تا روشنایی بنویس.

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رفتن» ثبت شده است

و یخلق ما لا تعلمون*

ازم خواستند درست کنم. بی آنکه خودشان بدانند چه میخواهند، بدانند دنبال چه هستند. یا دست کم عایدی کار من برای خودشان را بسنجند.

ازم خواستند کاری کنم که خودشان بهش اعتقادی نداشتند. یعنی  داشتند اما گهگاهی که  احساس خطر میکردند بهش اعتقاد داشتند در باقی موارد من  کنیزک ملا باقری می نمودم که غر میزند،پرتوقع است و اگرچه گاهی  pvta حق است اما  حوصله ام را نداشتند.

ازم خواستند توی دل این آن بروم و توی دل آن و این  یکی نروم. ازم خواستند گم باشم و پیدا  ، کور باشم و بینا  ،کر باشم و شنوا هر وقت  به تفعشان بود.

نمیخواهم ادامه دهم بازی کثیف است . وارد آلودگی اش شوی خودت رکورد خود را دائما جابجا میکنی. خودت همرنگ میشوی. خودت در دریایی پر طمراقشان گم میشوی.

نخواستم و نمیخواهم ادامه دهم. از خدا مدد میخواهم و از خودم تلاش. میخواهم که نگذارد درگیر مکر و نیرنگشان شوم میخواهم کمک کند خیر باشد تصمیمش برایم حیله و نیرنکشان به خودشان برگردد .و مکرو و مکر الله واله خیر الماکرین. مصداق این روزهایم مصداق آیه 8 سوره نحل نشده است.


*سوره نحل آیه 8 : " چیزی را خلق کرد که هنوز نمیدانیدچیست"

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

ترنج

ترنج مشتق دوم من بود از کار های نامجو پسرک مشهدی لاغر و دماغ دراز(به تعبیر خودنامجو) جایی که تابع  تغییر جهت تقعر داد و صعودی اش نزولی شد، حتی "میدان انقلاب باش" هم نتوانست  تقعرش را برایم عوض کن و این تابع  برایمان اکیدا نزولی ماند.ترنج اما در تمام این مدت ماکزیمم مطلق بود و ماند. بین همه آهنگ هایش  آنهایی که  با سه تار و  بغض  ، به شکل اجرا زنده ازش شنیده بودم  تا "دهه شصت" و "عقاید نوکانتی" و  "دماوند " این ترنج بهترین برایم بود. شاید هم چون  توی مسیر دنشگاه شهرستان گوش میدادم. توی غربت ترمینال های کم اتوبوس و پر مسافر. توی خشکی هوای جاده های کمربندی و آن لحنش که با  فریاد و اعتراض آغاز میشد همه و همه برایم  یاد آور خاطره روزهای سرد و پر خاطره است. هر چه که بود امروز صبح که توی خلوتی اتوبان بعد زلزله میراندم هوای ترنج باز به سرم زد . شاید تنها هدیه که توانستم توی این حال هوا و ورزهای سرد و پرخاطره و  آلوده به خودم تقدیم کنم  همین بود. ..ترنج را گوش کنید. یلدا را مبارک بدارید.


۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

باید یکی باشد.

 فورد ماستنگ قرمز وسط کویر آیداهو یا تگزاس میراند. رادیو محلی ترانه ای از موسیقی کانتری پخش میکند، دوربین توی جریان مغشوش عبور ماشین  میچرخد و می رود روی کاکتوس های گوشتی کنار جاده زوم میکند. پلان بعدی موهای راننده در باد می رقصد عینک دودی اش که نیمی از صورتش را گرفته  بازتاب سکه  طلاگون خورشید را  نشان میدهد فضا  آبستن  یک اتفاق است. پلیسی که به راننده مشکوک شود، موتوری که  یکهو یاتاقان بزند یا جوش بیاورد حتی عابری که دستش را به نشانه هیچهایک کنار جاده بالا برده باشد.

همه این ها تصاویر ذهنی اند از راندن در جاده بیابانی، اتوبان قم اما تف زده تر و نامرد تر از این حرف هاست. سکوتش مرموز و گردنه هایش نفس گیر است. روی تپه های مجاور رد از سالهای دور است  که نشان میدهد روزگاری آب تا آنجا ها  می رسیده است. رانندگانی منگ از گرما دارد و خودرو هایی بی تاب از  گرمای آسفالت با  رادیاتوری تف زده. سر تا ته اتوبان  نیسان های آبی یدک کش نامردی اند که  امداد را  به قیمت خون پدرشان حساب میکنند. پلیس هایی که  بعد از هر سر پایینی می ایستند و جایی که  کسی میخواهد به ماشینش فضای حرکت دهد جریمه اش میکنند. برایشان  سرعت ایمن مهم نیست بنظر بیشتر نگران  شیتیل  خود و بودجه  راهنمایی و رانندگی اند.

توی این  اتوبان ها حالم بد میشود تنهایی نمیتوانم تحمل کنم، حتمی باید کسی باشد. به حرف بگیردم، از هر سری بگوییم و همینطور برانیم تا نفهمیم اتوبان مزخرف کی تمام میشود. بابا چهارده روز پیش توی عصر همین اتوبان تصادف کرد. خودvو دلبر و رفیق شقیق بیست ساله اش به آهن غراضه بدل شد و خدا رحم کرد که  خودش سالم ماندکمی دماغش ورم کرد و یکی از دنده هایش فر رفت. که بعد از یک هفته مرتب شد. 

با حبیب توی اتوبان میرانم . به بابا به اتوبان قم به کار به  نها که رفته اند، به امتحانات مزخرف دانشگاه، فکر میکنم. به آنچه میخواهم باشم و برایش دارم جان میکنم و به اینکه  شاید بد شانسم و کمتر از آنچه تلاش میکنم به دست می آورم. به دوستانم فکر میکنند که بعضا بد شانس تر از من اند. به دوستانی که موفق اند. به رفت یا ماندن. حبیب انگاری فکر را خوانده میگوید رفتن و ماندن حرف خیلی هاست. میگفت یک جای زندگی قبل از سی سالگی  من هم سر این دوراهی بودم. بعد نشستم با خودم فکر کردم. که بروم یا بمانم و کار کنم. توی این جدل ماندن را انتخاب کردم. وقتی میگوید انتخاب کردم با شناختی که ازش دارم میدانم واقعا انتخاب کرده از سر ناچاری نمانده نشسته ساخته و پرداخته کرده. دو دوتا های خودش را کرده دلیل اورده و دست کم خودش را قانع کرده. خوشحال میشوم که در این روزگار یکی دردم را فهمید. حبیب هرگز به دنبال مدرک ارشد در رشته اش نرفت هرچند بسیار بیشتر از دکتر های رشته مکانیک میداند. اما هرگز نرفت و ماند و سعی کرد این سطح را فتح کند . سعی کرد با وسواس ذاتی اش تمام کند بعد به مرحله بعد گام بگذارد.

به همه حرفهایش فکر میکنم و میرانم. اتوبان تمام شده .آفتاب سوزان ماه رمضان و تابستان پس رفته . توجیه تر به جایگاه خود ایستاده ام. حداقل حالا میدانم با خودم چند به چندم. و حالا میدانم که  خوش شانسم که موجودات نازنینی چون حبیب را  میشناسم.



۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

رفتن و رفتن و رفتن

نُه سال پیش بود که خسته از یاهو 360 آنروزها که عشرتکده ای شده بود برای جماعت طالب دیده شدن بیرون زدم. توی سایت فنی نشسته بودم  صفحه را تغییر رمز دادم، با چشمان بسته  رمز را  عوض کردم و هیچوقت نخواستم یادم بیایید رمزم چی بود.

هفت سال پیش دلزده از پرشین بلاگ پر طرفدار آن روزها بیرون زدم. مجبور به بیرون زدن شدم. دامنه  com. پرشین بلاگ را یک هکر عراقی ترکانده بود و پرشین بلاگ بعد زا چند روز وقفه  کار خودش را با  ir. شروع  کرده بود و من  حس بدی به آن اتفاقو آن  کار داشتم  و این شد که بیرون زدم و آمدم بلاگفا. بلاگفا جوان برازنده و سبُک و صاحب نام آن روزها  بود که بی رقیب شد. توی تمام این هفت سال تعداد پست هایم به  پانصد هم نرسید اما آنچه نوشته بودم بعضا نوشته ای پررنگی بودن از حال و احوال روزهایم آنقدر که آخر هر سال همان ساعات و روزها که معلوم نیست جز کدام سال است  می رفتم و به سال های قبلم نگاهی می انداختم و گاهی خنده ام می گرفت و گاهی غصه می آمد سراغم.

یک ماه پیش بلاگفا هم به هم ریخت. چند روزی به روی خودم نیاوردم. با  خودم  گفتم  موردی ندارد چند روزی تحمل می کنم بر میگردد. روز به هفته و هفته به ماه کشید و نشد. بلاگفا به  چند پیام  عذر خواهی و طلب شکیبایی بسنده کرد و ندانست اعتمادی که  پیش کاربران بیشمارش داشت  مهمترین سرمایه اش هست. ندانست  و این شد که با بی احترامی  نوشت  ممکن است کل گذشته بلاگی تان به باد فنا  رود و این شد که دوباره کوچیدن را  بر قرار ترجیح دادم.

اینبار واقعا نمیدانستم کجا . از سرویس های بی معرفت  وطنی به ستوه آمده بودم. دوست داشتم با سرویس بلاگ گوگل بنویسم . حتی دستی به بلاگ قدیمی Blogspot کشیدم. اما  واقعیتش هر مدل که فکر کردم  دیدم برای  یک نفر که  پستهایش اینقدر شخصی و درونی و ایرانی و فارسی است  بلاگ اسپات  ، وردپرس یا هر سرویس دهنده خارجی هر قدر هم قوی و با اطمینان ، خواننده کمی دارد.  خواهی نخواهی این  سرویس ها  فیلتر شده اند و حرف زور است  بخواهی خواننده  رمیده از هرچیزی و هر کس بیایید فیلتر شکن استفاده کند.

این شد که  به  پیشنهاد قدیمی پیمان و احسان و نیلوفر گوش دادم و آمدم اینجا.


دوست ندارم  باز هم  بی معرفتی  ببینم. هر چند گویا  اجتناب پذیر است. اما این را  میدانم که اینجا  و من  هردو اهل رفتینیم. حالا  چه با  جنایات ،چه سمبوسه چه حمیدوو و هرچیز دیگری.


۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰