تا روشنایی بنویس.

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

جان دادن روی زبری آسفالت

ما دونفر بودیم. گنگ خواب نبودیم. مست از باده و دیوانه از لذت نبودیم. گردنه را سرازیر شدیم. خلاصی نفس داری به ماشین دادیم. گذاشتیم باد خنک فیروزکوه بخورد به رادیاتور و آب را خنک کند و بپیچد توی موتور و روغن را ویسکوز تر کند. تا چرخ دنده ها سرحال بیایند. کیفور شوند. پیستون شلخ شلخ نکند و دمی بیاساید. بعد دوباره دنده دادیم. دنده 4 سراشیبی بود نمیشد دور زیاد به ماشین داد.موزیک گوش میدادیم. نرم و لزج پایین میراندیم. مملو از حس مردانگی بودم. حس مسئولیت و راندن توی جاده ها. از تجربه ناب زیستن ،سفر رفتن و بار و برگ گشودن. شاد بودم. تک و توک ماشین ها و کامیون ها باری به سمت تهران در حرکت بودند. از دور دیدم که از جاده رد شد . خاکی حدفاصل دو آسفالتی رفت و برگشت را لوکه تا نزدیک خیابان  دوید . دلم هری ریخت میسوبیشی اوتلندر نمی دیدش و با سرعت میراند . لحظه ای مکث کرد و به تاخت برگشت. به حواس جمعش آفرین گفتم. آمد پشت تریلی وسط جاده ایستاد. شل کردم که به ارامی از سمت راست جاده رد شوم. با تقریب سرعتش حین رفت فکر میکردم اگر هم بدود به ما نمیرسد. دنده را  پنج کردم سریع تر رد شوم. مثل تیر از پشت کامیون رها شد به تاخت آمد سمت ما منتهی علیه ترین جای جاده ، یک وجبی گاردیل رفتم . سرعتم را کم کردم. آمد و آمد و ... 
یا ابوالفضل گفتم. ماشین  تاب خورد. جلوتر زدم روی ترمز. سرهمه حتی خودم داد کشیدم ... دست و بالم میلرزید. تاب برگشتن نداشتم، دل رفتم هم . 
پشت ماشین  راه رفتم جاده و کوه و بیابان و آسفالت با هم قاطی شد. تف کردم . لرزم گرفت. کشته بودمش. تکان نمیخورد. سرش خورده بود جایی پایین رکاب و نزدیک گل گیر.  حرفش را زده بودم. موقع رفت گفته بودم چقدر دلم ریش میشود حیوان هایی که توی اتوبان  موقع رفتن به کار میبینم که تلف شده اند. حالا خودم یکی از همین ها را کشته بودم. زیرش گرفته بودم. له اش کرده بودم و خودم و  بخت و سگ و جاده فحش میدادم. آنجا پنجاه متر عقب تر مایلر اُخرایی رنگ از گردانه را رد کرده بود سگی که دهنش کف کرده بود بود زبانش زبری آسفالت را لمس کرده را  به هیبت توده ای سخت دید. به راست گرفت که زیرش نکند بعد مارا دید که  فلاشر میزدیم و  کنار گاردیل ها را می رفتیم و تف میکردیم. مایلر فرمان داد که به ما نزند. مجال ترمز و معکوس کشیدن نبود. بوق زد از آن بوق های خوار و مادری. که چرا اینجا پارک کردید. فرمان داد. وزن  مایلر آمد روی کمک فنرهای چپ لنگر انداخت  میلیمتری از کنارما رد. شد .جلوتر از ماشین رو به  سگ در حال جان دادن مرگ را دیدم. دستم  به وضوح میلرزید. زانوهایم خالی بود. مفصل بی قید. هر آن بود که مثل پینوکیو از زانو خم شود و بیافتم. سوار ماشین شدم. گازش را گرفتم. توی بریدگی ده بیست متر جلوتر کامل رفتم داخل . بغض را با اب فرودادم. سیگاری گیراندم. و به راننده ای نگاه کردم که سگ را  تا کنار جاده کشید.


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

مخاطبانه

درگیر و دار آمار بلاگ و کانالش بود. شبانه روز درگیر چک کردن و کنترل کردن بود. آمار رفتن و آمدها را داشت و میدانست چند نفر آمده اند چند نفر رفته اند. بی چشم داشت لایک نمیکرد. بی مبادله لینک نمیداد .بی شائبه دوست نمیداشت. بهش گفته بود درگیر خودتی.درگیرهای فراوان خودت را داری. بی احساس تعلق خاطری ، بی میلی به دوست داشتن و دوست داشته شدن.ظاهرت گول زنک است اما  وقتی نزدیک میشوی دافعه شدید داری. قطبهای همنام آهنربایی. از حوزه مغناطیست آدم رابیرون پرت میکنی و نمیدانی. با اینکه اگر بخواهی و جذب کنی آنقدر میدانت قوی است که دیگر نشود هیچ رقمه خلاص شد. چشم انتظاری ات . حال و احوال نکردنت. مشغله و وقت نداشتنت چه زخم های عمیقی بر دل دوستانت جای میگذارد.
بهش گفته بود این شروع و نیمه کاره رها کردن خسته ات میکند. خسته شده بود. از این همه کلاس رفته و مدرک ناگرفته . حرف زده و جواب نگرفته . دوستی شروع شده و نیمه کاره رها شده.
بهش گفته بودسرت را خلوت کن. به کیفیت اتفاقات بیاندیش. کسی ازت در مورد مساحت  و متر مربع دوستی سوال نخواهد کرد. کسی نمیپرسد چند کلاس رفتی و چه میدانی. بهش گفته بود دلبستگی هایت را دنبال کن...
دست بر دار از این میکده سر به سری / پای بگذار تو اون راهی که فکر کنی بهتری... که فقط .

همه اینها را گفته بود و مثل هر بهار خستگی و دلبستگی شروع اتفاق را داشت.مثل هر بهار سرخورده از آرمان های نرسیده اش داشت و به فردایی فکر میکرد که شکل امروز بود...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

ریاست جمهوری به مثابه تک چرخ زدن در جاده یخ زده

خبرآنلاین ویدیویی از کاندیده های اولین دوره انتخابات  ریاست جمهوری در ایران منتشر کرده بود. که در آن کاندیده ها به بیان شعار های خود می پرداختند. از آنجا که بعضی از اسامی و شخصیت ها را خوب نمیشناختم شروع به جستجو در باب اسم و رسم و شهرت کاندیده ها کردم. این فضولی سیاسی اتفاقا مرا ترغیب کرد که بفهمم سرنوشت کاندیده های اولین دوره ریاست جمهوری چه شده است. الان  کجایند و چه میکنند.


1- دکتر حسن آیت  : عضو مجمع خبرگان قانون اساسی،نماینده دور اول مجلس شورای اسلامی در 14مرداد 1360 به دلایل  نامعلومی در تهران ترور شد. خیابانی در نارمک تهران  به اسم ایشان نامگذاری شده است.

2- صادق قطب زاده : اولین  رییس سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ، به دلیل سیلی زدنش به اردشیر زاهدی در زمان دانشجویی در امریکا ،از این کشور اخراج شد و با  کمک مصطفی چمران به نجف نزد آیت اله خمینی رفت. در سال 24 شهریور 1361 به حکم آقای ری شهری و به جرم بر اندازی نظام و بمب گذاری در منزل امام اعدام شد.

3- داریوش فروهر : دبیر کل نهضت ایران و وزیر کار در کابینه دکتر بازرگان ، به همراه همسرش پروانه اسکندری در روز اول آذر ماه 1377 طی ماجرایی موسوم به قتل های زنجیره ای در منزلش به قتل رسید. 

4- سید صادق طباطبایی : سخنگوی کابینه دکتر بازرگان و معاون وزیر کشور در همه پرسی سال 58، به علت نسبت خویشاوندی اش با  امام موسی صدر و خانواده امام  همواره  مورد توجه و احترام بود در سال 1393 در دوسلدورف آلمان دیده از جهان فروبست .

5- احمد مدنی : اولین وزیر دفاع جمهوری اسلامی و نماینده دور اول مجلس ، در سال 1384 در کلورادو آمریکا دیده از جهان فروبست.

6- کاظم سامی :اولین وزیر بهداشت جمهوری اسلامی و رهبر جنبش انقلابی مردم ایران (جاما) در سال 1367 در تهران به دلایل  نامعلومی کشته شد.

7- حسن ابراهیم حبیبی : وزیر ارشاد دولت بازرگان ،وزیر علوم در دولت میرحسین موسوی، رییس فرهنگستان زبان و ادب فارسی در سال 1391 در تهران دیده از جهان فروبست.

8- ابوالحسن بنی صدر : بنی صدر سمتهای زیادی در بدو پیروزی انقلاب و در دستگاه های اجرایی داشت. نخستین  ریاست جمهور ایران که از حمایت آیت اله خمینی برخوردار بود اما به تدریج دچار جهت گیری هایی با نیروهایی انقلابی شد و سرانجام از ایران گریخت و در حال حاضر در پاریس ساکن است. 

بین 8 نفر کاندید سرانجام ابولحسن بنی صدر با کسب بیشترین آرا رئیس جمور شده و احمد مدنی نیز رتبه دوم بیشترین آرا را بدست  آورد. هرچند دوران  ریاست جمهوری بنی صدر با جو انقلابی و مشکلات پیش رو کشور زیاد دوام نیاورد اما مهم تر از هر چیزی برای من این بود که چهار نفر از هشت نفر یعنی  50%  نمایندگان ریاست جمهوری  به قتل میرسند. یک نفر برای حفظ جانش از کشور می گریزد و یک نفر دیگر نیز رفتن را بر ماندن ترجیح می¬دهد و تا پایان عمر در آمریکا سکنی می گزیند.

بین  7 رییس جمهور و یک نخست وزیر تاریخ 39 ساله انقلاب اسلامی نیز یک فراری ، یک شهید، یک محصور  سه ممنوع تصویر  و دو رد صلاحیت  برای ادوار بعدی آمار تکان دهنده ای است که ریاست جمهوری را  جزء مشاغل خطرناک قرار میدهد.

اینکه انتخابات تا چه حد برای کشور در حال توسعه ای چون ایران مهم است جای خود و اینکه  اصلا ریاست جمهور در قیاس ریاست جمهورسایر کشورها چقدر دارای اختیارات و توان  سیاسی و اجرایی است هم  بماند . آنچه برایم  مهم و جالب بود اینکه وقتی آمار رئوسا جمهوری در ایران اینقدر تکان دهنده و وحشتناک است چرا  کاندیده ها  به هر حربه ای برای از میدان به در کردن رقیب خود انجام میدهند وچرا  ما  مردمانی نیستم که  پرسش کنیم و در مورد علت این همه خشونت  در برابر رجل سیاسی سوال کنیم.

+ برای اطلاعات بیشتر اینجا را بخوانید.


۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

devils are in the details

از همین جا آغاز کنیم. از 15 اردیبهشت که چند کیلومتر راه را کوبیدیم با دوستان رفتیم که سری به نمایشگاه کتاب زده باشیم. همه راه رفتن و گشتن و دور زدن بعد دست خالی برگشتن . باران رگباری بهار و مشکل همیشگی زیرساخت و تاسیسات ضعیف که نمایشگاه را تعطیل کرد. همزمان توی ترافیک چند ساعته داشتیم  مناظره را گوش میدادیم. دور دوم مناظرات انتخاباتی کاندیده ها به زشت ترین شکل ممکن همدیگر را هدف حمله قرار می دادند. فرقشان با دعواهای جاهلان کلاه مخملی صرفا فحش های مودبانه تر بود. فکر میکنم دلیلش بحث کیفیت است. ما به کیفیت نمی اندیشیم . نه تفکرمان ،نه در کلاممان نه در اجرا و کارمان. 

شهر آفتاب را  در جنوب تهران ساخته ایم در مسطح ترین  مکانی که امکان ساختش بود. با کلی فضای خشک و خالی که  بیش از 9 ماه سال تشنه آب است. از طرفی بنای کهنه و فرسوده هم نبوده که  نقشه ای ازش موجود نباشد یا ندانند باید چه کار کند. بیابان بکر خدا. 130 هزار متر مربع  فضا که قرار است به 250 برسد اما  به قدری در اجرا  ضعیف  که رگباری بهاری ویرانش میکند.
مسیر دسترسی اش  تا روز دوم نمایشگاه در حال تغییر است و یک جور سرگردانی در شکل جانمایی و  ارائه امکانات به چشم می آید.
روی پوسترهای نمایشگاه کتاب عدد 30 نشان داده شده. جشنواره فجرمان هم حدودا  همین مقدار قدمت دارد، اکثر جشنواره های دولتی عمر  بیش از سه دهه (عمر انقلاب) را به دوش میکشند اما در اجرا و کیفیت مثل سه ساله هابرگزار میشود.
عمیق ترین مدیران فرهنگی کشور موقع حرف زدن از یک رویداد فرهنگی متراز و  تیراژ را بیان میکنند. موقع آمار گرفتن تعداد بازدید کنندگان را  میشمارند. گمانم تفاوت ما با نمایشگاهی مثل فرانکفورت،لیسبون، شانگهای و ... در همین  رسیدن به کیفیت باشد.

به اینها که فکر میکردم کاندیده ها در مورد انقلابی گریشان  داد سخن میدانند. فارغ از اینکه  بدانند یا بفهمند که  انقلابگری توزیع  شربت با پارچ نیست. 
انقلابی گری ساخت مدرسه با اجر فشاری برای کپر نشینان هم نیست. توسعه رسیدن به تفکر توسعه و کیفیت است.
کاش اینقدر رشد کرده بودیم که معیار انتخابمان متملقی نباشد که بهتر است چطوری مناظره را  به نفع خودش تمام کند.

- عنوان متن از ضرب المثلی آمریکایی




۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo