوت اجرا رفته بود. ایوب آقاخانی آدم آهسته و پیوسته ای است. تئاترهای زیادی را در مقام کارگردان یا نمایشنامه نویس روی صحنه برده است. جایگاهش را میداند به نقاط قوت و ضعف اش آگاهی دارد و  همیشه گام های کوچک و مداوم برمیدارد. سه گانه ی پاریسی هم در نمایشنامه هم در بازی ها هم در طراحی صحنه، تئاتر متوسطی بود. همه چیز در سطح مینیمال و  حداقلی نگاه داشته شده بود. ولی در عین حال خالی از باگ و اشکال بود. بازی ها روان و خوب بود. چه ایوب، چه وحید، در بازی خوب و باور پذیر بودند.

اما آنچه به نظرم منفی رسید سر راست بودن و پیش بینی پذیری بیش از حد روایت بود و البته دم دستی بودن سوژه. شاید اگر این اجرا بعنوان پایان نامه دانشجویی کارگردانی تئاتر و در سالن مولوی اجرا داشت، نمیشد این خرده را بهش گرفت ولی از ایوب آقا خانی با  کسوت سالیانی دو رقمی در تیاتر این اجرا کمی دم دستی بود. بعلاوه اینکه همانطور که اجرای قبلی هم داشته است. بیشتر بنظرم رسید آقا خانی اجرایی (warm up) بعنوان دست گرمی بعد از اتمام قرنطینه و بازگشایی اندک اندک سالن های نمایش روی صحنه برده است. گویا ایوب آقاخانی به مانند اسم کوچک صبوری زایدالوصفی دارد که حتی شروع اجراهایش بعد از یک دوره دوساله تعطیلی یک کار قدیمی و  کوتاه مدت است.

در کل اگر تصمیم به دیدن یک تئاتر خوب و جمع و جور دارید. که از هر نظر حداقل هایی را پاس کند؛ سه گانه ای پاریسی تا اواخر دی ماه در سالن  استاد حمید سمندریان مجموعه تیاتر خانه هنرمندان در حال اجراست.

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

انقباض در می سی سی پی

دورنمات را به شکل دلپذیری دوست دارم. بی اعتمادی و وسواس در نگاه متدین اخلاق مدارش موج میزند. هم آن زمان که قاضی و جلادش را خواندم هم حالا که به دیدن نمایش "ازدواج آقای می سی سی پی" نشستم فکر میکنم دورنمات به شکل دقیق و درستی بدبین بود. بدبینی که هرچند وقت دیگر به نمایشنامه هایش رجوع کنی قابل تشخیص است. تاریخ مصرف ندارد و همیشه  صحیح از آب در می آید. نمایشنامه بر خلاف آنچه بسیاری از دوستان در صفحات خود در موردش نوشتند صرفا داستان ناکامی مردان آرمان طلب نبود. قصه پنج مرد بود که نماینده پنج طبقه اجتماع هستند. اولی که کسی ازش حرفی نزد مالک کارخانه چغندر قند بود. تولید قند و شکر  در اغاز قرن بیستم نماد تمول و ثروت بود و البته هنوز هم هست. دومی پزشک خوش قلب و عاشق پیشه ای که در گیر عشق است. همه مال و مکنت اش را  فدا کرده و به چیزی دست پیدا نکرده است. سومی قاضی خشک و  قاطعی است که به قانون موسی معتقد است و جز عدالت چیزی نمیخواهد حتی برای خودش. چهارمی یک کمونیست دو آتشه است که  میخواهد جهانی را فتح کند و با شورش و کودتا قدرت را در کشوری دیگر در دست گیرد. و اما آخری وزیری عیاش و دو  دوزه بازی  است،که بر خلاف ظاهرش بسیار نان به نرخ روز میخورد و حزب باد است. بادبانش دائم به سمت بادها  میچرخد. و  به هیچ آیین و دین و اخلاقی معتقد نیست.
هر پنج مرد درگیر علاقه به زنی لوند و دلربا شده اند. غریزه مردانه شان میل به داشتن آن زن دارد . چه صاحب کارخانه چغندر که در ابتدای نمایش با خبر فوت او مواجه میشویم. چه عاشق پیشه چه حتی قاضی متدین  یا  وزیر برخلاف روحیه قاطع در آرمانهای خود در برابر زن ضعیف اند.
نتیجتا اینکه همه شان جانشان را فدای آمان هایشان میکنند الا آنها که آرمانی ندارند. بی بته هایی که  حزب باد بودند و نان نرخ روز خورده اند.



سالن خلوت است. به شکل درد آوری فکر میکنم دچار انقباض شده ایم. انقباض اقتصادی که همه لحظه ها و ابعاد زندگی مان را تحت تاثیر قرار داده است. این را توی کار، رقم دریافتی حقوق و پاداش و آمار فروش شرکت و مغازه و حتی تئاتر هم میتوانم ببینم. پایان نمایش بازیگر نقش قاضی(بمحمد صادق ملک) که بازی اش خوب و چشم گیر بود. بعد از خطابه ای نه چندان جالب و محکوم کردند اینستاگرام و شبکه های مجازی به جذب فله ای مخاطب از مخاطبان خواست تبلیغ گروه مستقلشان را کنیم و از دوستان  خود بخواهیم که به دیدن این نمایش بیایند. حتی یک قرعه کشی در محل داشتند که به سه نفر 6 بلیت برای اجراهای آتی میدادند تا تبلیغی برای کارشان بشود. 
حرکتش دو برداشت متفاوت داشت. اولی اینکه قرعه کشی و  درخواست از مخاطبان برای تبلیغ به نوعی اعتقاد به قدرت word of mouth است. عریان ترین نوع تبلیغ که خوب جواب میدهد. قرعه کشی هم حرکت بدی نبود. دست کم 6 نفر هر شب در سالن حضور دارند که میدانند خوش شانس بوده اند و ممکن است این شانس باز هم نصیب خود یا عزیزانشان شود.
اما محکوم کردم فعالان صفحات مجازی مثل محکوم کردن آن آخوند یک لاقبا توسط امام جمعه پر نفوذ  است. یعنی نوعی عقده گشایی و حسادت را نشان می دهد و بد تر از آن اینکه کسادی بازارش را عیان تر میکند. بدون اینکه  یک نوبت فکر کند پنجاه هزار تومان قیمت بلیت برای طبقه متوسط و ضعیف که محصل و  کارگر و کارمند علاقمند به تئاتر است  بسیار سنگین است. پس با کاهش هزینه های تولید و سر بار مثل  تعداد بالای گروه پرفرومنس یا تعداد نوازندگان یاحتی اجاره سالن کوچک تر که متناسب با تعداد تماشاگران باشد میشود هزینه های این تئاتر را به کمتر کرد. آن وقت شاید پولی برای تبلیغ بماند اگر هم نماند همان شیوه تبلیع  نفر به نفر و استفاده  فضای مجازی ایده آل ترین تصمیم است.


گذشته از موارد گفته شده "ازدواج آقای می سی سی پی" ارزش یکبار دیدن را داشت. گویا شرایطی برای خرید نیم بها برای دانشجویان دارد(25000تومانی) در گیشه تئاتر شهر وجود دارد. عذر میخواهم که نتوانستم ته و توی داستان را برایتان در بیاورم توی اینترنت مطلبی راجع نیم بها پیدا نکردم اما روی گیشه برگه ای با این مضمون دیدم. اگر توانستید سری بزنید و سوال کنید.
اگر رفتید و از دیدنش هم  لذت بردید یا حتی خوشتان نیامد چند خطی برایش بنویسید.بلیت اینترنتی هم از اینجا میتوانید بخرید.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo

لیلا و چند مسافر

به پیشنهاد و دعوت دوست بزرگواری به دیدن نمایش جدید رحمانیان رفتم. لیلا و چند مسافر در دو پرده، پرده اول قصه لیلا بهدار سردشتی که در زمان بمباران شیمیایی جانبازی شیفته و دلداه اش میشود و بیست سال این عشق پایدار میماند .پرده دوم حکایت یک تاکسی خطی که با پنج سرنشین است که راهی مشهد الرضاست . با پنج  ایپزود ده، پانزده   دقیقه ای روایت از حال و هوا و چرائی سفر هرکدام از پنج سرنشین خودرو به مشهد و  بارگاه امام هشتم.

مابقی ماجرا همه علاقمندی رحمانیان به بودن گروه موزیک در فضای اصلی صحنه یا دکور و طراحی صحنه شلخته بود. هیچ کاری بیشتری نشده بود بیشتر از هر چیزی آنچه کارهای رحمانیان را قابل تحمل و پذیرش میکند روایت است. رحمانیان بلد است  قصه بگوید و روایت کند. بلد است دیالوگ و منولوگ بنویسد ولی حوصله کارهای دیگر ندارد. 

یکجورهایی بلد است با آن تکه احساسی وطن پرست ایرانی ام بازی کند و مرا ترغیب کند به نشستن و دیدن نمایش هایش.

بخش اول نمایش (لیلا) حوصله سر بر بود. مانیفست مظلومیت با  دو صفحه  اطلاعات زرد که از روی ویکی پیدا هم میشد پیدایش کرد. اینکه به سردشت حمله شیمیایی شده و ده هزار نفر از دوازده هزار نفر ساکن شهر آلوده به ماده شیمیایی و مسموم شده اند به هر چشم که نگاه کنی جنایت است اما  برای اعلان برائت یا مظلومیت سردشت شخصا ترجیح میدهم یه نمایشگاه عکس بروم یا فیلم مستند کوتاهی در خصوص این فاجعه ببینم . آن اتفاق بیشتر از خواندن چند سطر تاثیر گذار است.



اما اپیزود دوم (چند مسافر) حرفهایی برای گفتن داشت. اپیزودی که با بازی شوفر تاکسی (علی عمرانی) شروع شد. دلچسب و دیدنی بود و  هر چه  مسافرها جلوتر رفتند و روایت ها بیشتر شد هیجانی تر هم شد. تا آنکه بازی نصیرپور در نقش زن آذری زبان که برادرش در جنگ مفقود شده و داغ رسوایی بر پیشانی اش مهر شده به اوج رسید. وسط این  رفت و آمدها  هم چون نیما مسیحا می آمد میخواند غالب تماشاگران دلشان نمیخواست  روایت بعدی شروع شود.

با اینکه برای کسانی که در زمان و جغرافیای این روزهای ایران دغدغه تئاتر و  میهن پرستی دارند بسیار احترام قائلم اما کار محمد رحمانیان را تئاتری متوسط دیدم که قصه گویی خوبی داشت. و شاید بعنوان پایان نامه چند دانشجوی جوان تئاتر مورد پذیرش باشد اما در مقام یک کارگردان با تجربه  چنگی به دل نمیزد.

 

اگر خواستید تئاتر را ببینید  اینجا را سر بزنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo

عرضه مافوق تقاضا

تهران شلوغ است غریب 7 میلیون خودرو داردو 13 میلیون جمعیت ، جرم جنایت در این شهر بالاست. آلودگی هوا جان صدها تن را روزانه می گیرد. اما دلخوش بودیم به اینکه هر شب غریب 100 نمایش در گوشه و کنار این شهر برگزار میشود. هنر تئاتر که روزی مختص فارغ التحصیلان یک دانشکده و مجموع چهار سالن  تئاتر شهر بود با رشد سالنهای خصوصی گسترده و فراگیر تر شده. جوانها عرصه ظهور یافته اند و نمایشنامه های خاک خورده چندین و چند بار اجرا و مقایسه میشوند. توی سه ماه گذشته تئاترهایی رفته ام که لاجون بودند.  در مورد بهترینشان میشد گفت  ای بدک نبود. اما آن اتفاق که 91-95 هر سال  برایم می افتاد رخ نداد. هیچ اجرائی میخکوبم نکرد. هیچ  تئاتری مرا یک هفته به فکر وادار نکرد. هیچ بازیگری در حد مرگ برای نقشش مایه نگذاشت. 

دیشب "بکت"را دیدم. از مابقی را اسم نبردم چون تلاش کرده بودند اما  راه را ه درست نرفته بودند اما  بکت  بنظرم تلاشی هم نکرده بودم.  خیلی شکم سیری و فرمالیستی گفته بود این کار ماست  آنها هم که خوششان نیامده حتما تئاتر نمیدانند. اما توی سالن قبل اجرا با اجرا پیش پرده خیلی از مخاطبان از اطرافیان پرسیدند که سالن را درست آمده ایم ؟ واقعا نمایشه بکته؟

نمایش که شروع شد بخاطر طراحی دکور عجیب یکی از بازیگران(نقش بکت) را نه میدیدم نه صدایش را درست و حسابی میشنیدم. پنج دقیقه بعد نقش (پادشاه یا هانری) خیس عرق شده بود و بین دیالوگ هایش نفس نفس میزد. گمانم آمادگی و حضور خوب جسمانی برای ایفای نقش را نداشت. 

یادمه توی تمرین های تئاتری شرکت میکردم و کارگردان قبل اجرا نیم ساعت بازیگران را گرم میکرد و می دواند. آنقدر فشار آورد که برای یک نقش با حرکات فیزیکی سنگین تر مجدد فراخوان داد و از توی دانشکده بازیگر دیگری را انتخاب کرد.

زبان ها الکن و پر از اشکال بود. و از همه غریب تر اینکه فرم استفاده از بسکتبال با  نمایشنامه عصر ادشاهی انگلستان و تا این اندازه کلاسیک  در نیامده بود.

وصله ناجور بود.کتونی آل استار بود با کت شلوار هاکوپیان. به هم نمی آمدند.

گفتارها در کلام جدی و خشک میشد و گاه شکسته و خودمانی ، بنظرم تئاتر نمی دانست تکلیفش چیست و کجاست وگرنه بیشتر برای تمرین و آماده سازی وقت و انرژی صرف می کرد. توصیه نمیکنم نروید اما اگر رفتید و توی ذوقتان خورد یا حتی خوشتان آمد دلیلتان را هم به ما بگوئید.


بعد فکر کردم شاید بحث عرضه مافوق تقاضا بوده است. سالن ها زیادند و تئاتر خوب کم  پس مجبورند برای گذران و  کسب و کار هر تئاتر نیم بندی را هم بپذیرند. یعنی به نوعی کمیت را فدای کیفیت کرده اند. برای اجرا لازم نیست توی نوبت بمانی و با کمی بحث بر سر درصد سود و منفعت سالندار راضی میشود به اجرا حتی اگر سالن جز تماشاخانه های ایرانشهر باشد. 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

تماشاگر فهمیم ، مخاطب نفهم

بیضایی در اولین سال مهاجرت اش مصاحبه ای کرده بود و از وضعیت فرهنگی انتقاداتی داشت که بخشی از آن در مورد سالن های تئاتر و اقبال مخاطبان بود. توی آن مصاحبه گفته بود مجموعه تئاتر شهر که ساخت و افتخار آن نیز برای دوره و حکومت و آدم های دیگری است در زمان خودش گام بلندی بوده نمونه دیگری بعد انقلاب وجود ندارد.گفته بود همین میراث قدیمی هم از خطر آدمهای شهرت طلب مصون نمانده و یک بخشش را شهرداری سوراخ کنده ،بخشی را  مترو چاله کرده و مملو از آدمهای سیگاری و اوبی های هراسان است و توی توالت هایش مملو از شماره و کثافت است.البته این بخش آخر را خودم اضافه کردم و بیضایی چیزی در موردش نگفته بود.
 یک سخنرانی هم از ترانه یلدا نشستم و گوش دادم که با اینکه پراکنده و  از هر دری گفت ولی انتقادش به این وضع سوراخکاری و زیر گذر ولیعصر دلچسب و شنیدنی بود. واقعا سر گیجه آور و عجیب و غریب است. خصوصا برای سالمندان و نابلدان و مهمانان خارجی اصلا قابل درک و فهم نیست 10-12 تا خروجی شلوغ و خفه که وسط اش ترشی لیته و شرت نخی و سوتین اسنفجی هم میفروشن. 
همه اینها را گفتم تا بگم که سیر پس رفتنمان به کجا میخواهد برسد توی تاریکی تالار چهارسو تئاتر شهر نشسته بودم منتظر که تئاتر شروع شود و فکر میکردم چقدر هوا خفه است بعد یادم آمد که خواب دیده بودم که گیر افتاده ام توی چهارسو  و سالن را یک بازیگر پاک دست با چراغ گرد سوز اشتباها به آتش کشیده بود پرده  پارچه ای الو گرفته بود و صندلی های تاشو با روکش ماهوت که بوی شاش حبس شده در کلیه می دهند اتش گرفته بود. دود صحنه را پر کرده بود و جیغ و ویغ ها به راه بود. توی خوابم  توی ردیف آخر داشتم دست و پا میزدم از سالن نور که گشت  ردیف اخر و  ته سالن است بزنم بیرون اما نمیشد. شیشه ده میل نشکن قاب کرده بودند و آنطرف شیشه طرف سعی میکرد حالی ام کند حس نوع دوستی داشته باشم و به بچه ها کمک کنم. 
توی دلم داشتم  بهش فاک میدادم که مزلف خان ، بچه ای که توی این ساعت شب می آید تئاتر ببیند آن هم توی همچین سالن دهشتناکی بچه نیست  خودش یک پا  جانور است. او باید مراقب ما باشد. 
خلاصه اینکه خوابم با  داد و بیداد و جیغ های خفه  منقطع شد و مادرم  بهم گفت  اشتی خواب میدیدی و یک لیوان آب خنک دستم داد.



اما واقعا سالن های نمایش از همین سالن های قشقایی و سایه و چهار سو گرفته تا مولوی و پالیز و باران و خانه نمایش اگر آتش بگیرند چه بلایی قرار است سر مخاطبان تئاتر بیایید؟
آیا تماشگر فهمیم که ژاله علو اول نمایش ها آنها را به تقوای الهی و خاموش نگاه داشتن تلفن همراه توصیه میکند فقط در همین حد سرمایه تئاتر هستند که بیایند و جیب سالن داران را پر کنند؟
فکر میکنم باید کمی مطالبه گر باشیم. شاید توی کشور جهان اول بودیم آنقدر تبصره و نظام مهندس و الخ وجود داشت که اجازه کار به همچین سوراخ موش هایی به عنوان سالن تئاتر ندهند اما توی کشور ما این چیزها را تا قبل رخ داد شوخی تلقی میکنند. و باور دارند تا  بچه گریه نکند بهش شیر نمی دهند. 
 
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

فرمالیست

زمستان 92 کنجکاوی ام و دقت کردن روی پوستر های بی شمار دیوار کافه ای در کریمخان  مرا به دیدن تئاتری رساند که قصه اش معمولی بود ولی اجرایش جدید و فوق العاده،  طوری که اسمش با همه حافظه خرابم در به یاد داشتن اسامی هنوزخاطرم هست."عروسک های سکوت". صحنه تئاتر با همه کاستی های تالار سایه کالا انعطاف پذیر و در دست کارگردان بود. فضا سازی و نور خوب بود و صدا گذاری بهتر از آن. بعد از آن فکر کردم خب فرمالیست بودن همچین بد هم نیست. شما  قصه جدید ندارید، آنقدر هم در دایره واژگان و زبان قوی نیستی که بتوانی نمایشنامه شاخی بنویسی خب بنشین روی فرم کار تمرکزکن و  بگذار  نقطه قوت کارت باشد طوری که مخاطب متوجه ضعف های اجرا نشود. زمستان 95 هم باز  "رویای نیمه شب تابستان" را دیدم با اجرایی که  هر آن فکر میکردم الانیکی از بازیگرانش با صورت نقش زمین میشود یا لای درهای چوبی که با بی مبالاتی  ساخته شده بود ولی قشنگ بود گیر می کند و دو نیم می شود.
اجرای 95 کمی برایم یادآور شد که فرمالیست بودن حد و مرز دارد و  نباید آنقدر باشد که اصل موضوع  فراموش شود. فرم ها باید در خدمت محتوی باشند و به عنوان چاشنی ازش استفاده شود. مگر اینکه بخوانیم خورش کاری درست کنیم . با چند تکه ناقابل گوشت که  حساب ان از بقیه سواست.


دیشب دقایقی بعد از افطار به دیدن نمایشنامه خوانی نشستم  با هشت کاراکتر زن که برای زیارت امام رضا رفته بودند.  هرکدام پی مقصد و مقصودی راهی شده بودند. و از هم چیزها می دانستند و نمیدانستند. نمایشنامه امضا دار و صاحب خط و بست بود. خوانش ها روان و بدون دست انداز و موسیقی هم آنقدری بود که بشود اسمش را گذاشت موسیقی زنده تئاتر اما خط روایت دائم از دست آدم در میرفت. شاید به خاطر دیالوگهای دو- سنفره زیاد بود که نیاز به اجرا داشت. به تحرک. شنیدن نمایشنامه در صحنه خیلی تفاوتی با اینکه همین نمایشنامه را لمیده در اتاق بهارخواب در حالی که ناز بالش را زیر کفلت چپانده ای نداشت.
هرچند بعد از اجرا فهمیدم امکان اجرای نمایش نبوده و تلاش برای روی صحنه بردن چنین نمایشنامه ای با مخالفت  علم الهدی نمایان  متوقف شده است.
و این سبک از اجراء  نمایشنامه  "کو کوی کبوتران حرم"در حقیقت اداء دینی از طرف کارگردان "علی سرابی"به نمایشنامه "علیرضا نادری" است.
چرا که فقط در یک شب و یک اجرا تدارک دیده شده است. 
القصه اینکه طی این مدت سه اجرای فرم گرای متفاوت در خاطرم ماند که یکی نقطعه قوت شده بود دومی نقطه ضعف بود و آخری از سر الزام بود و متوسط .
مهم تر آنکه فهمیدم شما  میتوانید محدودیت داشته باشید و خوب باشید میتوانید محدودیت نداشته باشید و شورش را در بیاورید میتوانید ضعیف باشید اما تلاش کنید بهترین خود را ارائه کنید.

اگر در این شبها دوست داشتید به دیدن نایشنامه خوانی بنشینید. تالار اصلی تئاتر شهر سه شب دیگر میزبان نمایشنامه های خوبی از نمایشنامه نویسان وطنی است. 

1- برای اطلاعات بیشتر اینجا را هم بخوانید.
2- بیشتر از علیرضا نادری بخوانیم

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
Hamidoo

موسیو ابراهیم

نمی‌دانم شما هم درگیرش هستید یا نه ، آدم شش ماه شش ماه نمی‌نشیند چهار خط کتاب بخواند یا فیلمی ببیند یا تیا‌تر برود .بعد درست نزدیک امتحاناتی که توی طول ترم هیچ کاریبرایش نکرده می‌رسد. همزمان نویسنده و نقاش و عکاس و منتقد سینما و کار‌شناس تیا‌تر و مجسمه ساز می‌شود. ویر آدم می‌گیرد همه این‌ها را انجام دهد. 
مدت‌ها بود دنبال تیاتری می‌گشتم تا روز‌های سرد و کوتاه را با دیدن تیاتری سر کنم دست آخر سر خوش از دیدن تیا‌تر توی پیاده راه‌های خلوت مرکز شهر قدم بزنم و به خودم، به تیا‌تر به ادامه راه فکر کنم. امروز که کارخانه به خاطر قطعی برق تعطیل شد و حواس و حوصله خانه ماندن و کار دیگر نبود، رفتم. پیشنهاد «موسیو ابراهیم» را از دوستی شنیده بودم. ولی می‌دانستم اخرین اجرا‌هایش است و دارد تمام می‌شود. شانسی بلیتی جور شد و رفتم و نشستم. با آن یش زمینه که از امانوءل اشمیت داشتم یک بار دیگر از کوشک جلالی و کارش لذت بردم. برای بار چندم برایم محرز شد تیا‌تر به متن زنده است و بازیگرانی که زندگی کنند. رضا مولایی را خب می‌شناختم راستش به خاطر شباهتش به جک نیکلسون دنبالش می‌کردم اما دیدن موسیو ابراهیم برایم ثابت کرد که بازیگر توانمندی است. اشکان خطیبی هم پیش‌تر توی «خدای کشتار» دیده بودم و می‌شناختم که پر انرژی و کم اشتباه است.


قصه تیاتر قصه آشنایی یه پسر نوجوان یهودی و سر خورده با پیرمرد مسلمان و عاشق زندگی است . پیرمردی است که پسر یهودی کنارش احساس آرامش میکند و تجربیات جدید پیدا میکند. 

"شعور تو در وجود توست و وجود تو میتواند بسیار عمیق فکر کند."

اینکه اشمیت  دکتری فلسفه داشته و  گل های معرفت و خرده جنایات  زن و شوهری را نوشته همیشه برایم تصور یک ادم شعار زده و نوشتن  یک  قصه تمام اخلاقی بود. تیاتر و خواندن ان کتاب  بل کل  نظرم را  عوض کرد. اشمیت  فقط آدم ها را ، آدم های واقعی را  در جای درست قرار داده ، تضاد را نشان داده .  


از دیدن تیاتر نه خیلی راضی ام نه  ناراحت . بنظرم کاری بود که ارزش دیدن داشت هرچند آنقدر توی فکر نبرد و درگیرم نکرد. اما  برای من  خواب زده و دور افتاده  فرصت  دوباره بود و کمی قدم زدن و فکر کردن  در خلوت ترین  آخر هفته تهران.




۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo