دیروز نوشتم گه ترین نسل هستیم. آشغال ترین دوره.گندترین زمان. دیروزمان مدارس سه شیفت بود .امروزمان دانشگاه های بی در و پیکر و فردایمان اله و اعلم ..... نوشتم نه قبلی ها قبولمان دارند و نه بعدی ها ادم به حسابان می آورند.اولی از جهت خامی و نداشتن تجربه و دومی به خاطر مد روز نبودن و انچه خودشان اسگل می خوانندش....
شاکی بودم ازهرچه در جریان است. پشیمان بودم از اینکه زاده شدم.خسته ام از همه آدم های دور رو برم.امروز آدم جالبی را می شناسم.اگر سوخته ضمیری کهنه نشده باشد بهترین لفظ برای خواندش هست.جاهی زیادی رفتم برای کارورزی.هیچکدام را دوست نداشتم.اما اینجا را به خاطر آدمهایش واقعا دوست دارم.دیدگاهشان مثل پنجره های دفترشان چپکی است.جور دیگر به زندگی نگاه میکنند. در دل دیوانه ترین جای شهر عاقل ترین جارا دارند.سکوتشان حرف است و حرفشان تلفیقی از منطق و علم کمی غرور.خرده جنایاتی هم درشان هست.خرده شیشه هایی. ذات خراب هایی ..اما میانگین باز هم قابل قبول است..
من توی این ۲۰ و خورده ای سال کجا بودم؟
** هشت کتاب سپهری