حالا یقین خیلی خرفت شده ام.خیلی خرفت تر از زمانی که حس میکردم، قرار است کسی شوم برای خودم.برداشتم از حرفهایت این است.اینکه نمیدانم چرا و چطور اینقدر فاصله گرفتی. کدام مکتب و طرز فکری اینگونه ویرانت کرد.شخمت زد. درنوردیدت .شاید هم من عوض شده ام.اما بگذار همین ها برای خودمان باقی بماند.بگذار به هم متقابلا احترام بگذاریم.به ایده هم و نوع نگاه هم. اینجوری پرمان هم بهم نمی گیرد.لازم نیست سگ بشوییم و به تیپ هم بزنیم.حالا دارم مفهوم زندگانی همین دیدگاه من است.اگر میخواهی برو.بهم بگو امبلم..ساشگول و یا هرچه دلت میخواهد.اما من کار خودم را خواهم کرد.یقینا
حالا ۵شنبه ای دیگر است و من با اینکه میدانم سخت میگذرد اما پر از انگیزه ام.نه حتی انگیزه ای که همیشه قبل از شروع ترم تحصیلی در من می شکفت. نه حتی انگیزه ای که موقع رفتن به یک استخر و در گرماگرم کار دارم.نه حتی انگیزه ۲۰گرفتن فلان از استاد.انگیزه ای واقعی که مرا کمک خواهد کرد جان بگیرم.
امسال هم با انگیزه جلو خواهم رفت کمک میخواهی بکنی دعا کن،به چیز دیگری نیاز ندارم.
قربان قلب بی وفایت.۵شنبه .سنه۱۳۸۹خورشیدی