صادق چوبک یک بوشهری مترقی است که در شیراز و تهران بزرگ شده و  سالهایی در کالیفرنیا آمریکا زندگی کرده  و دست آخر در برکلی امریکا فوت کرده است. به وصیت خودش جسدش را سوزانده اند و خاکسترش را در اقیانوس آرام ریخته اند. در ناتورالیسم، امیل زولای ایران است هرچند قیاس زولا در فرانسه تجدد خواه با چوبک در ایران بنیانگرا شاید قیاس چندان درستی نباشد. به هر تقدیر آنچه این ژانر و این آدم را برایم جذاب و خواستنی میکند. صراحت و بیان صددرصدی است. چوبک در "تنگسیر" فساد سیستم قدرت را و ساده دلی مردمان را نشانه رفته است. در "انتری که لوطی اش مرده بود" یادمان می آورد که ما هم همچو آن انتری که لوطی نامرد و بهره کشش اش مرده با همه بدی هایش  گاه از آن هویت گرفته ایم و بهش عادت کرده ایم. در "پیراهن زرشکی" با فقر (مالی و فکری و اخلاقی) پت و پهلویمان را سوراخ میکند آنجا که دو  مرده شور بی اهمیت به کارشان یا علتی که بدانند چرا دختر جوان در آن سن و سال مرده فقط در فکر تصاحب پیراهن زرشکی است هستند و دست آخر در "قفس" تیر خلاص منجلابی را به سوی ما نشانه میرود که هر بار در هر زمانی آن را  بخوانیم از منظری ما به ازا برای آن پیدا میکنیم و خودمان را جای آن مرغ های نگون بخت  مانده در گند گه و قفس ببینیم. هرچند کارهای متفاوت تری چون "چراغ اخر" و آن دست از کارها که بعد از مهاجرت نوشت تفاوت هایی با کارهای ابتدایی دارند اما همگی نشان دادن زوایایی از ادبار و زندگی در ایران است. هرچند بار اصلاح و نشان دادن راه حل را نویسندگان ناتورالیست بعد از چوبک به دوش کشیده اند و چوبک تا آنجا که قلم اش توان داشت در نشان دادن طبیعت ذاتیکوشید . اما با این همه برای من چوبک بزرگترین ناتورالیست ایرانی است. هم از این رو دوستش دارم. هم اینکه در منظرم او هیچوقت با هیچکس سر هیچ چیز مصالحه نکرد. یعنی اصلا وارد دعوا هم نشد. گویی زخمی عمیق و شخصی نگاه داشت و برای علاجش دنگ و فنگ هیچ دکتری را  نکشید. 

باز هم دست بر قضا تولد و مرگش همزمان با سالروز تولدم است و از این منظر هم برایم  ادم جالبی است.  این روزهای پاییزی و تیره و پر باران زیاد چوبک خوانده ام و میخواهم اگر شما هم تجربه یا شاخصی در کلام و کتابهای چوبک دیده اید و  خوانده اید به اشتراک بگذراید...