***
اول به خنده آغاز شد.خنده ای نرم .غلغلکی سر خوشانه و حقه حقه ها ی کوتاه .خنده های که به زور سفمونی مگس ها را در ساعت ۳.۵نیمه شب قطع میکرد.کم کم خرخری اضافه شد صدایی مثل صدایی نزدیک شدن یک هواپیمای ملخی از دور.
پسرک به نظر خوابی عمیق داشت و سکوت نصفه شب جان میداد برای حل کردن مسئله های دراز ترمودینامیک ،و شمردن موهای کنده شدن از سر، بر روی سطح صاف میز.
دستها و پاها به گوشه ای پرتاب شدن. به تصور رنجه ای عمیق یا قلنجی در خواب .اعتنا نکردم و ...آنگاه غریدن و غلتیدن و خزیدن............
ضرباهنگ تند نور لامپ.وحشت عمیق در مردمک هایی که به گشادی تمام دنیا شده اند.نفس هایی که یارای آمد و شدنشان نیست.
بغلم میکند چنگم میزند.میکوبدم به میز تلویزیون
.توی گوشش زدن.توی سرش زدن.سرش فریاد کشیدن بی فاید ترین ها هستند.
تسمه را از دور بازویش باز میکنم.و دولا لای دهانش می گذارم. خرکشش می کنم ،یله به دیوار . به پهلو میخوابانمش.و مجالی برای دست و پا زدنش تا پیدا کردن ان پاد زهر دوای معتاد من بی اختیار ترین معتاد روی کره.
سال اول که به قول خودش شتلخ زد.من جا ی او کف آوردم.۵دقیقه با مردمک های که دو برابر مردمک های او باز بود بهش زل زدم و بعد.فرار کردم.تا دستم امد شتلخ جز مرامش هست.دوترمی گذشته بود.دیر به دیر می دیدمش.
از آن ور ها بود.دوستی که اصلتا سردشتی بود اما میگفت ته دشت هم جامان نیست.دوستی که همیشه و همیشه به خاطر حمله ها یش زبانش پیش همه چه انها که می دانستند وچه آنها که نمی دانستند کوتاه بود.
نمیدانم کجاست.کجا میخواهد برود هر جاست امن و امان باشد و ان حمله ها هرزه دیگر بهش دست ندهد.
۱.معذرت از سپهری به خاطر به بازی گرفتن شعرش
۲.*** از قرقی شرق به عقاب توکه زبون غرب