در حال و هوای عشق

شب هشتم : در حال و هوای عشق - Wong Kar-wai - امتیاز 8/10

یک کارگاهی داشتیم. استاد ازمان خواست در مورد عشق بنویسیم. 10 سوال طرح کرد که به بعضی هایشان حتی فکر هم نکرده بودم.بقیه را اگر چه میدانستم اما هیچوقت مکتوب نکرده بودم. فرق زیادی است بین آنچه در ذهن متصوریم و چیزی که روی کاغذ می آوریم و میخواهیم بی پروا جایی بخوانیمش. من اما سعی کردم خودم را سانسور نکنم حرف را  تمام و کمال نوشتم. همه اش را نخواندم ولی دست کم نوشتمش. فکر میکنم آدمها  بعضی عشق را  میدانند و بعضی نمی فهمند. بعضی معتقدند و ملتزم و بعضی انکارش میکنند. اما دست کم آنها که عاشق میشوند همه بی تاب اند. در این  یک خصیصه همه با هم مشترک ایم. حال غریبی دارند بی تاب اند و فعال تر از همیشه میشوند.  تا به اینجایش را  میشد در همه فیلم های عمیق و  حتی دوزاری راجع عشق دید اما آنچه  معمولاً نمیشود دید و در این فیلم بود. درک موقعیت  شرقی  هاست. جامعه فضولی  که همه دوست دارد راجع کیفیت سکس شب قبلمان هم نظر سنجی عمومی برگزار کند، یا در پی هر ساعت حضوری یک جمله برای گفتن داشته باشد. میدانم مزایایی هم این نوع زندگی ها دارد اما  بزرگترین بدی اش این زیا و دورویی است  که در ذات همه مان  نهفته است. مجبوریم خیلی چیزها را مخفی کنیم. چون خلاف عرف است. خانه هایی شبیه سلول های انفرادی با دیوارهای کاغذی که حریم شخصی را به دیده نشدن عورت هنگام حمام کردن تنزل میدهد.

فرق "در حال و هوای عشق" در دهه 1960 هنگ کونگ همین همذات پنداری شدید با ایران معاصر است. همین عمومی بودن عرصه های خصوصی زندگی. زیبایی وقتی تمام شد که زن و مردی همسایه متوجه میشوند همسرانشان با هم در ارتباط اند و این موجه ترین دلیل برای نزدیک شدن این دو نفر به یکدیگرند. اما ماجرا اینور قضیه مانند طرف دیگر پیش نمیرود. زن با وجود خیانت و نبود همسرش هنوز به  شوهرش دلبسته است. و مرد که حالا شیفته زن همسایه شده در مرز دیوانگی است. این تغییر آنقدری پیش میرود که مرد جسارت کارهایی را پیدا میکند که تا به حال فقط تصورش کرده است. نوشتن داستان  پاورقی برای روزانه و  تغییر محل زندگی و دست آخر رفتن از شهر برای فراموش کردن زنی که  یکطرفه و بی وقفه عاشقش است.

در حال و هوای عشق این تردید و توقف را حتی در سکانس هایش دارد. دوربین مردد میماند. برای بیان مفاهیم دیالوگ زیادی استفاده نمیشود. بیشتر سکوت و نگاه ها حرف میزنند. خواستن های مُردد، ترس از تنهایی،شرم از خیانت و حتی مراعات و محافظه کاری برای جلوگیری از حرف همسایه ها .

دست آخر اینکه توی آن کلاس و نوشته ها فهمیدم هر کسی به نوعی به عشق نگاه میکند. در مورد وجودش، وجوب اش یا مراتبش جوری را میپسندد. این جا هم کارگردان عشق را در پس این ماجرای ده ساله میداند و به نامیرا بودنش عمیقا معتقد است. عمیقا جوری که در سکانس پایانی بوسه مرد بر دیوار سنگی معبد متروکه  در کشوری دیگر به سبزی و گل بدل میشود.

چند موسیقی عاریه دارد این فیلم که میتوانید اینجا و اینجا گوش کنید و یک  ویلون نوازی که آدم را اتش میزند آن را هم میتوانید اینجا گوش کنید.