من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامونم بود. کریم آب‌منگل. می‌شناسیش.

آره، از ما نه، از اونا آره، که بریم دوا خوری. تو نمیری، به موت قسم اصلا ما تو نخش نبودیم. آره، نه، گاز، دنده، دم هتل کوهپایۀ دربند اومدیم پایین. یکی چپ، یکی راست، یکی بالا، یکی پایین، عرق و آبجو جور شد؛ رو تخت نشسته بودیم داشتیم می‌خوردیم.

اولی‌ رو رفتیم بالا به سلامتی رفقا، لولِ لول شدیم. دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع، پاتیل پاتیل شدیم. سومی رو، اومدیم بریم بالا، آشیخ علی نامرد ساقی شد. گفت: برین بالا؛ مام رفتیم بالا. گفت: به سلامتی میتی [مهدی]، تو نمیری، به موت قسم خیلی تو لب شدم. این جیب نه، اون جیب نه، تو جیب ساعتی، ضامن‌دار اومد بیرون. رفتم و اومدم، دیدم کسی نیست همه خوابیدن.

پریدم تو اُتول. اومدم دم کوچه مهران، بغل این نُرقه‌فروشیه. [نقره‌فروشی] اومدم پایین، یه پسره هیکل میزونه ـ اینجوریه ـ زد به‌هم، افتادم تو جوب. گفتم: هته‌ته گفت: عفت. یکی گذاشت تو گوشم. گفتم نامردا. دومی‌شم زد؛ از اولی‌ش قایم‌تر زد.

دست کردم جیبم که برم و بیام؛ چشامو وا کردم دیدم مریض‌خونه روسام.
(مریض‌خانۀ روس‌ها = بیمارستان شوروی)

حالا ما به همه گفتیم زدیم. شومام بگین زده. آره! خوبیت نداره؛ واردی که...

این یک پاراگراف در وصف بسته شدن یا هک و ابتر شدن  فضای بلاگ های فارسی بنظرم کاملا صادق است... گنده گوزی کرده ایم به همه گفته ایم زده ایم . در حالی که خورده ایم. بد هم خورده ایم. ما از رتبه دوم بیشترین حجم بلاگها افول کرده ایم. بلاگر بودن زمانی داشتن یک وبلاگ بود پر از عکس و طرح و نقش. بعد که اینستاگرام آمد موضوع عوض شد. مشخص شد نوشتن در بلاگ ها مثل خیلی کارهای ما بر اساس تصمیم های قسری و انقلابی بوده است. دیده ایم همه رفته اند ما هم رفته ایم. حالا به روز بدش رسیده نه میزبانان برایشان اهمیتی دارد نه حمایتی میشود. تا قصه سرویس های ارائه دهنده خدمات بلاگ فارسی باز هم ضعیف و ضعیف تر شود.