اتفاقی که افتاد این بود که چهاربار پیغامت دادم و نبشتم و نشد،اینکه آمدم ببینمت . دربستی خواسته یا ناخواسته ندانستی ام. ندیدی ام . نخواستی ببینی . هر چه بود نشد. نشد که حرف بزم. نشد که غیر آن بهار غریب و چاق از گرده افشانی تهران توی کریمخان