تا روشنایی بنویس.

۳۹ مطلب با موضوع «پرده نقره ای» ثبت شده است

Dude

 

شب یازدهم -  The Big Lebowski - برادران  کوئن  - امتیاز 8.5/10

حالا بعد از سالها دیدن فیلم های خارجی فکر میکنم دیگر سلیقه ام را میدانم. میدانم کدام کارگردان ها را باید بیشتر ببنم و به کدام ها اعتماد کنم. برادران کوئن را چند سالی است که میشناسم. هر بار فیلم هایشان را دیده ام تا  چند روز درگیر فیلم بوده ام. خسته نشدم. سینمای قصه گویی دارند و به تخیل بها میدهند. جذابیت  چذاتی کارهایشان در بیرون کشیدن قصه از هیچ و پوچ است. وضعیت های تخمی که یک دفعه آدم معمولی که هیچکس برایش تره هم خورد نمیکند را تا مرز قهرمان میپرورانند و بعد به یک باره به زمین نمی کوبند و  به جایی مثل زندگی اول یا کمی بالاتر و پایین تر بر میگردانند. در عوض در این خلال سلوکی در شخصیت و فیلمی به ما عرضه میکنند. لبوفسکی بزرگ هم از این فرمول مستثنی نبود. کوهن ها همه کاره فیلم خود هستند. نوعی تربیت عجیب دارند. ازآدم های مشخصی که رفیق میخوانندشان در فیلم ها استفاده میکنند. ستاره محور یا ستاره پرور نیستند. بازیگر نقش اول فیلم شان را ممکن است در حد یک  سیاهی لشگر یا بازیگر فرعی دست چندم در فیلم بعدی تنزل دهند. اما همیشه تیم شان را حفظ کرده اند. بازی میکنند و  این بازی های ماندگار میشوند. دیگر اینکه در همه فیلم ها یک طنازی گزنده ای وجود دارد. حتی در فیلمی مثل بارتون فینک یا مردی که آنجا نبود همه شان طنزی در جیب بغل دارند. که نمیشود انکارشان کرد. به قول یکی از دو برادر این ادویه زندگی است بدون آن  زندگی بی مزه میشود. 

         لبوفسکی در خانه محقر خود

لبوفسکی را یک راوی شروع میکند. زندگی جفری لبوفسکی را شرح میدهد در خلال آن با آن شخصیت  ولنگار علافش آشنا میشویم . ولی دو دقیقه بعد اتفاقی آدم را میخکوب میکند. یکسری شر خر می آیند و خانه لوفسکی را بهم میریزند. روی قالی دوست داشتنی اش میشانند و کاشی های کف حمام اش را میشکنند. همه اینها بخاطر بدهی یک لبوفسکی دیگر است. لبوفسکی دیگر که معلوم است میلیارد است و زن جوان شیطانی دارد که برایش دردسر درست میکند. در گیر شدن با این یک خط داستان  شش داستان تو در توی دیگر  درست میکند. طوری که دست آخر از این نبوغ در نوشتن حس دیوانه ها بهم دست میدهد.

کوهن ها کم حاشیه اند. مثل آرنوفسکی، پولانسکی یا کریستوفر نولان اخباری در مورد دست مزد یا فلان اظهار نظر جنجالی شان نیست. آنها از مستقل ترین جریان های فیلم سازی آمریکا هستند. چیزی که نمونه اش را کم داریم. چون مستقل اند هر مفهومی که خودشان بخواهند را میسازند. چون مستقل اند شعار نمیدهند. چون مستقل اند میروند میگردند جاهای مسخره انجیل را با بازی سه کم توان ذهنی مسخره میکنند. یا سیستم پوچ و تو خالی میلونر ها و باندهای زورگیر را  مسخره میکنند و با چون مستقل اند برایشان مهم نیست همه از فیلمشان خوششان بیاید. این خاصیت سینمای مستقل است. همه چیز در خدمت اندیشه است. و سفارش و دلیوری در کار نیست.

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

بابام و اوغلوم

شب دهم - پدرم و پسر - Çağan Irmak   امتیاز 7.5/10

سعی کردم فیلم را بدون پیش فرض ببینم. از سینمای ترکیه فقط  Nuri Bilge Ceylan را میشناختم و تصورم از آن سینما غیر از او چیزی در حد سریالهای ضعیف یا قصه های پر ماجرای باور ناپذیر (مشابه کلید اسرار) بود. اما این فیلم با یک سکانس عاشقانه دلپذیر شروع شد و با یک سکانس بهت آور ادامه پیدا کرد. زنی باردار درست در شب یک کودتای نظامی دردش میگیرد و نیاز به وضع حمل پیدا میکند. همسر روزنامه نگار چپ گرایش که مقاله های انتقادی برای روزنامه مینویسد. هیچ وسیله یا آدمی برای کمک پیدا نمیکند. مجبور میشود تنها و در کنار ساحل بوسفور استانبول بچه اش را دنیا بیاورد. زنش به خاطر خونریزی زیاد از دنیا میرود و سکانس سوم با صحنه خون آلود مردی شروع میشود که بچه ای را در آغوش گرفته و دورتر پیکر زن بیجانش هنوز روی چمنهاست. کامیونی نظامی ترمز میزند، یونیفرم پوشی با تفنگ بیرون می اید که اینجا چه غلطی میکنی؟ مرد توضیح میدهد که زنش مرده ولی بچه اش زنده است. اینها با شوک و خشم عجیبی از کودتا میگوید.

طبیعی است با چنین شروعی دیگر دلت  نمی آید فیلم را کنار بگذاری و ادامه میدهی.مرد از همان ابتدای تولد فرزند دستگیر میشود و تا 5-6 سال زندان میماند و موقع رهایی بچه اش دیگر بزرگ شده و توسط دایه نگهداری میشود .پسرک از مادرهایی که شیر داشته شده اند و به ترحم شیر گرفته است شیرو بزرگ شده. دوتا دندان شیری اش افناده و آماده رفتن به کلاس اول است. درست ابتدای خط تعلم و رشد. کتاب خواندن را  پدرش یادش داده و عجیب شیفته کمیک های مصور است.

پدرم و پسرم آن ته رنگ شرقی اش را حفظ کرده ولی با خلاقیت و یازیگوشی فانتزی هم وارد فیلم کرده. پسر بچه کتاب های مصور و تخیلی زیاد یمیخواند و صحنه هایی که پیش خودش متصور است را کارگردان به همان منوال و مشابه تصورش از آن فانتزی ساخته . حتی نریشن هایی با صدای خود کودک خوانده میشود که  به راحتی  باور پذیر است.. مثلا کودک در استانبول مرد اسب سوار ندیده و وقتی برای اولین بار در روستا پدر بزرگش را سوار بر اسب می بیند . او را در هیبت زورو سوار بر اسب تلقی میکند. حتی به او را در اولین کلام قهرمان میگویدخطاب میکند.

پدر بزرگ دوست داشته است  پدر زراعت بخواند و  به آبادی برگردد و در اداره زمین و کشاورزی کمک حالش باشد. دوست داشته  پسرش با دختری که معشوقه دوران جوانی اش بوده ازدواج کند اما پدر حرف پدر بزرگ را گوش نکرده و راهی شهر شده برای خواندن روزنامه نگاری، بعد وارد جریانات سیاسی شده و سر مقاله های ضد حکومتی نوشته و ....  پدر دوست دارد پسرش سر پناه امنی داشته باشد. دوست دارد جایی به مفهوم واقعی خانه را تجربه کند.و مثل بچه های برادرش درست بزرگ شود و بچگی کند. دوست دارد پسرش قوی و مستقل بار بیایید. این پیرنگ با کارکرد بر روی تفاوت های شخصیتی و مسائل سیاسی روز ترکیه همان قصه ای را ساخته که شاید از منظر بین المللی خیلی مورد استقبال واقع نشده باشد . اما پربیننده ترین فیلم تاریخ سینمای ترکیه را رقم زده. ملودرام عاطفی برای درک روابط خانوادگی همان چیزی است که در سینمای ایران هم بسیار دیده ایم. 

در سینمای خودمان سر سگ بزنی پنج تا ملودرام میریند. این است که شاید این فیلم خیلی به چشم و ذائقه ما خوش نیایید اما فیلم خوب و موفقی است.

          

 

حالا اگر کسی ازم در مورد سینمای ترکیه بپرسد. مثل آن چند روز دلپذیر که با گارسون رستورانی که دانشجوی سینما بود در مورد سینمای ترکیه حرف میزدیم من اسم دو کارگردان را میتوانم نام ببرم که فیلمشان را و نگاهشان را به زندگی دوست دارم.

#cegan_irmak

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

شبهای زاینده رود

                         شبهای زاینده رود

شب نهم: شب های زاینده رود - محسن مخلمباف  امتیاز 6.5/10

شب های زاینده رود با یک بیاینه شروع میشود. یک پیغام چند خطی که توضیح میدهد فیلم کارگردان 100 دقیقه بوده اما به دلیل اینکه دستگاه سانسور آنرا مخالف روح انقلاب اسلامی دانسته است،37 دقیقه فیلم حذف شده است. 

خود این پیغام از ابتدای فیلم چند وجهی نا منتظمی در ذهن ایجاد میکند. که آن 37 دقیقه چه داشته که حذف شده است. مثل کودکی که منع از کاری شده، کرم ام گرفته بدانم آن 37 دقیقه چه داشته که سانسور شده. غیر از آن خب باید به کارگردانی که یک سوم فیلمش قیچی شده حق داد. که بخواد اعتراض کند بگوید فیلم من این نبود. یا همه آنچه میخواستم بگویم را انتقال نداده است. متاسفانه گویا نگاتیوها نسخه کپی دیگری هم نداشته است . پس ما به آنچه دیده ایم رای می دهیم. همین 64 دقیقه فیلم به شکل یک مفهوم قابل درک بود. روایت زندگی یک خانواده فرهنگی و تحصیل کرده است. در جریان سالهای حکومت شاهنشاهی، در حین انقلاب 57 و دوران جمهوری اسلامی و جنگ تحمیلی. میخواهد نشان دهد مفاهیم عشق،امید،اختیار چگونه دستخوش تغییر قرار میگیرند.

مخملباف شدیدا تحت تاثیر فلسفه دکارت به زندگی به آدم ها و روابطشان، به انقلاب و اساس تفکر شک میکند. اگر از من میخواستند اسمی برای این فیلم تعیین کنم اسمش را  بدون تردید  اسمش  را "تردید"میگذاشتم.

پدر در اصل حاکمیت شاه و جمهوری در تردید است. دختر در انتخاب همسر و عشق واقعی و مردم عادی و هم همه در تردیدند. آدمهای که به مرکز درمان خودکشی مراجعه کرده اند. همه شک کرده اند. انقلاب با خود شک می آورد. تغییر بنیادهای فکری جامعه آدمها از درون تهی کرده است. تنها آن عاشقی که عشق چشم اش را کور کرده امیدوار است و رو به بهبودی است. همین. مخملباف برای انقلاب و شاهنشاه برای زندگی در همه برهه های سخت و حانفرسا  عشق را پیشنهاد میدهد. اما سکاسن پایابی بیشتر میگوید که سر عشاق را هم گول میمالند. عشق آنها را سرپا میکند اما به وصال نمیرساند. پس عاشق باشید که سرحال بمانید ولی توقع نداشته باشید به آنچه میخواهید برسید.

مخملباف در فیلمبرداری فیلم شبهای زاینده رود

شگفت ترین سکانس این تکه فیلم 64 دقیقه ای، زنی است که قرص خورده برای خودکشی و وقتی دختر روانشناس ازش علت را میپرسد میگوید . شوهری داشته و یک بچه ، شوهرش راهی جبهه شده و خبر شهادتش آمده. بعد 4 سال با برادر شوهرش ازدواج کرده و از او هم بچه ای دارد. بعد گفته شده شوهر دومش هم اسیر شده است. حالا هر دو برگشته اند. زن نمیداند الان زن کدامیک است؟نمیداند خودش کیست؟ نمیداند مرتکب گناه شده؟ بدون طلاق از همسرش با برادر همسرش ازدواج کرده است؟ نمیداندبا این تعبیرپسرش آیا حرام زاده است؟ آیا  کارش حرام بوده است؟ این تردید زندگی اش را به جایی رسانده که دارد خفه اش میکند. جوری که خود کشی را راه حل دیده است. این تکه فیلم این تغییر که انقلاب به وجود آورده با آن تکه از صحبت های  پدر که مجدد بعد از انقلاب به دانشگاه برگشته طلایی ترین بخش های فیلم اند. فیلمی که رفتار حکومت کارگردان 33 ساله را در آن سالها سیاه و سفید،حسابی رنجانده است. شاید مخملباف هم نسخه عشق را برای خودش پیچیده و توانسته از این محنت هم بگذرد.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

در حال و هوای عشق

در حال و هوای عشق

شب هشتم : در حال و هوای عشق - Wong Kar-wai - امتیاز 8/10

یک کارگاهی داشتیم. استاد ازمان خواست در مورد عشق بنویسیم. 10 سوال طرح کرد که به بعضی هایشان حتی فکر هم نکرده بودم.بقیه را اگر چه میدانستم اما هیچوقت مکتوب نکرده بودم. فرق زیادی است بین آنچه در ذهن متصوریم و چیزی که روی کاغذ می آوریم و میخواهیم بی پروا جایی بخوانیمش. من اما سعی کردم خودم را سانسور نکنم حرف را  تمام و کمال نوشتم. همه اش را نخواندم ولی دست کم نوشتمش. فکر میکنم آدمها  بعضی عشق را  میدانند و بعضی نمی فهمند. بعضی معتقدند و ملتزم و بعضی انکارش میکنند. اما دست کم آنها که عاشق میشوند همه بی تاب اند. در این  یک خصیصه همه با هم مشترک ایم. حال غریبی دارند بی تاب اند و فعال تر از همیشه میشوند.  تا به اینجایش را  میشد در همه فیلم های عمیق و  حتی دوزاری راجع عشق دید اما آنچه  معمولاً نمیشود دید و در این فیلم بود. درک موقعیت  شرقی  هاست. جامعه فضولی  که همه دوست دارد راجع کیفیت سکس شب قبلمان هم نظر سنجی عمومی برگزار کند، یا در پی هر ساعت حضوری یک جمله برای گفتن داشته باشد. میدانم مزایایی هم این نوع زندگی ها دارد اما  بزرگترین بدی اش این زیا و دورویی است  که در ذات همه مان  نهفته است. مجبوریم خیلی چیزها را مخفی کنیم. چون خلاف عرف است. خانه هایی شبیه سلول های انفرادی با دیوارهای کاغذی که حریم شخصی را به دیده نشدن عورت هنگام حمام کردن تنزل میدهد.

فرق "در حال و هوای عشق" در دهه 1960 هنگ کونگ همین همذات پنداری شدید با ایران معاصر است. همین عمومی بودن عرصه های خصوصی زندگی. زیبایی وقتی تمام شد که زن و مردی همسایه متوجه میشوند همسرانشان با هم در ارتباط اند و این موجه ترین دلیل برای نزدیک شدن این دو نفر به یکدیگرند. اما ماجرا اینور قضیه مانند طرف دیگر پیش نمیرود. زن با وجود خیانت و نبود همسرش هنوز به  شوهرش دلبسته است. و مرد که حالا شیفته زن همسایه شده در مرز دیوانگی است. این تغییر آنقدری پیش میرود که مرد جسارت کارهایی را پیدا میکند که تا به حال فقط تصورش کرده است. نوشتن داستان  پاورقی برای روزانه و  تغییر محل زندگی و دست آخر رفتن از شهر برای فراموش کردن زنی که  یکطرفه و بی وقفه عاشقش است.

در حال و هوای عشق این تردید و توقف را حتی در سکانس هایش دارد. دوربین مردد میماند. برای بیان مفاهیم دیالوگ زیادی استفاده نمیشود. بیشتر سکوت و نگاه ها حرف میزنند. خواستن های مُردد، ترس از تنهایی،شرم از خیانت و حتی مراعات و محافظه کاری برای جلوگیری از حرف همسایه ها .

دست آخر اینکه توی آن کلاس و نوشته ها فهمیدم هر کسی به نوعی به عشق نگاه میکند. در مورد وجودش، وجوب اش یا مراتبش جوری را میپسندد. این جا هم کارگردان عشق را در پس این ماجرای ده ساله میداند و به نامیرا بودنش عمیقا معتقد است. عمیقا جوری که در سکانس پایانی بوسه مرد بر دیوار سنگی معبد متروکه  در کشوری دیگر به سبزی و گل بدل میشود.

چند موسیقی عاریه دارد این فیلم که میتوانید اینجا و اینجا گوش کنید و یک  ویلون نوازی که آدم را اتش میزند آن را هم میتوانید اینجا گوش کنید.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

مکس دیوانه

 

شب هفتم : مکس دیوانه ،جاده خشمگین   امتیاز 7/10

 داشتم به این فکر میکردم که به ژانر حادثه و ماجراجویی بی توجهم اما توی همین ژانر فیلم های خوبی هستند. مکس دیوانه داستان داشت. قصه  ساده ای هم داشت. طبقه رعیت علیه اربابان جبار قیام میکنند و تاج و تخت را به دست می آورند. غیر از این  پلاتِ سوسیالیستیِ کلاسیک، هیجان  جاده ای این فیلم دیوانه کننده بود. انگاری تخیلات چند نفر را ریخته اند روی هم ماشین و  زره و  هزار و یک تخیل سر هم کرده اند. یک به یک را  اتوود زده اند و ساخته اند . در این جنگ نابرابر قهرمان مکس است و ضد قهرمان آن گوشت دلمه بسته متهوع که به ایورمتا خطابش میکنند. فیوریوسا هم مکمل قهرمان است. ظلم دیده ای که  سالها تاب آورده تا  سر فرصت بزند به جاده خشم و به سرزمین خودش برگردد.

راستش را بخواهید از بابت  قصه  هیچ  کار عجیب و پیچیده ای نداشت. منتهی ملزومات ساخت و  ابعاد جذابیت های بصری داستان جوری است که فقط هالیوود میتواند با این کیفیت بسازدش. بار سنین جلوه های ویژه ،فیلم برداری میدانی و صحنه های زیاد اکشن ساخت را  سخت کرده است.

                             شارون استون در حال کتک زدن  تام هاردی

 تاثیر دیگری که  mad max برایم داشت، تغییر تصورم ذهنی ام نسبت به شارلیز ترون بود. همیشه باورم این بود این زن بخاطر جذابیت زنانه و  شیطنت نگاهش  در سینما چهره شده است اما  مکس دیوانه انتخاب چالشی و بیلاخ بزرگی از سوی استون به قضاوت من بود.

 

پ.ن:

فیلم دیگری بعنوان مکس دیوانه، جنگجوی جاده در 1979 (سال  انقلاب اسلامی 1357) ساخته شده که  دیدنش بعد از بیرون آمدم این نسخه جدید دیگر لطفی ندارد.فیلم را برای یکبار هم که شده ببینید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo

چنان قصری است حصن من که امن الؤمنین دارم*

بازیگران خردسال  قصر شیرین

شب ششم- قصر شیرین ، رضا  میرکریمی    امتیاز 7/10

قصر شیرین از دو منظر برایم مهم بود اول اینکه داستانی بود نه در مورد بچه ها ولی با محوریت بچه هاست، یعنی گره داستانی جز در حضور آنها شکل نمیگرفت و  شخصیت  شیرین (مادر بچه ها) صرفا در گرو خرده رفتارها و اطلاعاتی بود که بچه ها با طبیعت گرایی و ذات بی دریغ خود بیان میکردند. اتفاقی که  کمتر به این ظرافت در فیلم های ایرانی دیده ایم.

دوم آنکه خط داستانی و شیوه نگارش سناریو شیوه خاصی است. اطلاعات وشبکه شده در سرتاسر فیلم نهفته است.اطلاعات یکباره پهن نمی شود. ما از ابتدا نمیفهمیم فتوحی کیست؟ حتی باور میکنیم خریدار ماشین است. دل نگرانی های خاله بچه ها را نمیدانیم. همینقدر میدانیم که پدر از زنش جدا شود و سه سالی است  که در این زندگی نیست . نقش پدری و همسری خود را از دست داده است. مادر، بچه ها را مهربان و بخشنده تربیت کرده. میفهمیم علی و سارا بیشتر از سنشان میفهمند. و این مواجه درست تر و واقعی تر از فیلم های دیگری است که در آن از بچه استفاده میکنند. انگاری که راوی در پس قصه و بالای جاده ایستاده است و دارد قصه را روایت میکند. و قرار نیست فیلم به چیزی شعار دهد یا اعترافی کند یا بچه ها یک شبکه به  ذلت یا موفقیتی دست یابند. قرار نیست کسی جایی را بترکاند کسی مقامی به دست آورد. قرار است پدر راننده کامیون، که قتل غیر در پرونده داشته، زنش را هم از دست داده و قلبش را فروخته با  یک روز کنار بچه ها بودن بفهمد که لنگه آن گوهر نابی که از سینه زن بی جانش جدا کرده و به قیمت پنجاه میلیون فروخته است، در قلب دو بچه اش یدکی دارد. در قلب سارای پیش دبستانی که مدیر روابط عمومی شرکت (ماشین مادرش) خودش را معرفی میکند. و وقتی میخواهند تعریف کند مدیر روابط عمومی چیست. همینقدر میداند که کسی که حیوانات و آدم ها را دوست دارد و خوب حرف میزند. یا علی که ده ساله است اما حساب و کتاب سرش میشود. آدرس ها را بلد است ، میداند آمپر بنزین ماشین خراب است. کارت  بانکی مادر دستش است تا مرد موقت این زندگی باشد. بچه های بیغوله مادر که  سقفش چکه میکند و  یخچال و  لوازم  زهوار در رفته دارند را  قصر میخوانند. با نقاشی هایشان با گلدان هایشان  گوشه گوشه  خانه را آراسته اند.

این ها همان گوشه های تیز خلق و خوی پدر را فیلت میزند. نرم تر و صیقلی ترش میکند. جاده پر شیب کوهستانی را بالا میکشد. تا دست  آخر بعد اینکه روی صندلی جلو پسر به پدرش میگوید که من آدرس را به دایی ها داده بودم ،پدر با مکث بگوید اشکال ندارد. گویی که پذیرفته بهای پلشتی هایی که انجام داده و مطاعی که به دست آورده، چیزی فراتر از آن کتک کاری کنار جاده با برادر زن هایش بوده است و حالا خودش را سبک تر و آینده را بدون قصر، بدون شیرین، با بچه هایش،  روشن تر می بیند.

پسر کوچکش ازش میخواهد روباهی را زیر گرفته کمک کند پدر به جای فرار یا اوقات تلخی، از ماشین پیاده میشود. قصر شیرین را بخاطر نگاه به همین ریزه  کاری ها دوست داشتم. 

 

پ.ن :

مصرعی از شعر مولوی، شعر را  به شکل کامل اینجا بخوانید.

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

بر تارک نیاز دل آزار دیدگان

دایره مینا - داریوش مهرجویی 1353

 شب پنجم - دایره مینا - داریوش مهرجویی  امتیاز 7.5/10

دایره مینا یک مانیفست بود. مانیفستی که ساعدی و مهرجویی خیلی خوب دیده و درک کرده بودند بعد از موفقیت همکاری مشترک ساعدی و  مهرجویی در فیلم "گاو"، حالا وقتش بود ساعدی قصه اجتماعی شهری رو کند و مهرجویی بسازدش.داستان روایت ساده دارد. عجول در ساخت نیست. با طیب خاطر قصه تعریف میکند. قصه پسری که پدر مریضش را از حواشی جنوبی شهر برای درمان به بیمارسنان می آورد و در روند درمان با  خون فروش آشنا میشود و ....

دایره مینا مانیفست بی خردی است. اعتراض به بی عملی حاکمیت در برابر موضوعی مهم که لای پرونده ها و کاغذ بازی های بسیاری گم شده است. روی صحبت به مافیای خون است. اعتراض به زالو هایی که بنگاه های کثیفی را راه انداخته بودند که خون را از مافنگی ها و شیره ای ها میگرفتند و آن را به بهای گزافی به بیمارستان ها میفروختند. این وسط چه بسیار آدم هایی که به واسطه تزریق خون آلوده مُرده یا بیماری های دیگری گرفته اند. کسی هم که  این موضوع را درک میکند و دکتر با وجدان بیمارستان(دکتر داود زاده با بازی بهمن فرسی) است. کسی تحویلش نمیگیرد. در بخشی از فیلم او جایی از بیمارستان را خالی میکند که به بانک خون تبدیلش کند. برآورد هزینه هم میکند 12000 تومان سرمایه برای راه اندازی یک بانک و لابراتوار خون کافی است. هزینه ای که سامری به شیره ای ها و اهدا کنندگان خون میداد نفری 20 تومان به ازا یک شیشه (یک واحد) خون بود. یعنی دست کم دو برابر این عدد خون را به بیمارستان میفروخت. یعنی پولی که دکتر یا وجدان بیمارستان میخواست  فقط هزینه خرید 300 شیشه خون بود. مصرف  دو هفته بیمارستان شاید هم کمتر. اما  این وسط به جیا حمایت از او انبار دار به رییس بیمارستان شکایت میکند که این آقا اموال بیمارستان که مشتی تیر و تخته هم بیشتر نبود از انبار به بهانه باز کردن فضا  کش رفته است و  پاپوش برای دکتر جوان درست  میکند.

مصداق حرفش را در چندین و چند مورد دیگر در گذشته و حال اوضاع ایران میتوانید ببینید؟

 

داریوش مهرجویی در پشت  صحنه دایره مینا

مهرجویی برای برای بیان حرف خود  ترکیبی از بازیگران موفق سینمای تجاری و هنری را  انتخاب کرده بود. سعید کنگرانی جوان اول سینمای دهه 50 و فروزان که در فیلم فارسی های ایرانی مخاطب برایش سر و دست می شکست در کنار علی نصیریان با نقش اسداله مسول خرید و انبار بیمارستان و سامری با  بازی عزت اله انتظامی  و از همه غریب تر بهمن فرسی  در نقش دکتر داود زاده  ترکیب  تجاری - هنری مهرجویی را کامل میکند.دایره مینا هم اشارتی به همان شیشه های ذخیره خون است. شیشه هایی که باید هستی و حیات را  تقدیم بیمار و گیرنده خون کند اما انچه در حقیقت  نصیب میکند. فلاکت و بدبختی و مرگ هم برای گیرندگان و هم برای اهدا کنندگان است.

 صحنه مرگ پدر  علی همزمان با  صحنه نکبت پیش از مرگ  چندین اهدا کننده خمار همه در یک دوبیتی کوتاه خلاصه شده است.

ای چرخ فلک دوندگی مارا کشت

بر درگه خلق بندگی ما را کشت

یک منکر و این همه صفات واجب

ای مرگ بیا که زندگی مارا کشت

مهرجویی اینجا بیشتر در مورد دایره مینا  و توقیف 4 ساله فیلم حرف زده است. اما موفقیت فیلم در جشنواره های خارجی غیر از اینکه جوایز زیادی برای کارگردان به همراه داشته باعث شده تا  تلنگری به مسئولین سلامت هم وارد شود و سنگ بنای سازمان انتقال خون ایران به شکل امروزی و یک سازمان  واحد به واسطه همین فیلم رقم خورده است.

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

الماس های تراش نخوره

 

شب چهارم -  Uncut Gems  - امتیاز 7/10

نقل است مسلمانی روزی گاوی پیر و فرتوتی داشت و  قصد فروش را کرد. نهایتا گاو را به یک یهودی به قیمت  100 سکه فروخت، و همان روز یهودی گاو را به قیمت  دویست  سکه به همان مسلمان فروخت. این میان فقط یهودی سه ساعت (1 ساعت قبل و  2 ساعت بعد خرید گاو ) حرف زد.

 گویا کارگردان نشسته یک فرهنگ ضرب المثل های یهودی گذاشته جلویش و فیلم و ساخته و دست آخر فقط و فقط در دو ثانیه همه کوهی را که ساخته منفجر میکند. و  بهش میخندد. ولی شوخی اش اصلا خنده دار نیست. دست  کم من خوشم نیومد.

فرهنگ یهودیان در مسائل مالی، هوش معامله گری  و  رندی و هدفمندی شان انتخاب هوشمندانه است.خاصیت  الماس های تراش نخورده همین بود.

یک جواهر فروش شارلاتان میبینی که همه زندگی اش را گُه برداشته است. با همسرش در آستانه جدایی است، دوست دخترش با بقیه لاس میزند(البته به نظر دوستش دارد)، طلبکارهایش همه جا خفت اش میکنند. کتک اش میزنند. جلوی زن و جامعه تحقیرش میکنند. ولی همین آدم  قدرت ریسک وحشتناکی دارد. همه درآمدش یا عاریه هایش را شرط می بندد. شرط هایش برنده میشوند و این هیجانش به او زندگی می دهد. شیتیل میلیون دلاری میدهد یک الماس ندیده از اتیوپی برایش بپیچانند و بیاورند. تا بزرگترین معامله زندگی اش را انجام دهد.  با  آدم های بزرگ و خطرناک بازی میکند. ساختار هیجان انگیزی دارد. اما بخشی از فیلم را  بخاطر دیالوگ های رگباری و عدم درک این حجم از نقدینگی نفهمیدم. بنظرم طبیعی بود. پس اینکه  نمره imdbاش  بالاتر از نمره ای است که من بهش میدهم جای تعجب ندارد.

بازی آدام سندلر در نقش جواره فروش خوب بود ولی با  تصور من از یهودی های اینکاره  فرق عظیمی داشت. برای من  یهودی پولدار آن رفیق شخصیت اصلی در حراجی فروش الماس اش بود. افتاده و  کم سر و صدا ولی پر مایه و بسیار محافظه کار

امیدوارم شما  دست کم بیشتر از فیلم خوشتان بیایید. برای یک بار دیدن هم توصیه میکنم.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo

Glory Never Fade (شکوه هرگز نمی میرد)

شب سوم - مستند کانون  -امتیاز 8/10

 نمی خواستم مستند را خراب کنم دلم میخواست دل و درست برایش وقت بگذارم. حتی بیشتر از یک فیلم بلند سینمایی تا با همه جزییاتش ببینمش. تعریفش را شنیده بودم. در BBC فارسی پخش شد بود اما من ندیده بودمش. بحث کانون برای من فرق داشت. من از سال 1376 عضو کانون شده بودم. دلیلش فرار از مدرسه بود. من مدرسه ابتدایی ام را دوست نداشتم.کتک میخوردم. اذیتم می کردند. عمده شان بچه های خاک سفید بودند برای من که دوسال اول را در مدرسه ای با کلاس های 15-16 نفره مختلط با دختران درس خوانده بودم. درس خواندن در یک مدرسه که دانش آموز دوساله در کلاس داشت با  45-50 تا تخم سگ لات و پررو یک جور عذاب الیم بود. مادرم از یکی از والدین شنیده بود که کتابخانه ای هست درست در شرقی ترین  نقطه فرهنگسرا، روزهای اول با من می آمد. یک ساعتی در صندلی های چوبی پشت کتابخانه می نشست. تا من بروم آنجا کتابهایم را  تحویل دهم. کتاب جدید انتخاب کنم. مراسم  مهر رسید و مهر دریافت بر روی کارت عضویت انجام شود. بعد گاهی یک خلاصه ای هم به مربی میدادم و می آمدم. بعد ها  برادرم هم پا گیر شد. آمد و ثبت نام کرد. چون هم سنی هم  جسمی از من بزرگتر بود پشتیبان بود برایم و با حضور او نمی ترسیدم. منتهی باز هم ساعت خلوت عصر تردد نمیکردیم. نمیدانم بزدل نبودم. اما وضعیت آن روزهای شهر در حاشیه شرقی و مجاورت محله ای بدنام را فقط آنهایی که آن سالها همسن و سال بودند درک میکنند. 

کم کم شیفته آنجا بودم. روزهای فرد پسرها میرفتند. دلم میخواست هر روز هفته بروم. کتابهایم را میخواندم. فهمیده بودم کدام قفسه ها  کتاب های گروه سنی ج را دارد. تقریبا همه شان را  خوانده بودم . مجلات را هم  همان موقع شروع کردم به خواندم. یک رسمی داشتند که مربیان  مجلات  کودکان و نوجوانان  را  دو نسخه میگرفتند یکی برای استفاده همه یکی را هم خودشان میخوانند و آرشیو میکردند. بعدها  که بیشتر با من آشنا شدند آرشیو ها را  هم در اختیارم میگذاشتند. 

مستند از این جهت برایم جذاب بود. روی دیگر سکه کانون را  نشان داد. از بدو تاسیس اش، از مشکلات و کارهای خوبی که انجام شده بود. روایت چندگانه داشت. میشد تا حدی اطمینان داشت که جانب داری خاصی درش نیست. منتهی فقط فعالیت بیست سال اول کانون را روایت میکرد. بعدش را دیگر رها کرده بود. صحبت های مدیر عامل قبلی و آنها که سمت اجرایی داشتند با آنها که عضو بودند فرق هایی داشت. طبیعی هم بود که درگیری هایش متفاوت بود. سخاوت لی لی امیرارجمند از اینکه خوشحال بود هنوز جایی به اسم  تعطیل  نشده است  و  عمری بیش از نیم قرن دارد ستودنی بود. کارهای مدیر خوب انقلابی (علیرضا زرین) در حفظ تیم کاری و شکوفایی آن ستودنی بود. لحظه های پر اوجی که حال آدم را خوب میکرد. میشد فهمید میشود انقلابی بود،مسلمان بود اما جو گیر نبود.این را  چهار نفری که آدم های وابسته ای نبودند اعتراف کردند. 

آرشیو فیلم ها و ویدیو ها خوب بود. نشان میداد که شیوه کانون در آرشیو و نگهداری روش درستی بوده است. کارگردان هم از این آرشیو ها درست استفاده کرده بود. و  برش ها به جا استفاده شده بود.

اما آنچه که پیش تر در استان کرمان هم دیدم را آیدین  آغداشلو در اواخر فیلم به پرتاب سنگ تشبیه کرد. فعالیت کانون در عرصه فرهنگ و ارتقا سطح  جامعه ایران همچون پرتاب سنگی بود که این سنگ هنوز در حال حرکت است  ولی اگر با دقت  نگاه کنیم جهت تقعر این حرکت پرتابه رو به پایین است.

کاش میشد بدون پیش فرض سیاسی با بزرگ منشی بیشتر این  پرتابه را  گرفت و مجددا با  قدرت و  شدت بیشتری پرتابش کرد. یا از آن بهتر، حتی یک موتور برایش ساخت. نه اینکه مشابه  تعبیر فرشید مثقالی مثل گلی باشد که لگد مالش کنند.

ای کاش این  شکوه هرگز نمیرد. دست کم خیلی از ما زندیگی خود را مدیون کانون هستیم.

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

تو قدر خود نمیدانی چه حاصل؟

 

شب دوم - شیطان وجود ندارد - امتیاز 8/10

اگر کسی شما را مجبور کند که کسی را بکشید چه می کنید؟ گیریم که تمام استدلال های منطقی و محکمه پسند را هم در پر قبایش داشته باشد. از شما میخواهند دکمه سکویی  را بزنید و زیر پای به دار آویختگان را خالی کنید؟یا اینکه چهارپایه زیر پایشان را با لگد کنار بزنید؟ یا ازتان بخواهند توی سینه مجاهدین مارکسیست نشانه بگیرید و به فرمان آتش شلیک کنید؟ حکم همه شان در آمده شما فقط مامور اجرایید ولی اگر سرپیچی کنید معلوم نیست تکیلف باقی عمرتان چیست. معلوم نیست پدر و مادرتان ،همسر و فرزند و دوست دختر و .... را  خواهید دید یا نه؟؟ عملاً در یک انتخاب سختی قرار دارید.

"شیطان وجود ندارد " این سوال را به  لخت ترین شکل ممکن از شما میپرسد. که انتخاب شما چیست؟ میتوانید هر روز بعد کار، همسر معلم  خود را از مدرسه سوار کنید با دختر خردسال خود به خرید و پیتزا خوردن بروید .حتی به گربه گیر کرده در موتورخانه کمک کنید و صبح روز بعد پیش از سپیده دم در حالی که دارید چای اول صبح را دم میکنید. با فشار یک دگمه ، آدمهایی را بکشید بدون اینکه خللی به زندگیتان وارد شود؟

میتوانید سربازی باشید که برای گرفتن  پاسپورت به خدمت آمده و با رویای پریدن از کشور زندگی میکند ،به امید دختری که بی امان دوستش داری و عدل از بد حادثه، محل انجام خدمتتان ستاد اجرا احکام باشد و مجبور باشید هفته ای یکبار(کمتر یا بیشتر) زیر پای محکومی به اعدام را خالی کنید؟

 چهار روایت پیرامون اعدام و انتخاب های انسان ها در مواجه با اعدام، ایده اصلی رسول اوف بود. انتخاب اسم و بقیه اتفاقات و ریز و درشت فیلم هم همه در خدمت شبکه ساختن و ایجاد یک روایت داستانی درست است .

سربازی که عاقله سربازهاست ولی به کشتن تن داده است، دارد محکومین کافکا را میخواند.محکومین به نوعی روایت میکند که انسان با همه بازی ها و زرنگی هایش محکوم به مرگ است. اما سرباز تازه وارد که بچه خطابش میکنند. راهی دیگری انتخاب میکند. بچه نمیخواهد کسی را بکشد. کل دارایی اش که 35 میلیون هست را  حاضرد بپردازد. فقط برای یک شب که کسی را نکشد. که دستش به خون کسی آلوده نشود. آنکه اعصاب خراب تر از همه است راهنمایی اش میکند. نمیگذارد معامله جوش بخورد. نمیگذارد کسی نوبت او را بخرد. نمیخواهد پسر حتی به ماندن در کنار محکومین عادت کند. پسر فرار میکند همه زندگی اش را میگذارد مو به مو بندهای کاغذ پاره را میخواند و از آن قتلگاه میگریزد و خودش را به دوست دخترش میرساند. دوست دختری که دیوانه وار دوستش دارد، برایش نماد زندگی و رهایی است. ماشین  روی تپه ای مشرف به شهر می ایستند پسر اسلحه ای که با آن از قتلگاه فرار کرده را به ته دره پرت میکند که جایگاه واقعی اش هست و  پشت به شهر که نماد تمدن و زندگی استو با همه نورهای رنگارنگ و فریبندگی ذاتی اش  .سربالایی کوه  زندگی را با یگانه ادم زندگی اش  دو تنهایی و سیاهی شب میگازد.

 

از سه اپیزود دیگر خیلی دوست ندارم چیزی بگویم. چرا که لطف دیدن فیلم را از بین میبرد.

غیر از پیدا کردن ساختار داستانی من به حوصله مندی فیلم غبطه خوردم. داستان گفته و میشد و با ریتم  کندی جلو میرفت. جزییات کارکرد داشتند و قرار نبود، جایی از ان  عبور کرد. 

یک خوبی که فیلم داشت این بود که مجوز و پروانه ساخت نداشت.ا ز اول تکلیفش با خودش معلوم بود. میدانست قرار نیست این فیلم در سینماهای داخلی اکران شود. به همین خاطر با فاصله گرفتن از سینمای مبتذل، روابط بسیار درست و باور پذیر شده بود. جاهایی که زن و مرد نقش خود را بی اغراق بازی میکنند. مردی که مادر پیرش را می بوسد. پسری که دوست دختر خود را کول میگیرد. دختری که به دوست پسرش عاشقانه لباس میپوشاند و پدری که دست حلقه میکند که دختر در تبعیدش را ببوسد. همه نماد و نشانه سینمای رئالیسم است. سینمایی که خود زندگی است ولی به واسطه ممیزی های بیش از چهار دهه ندیده ایم و بلدش نیستیم.

از بین نقدهایی که خواندم  این نقد سایت نماوا کمی از بقیه تا به اینجا دقیق تر بود. 

 

 پ.ن : عنوان پست از این دو بیتی  بابا طاهر انتخاب شده بود

دلا غافل ز سبحانی چه حاصل

مطیع نفس و شیطانی چه حاصل 

بود قدر تو افزون از ملائک 

تو قدر خود نمیدانی چه حاصل 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo