تا روشنایی بنویس.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فقر» ثبت شده است

انقباض در می سی سی پی

دورنمات را به شکل دلپذیری دوست دارم. بی اعتمادی و وسواس در نگاه متدین اخلاق مدارش موج میزند. هم آن زمان که قاضی و جلادش را خواندم هم حالا که به دیدن نمایش "ازدواج آقای می سی سی پی" نشستم فکر میکنم دورنمات به شکل دقیق و درستی بدبین بود. بدبینی که هرچند وقت دیگر به نمایشنامه هایش رجوع کنی قابل تشخیص است. تاریخ مصرف ندارد و همیشه  صحیح از آب در می آید. نمایشنامه بر خلاف آنچه بسیاری از دوستان در صفحات خود در موردش نوشتند صرفا داستان ناکامی مردان آرمان طلب نبود. قصه پنج مرد بود که نماینده پنج طبقه اجتماع هستند. اولی که کسی ازش حرفی نزد مالک کارخانه چغندر قند بود. تولید قند و شکر  در اغاز قرن بیستم نماد تمول و ثروت بود و البته هنوز هم هست. دومی پزشک خوش قلب و عاشق پیشه ای که در گیر عشق است. همه مال و مکنت اش را  فدا کرده و به چیزی دست پیدا نکرده است. سومی قاضی خشک و  قاطعی است که به قانون موسی معتقد است و جز عدالت چیزی نمیخواهد حتی برای خودش. چهارمی یک کمونیست دو آتشه است که  میخواهد جهانی را فتح کند و با شورش و کودتا قدرت را در کشوری دیگر در دست گیرد. و اما آخری وزیری عیاش و دو  دوزه بازی  است،که بر خلاف ظاهرش بسیار نان به نرخ روز میخورد و حزب باد است. بادبانش دائم به سمت بادها  میچرخد. و  به هیچ آیین و دین و اخلاقی معتقد نیست.
هر پنج مرد درگیر علاقه به زنی لوند و دلربا شده اند. غریزه مردانه شان میل به داشتن آن زن دارد . چه صاحب کارخانه چغندر که در ابتدای نمایش با خبر فوت او مواجه میشویم. چه عاشق پیشه چه حتی قاضی متدین  یا  وزیر برخلاف روحیه قاطع در آرمانهای خود در برابر زن ضعیف اند.
نتیجتا اینکه همه شان جانشان را فدای آمان هایشان میکنند الا آنها که آرمانی ندارند. بی بته هایی که  حزب باد بودند و نان نرخ روز خورده اند.



سالن خلوت است. به شکل درد آوری فکر میکنم دچار انقباض شده ایم. انقباض اقتصادی که همه لحظه ها و ابعاد زندگی مان را تحت تاثیر قرار داده است. این را توی کار، رقم دریافتی حقوق و پاداش و آمار فروش شرکت و مغازه و حتی تئاتر هم میتوانم ببینم. پایان نمایش بازیگر نقش قاضی(بمحمد صادق ملک) که بازی اش خوب و چشم گیر بود. بعد از خطابه ای نه چندان جالب و محکوم کردند اینستاگرام و شبکه های مجازی به جذب فله ای مخاطب از مخاطبان خواست تبلیغ گروه مستقلشان را کنیم و از دوستان  خود بخواهیم که به دیدن این نمایش بیایند. حتی یک قرعه کشی در محل داشتند که به سه نفر 6 بلیت برای اجراهای آتی میدادند تا تبلیغی برای کارشان بشود. 
حرکتش دو برداشت متفاوت داشت. اولی اینکه قرعه کشی و  درخواست از مخاطبان برای تبلیغ به نوعی اعتقاد به قدرت word of mouth است. عریان ترین نوع تبلیغ که خوب جواب میدهد. قرعه کشی هم حرکت بدی نبود. دست کم 6 نفر هر شب در سالن حضور دارند که میدانند خوش شانس بوده اند و ممکن است این شانس باز هم نصیب خود یا عزیزانشان شود.
اما محکوم کردم فعالان صفحات مجازی مثل محکوم کردن آن آخوند یک لاقبا توسط امام جمعه پر نفوذ  است. یعنی نوعی عقده گشایی و حسادت را نشان می دهد و بد تر از آن اینکه کسادی بازارش را عیان تر میکند. بدون اینکه  یک نوبت فکر کند پنجاه هزار تومان قیمت بلیت برای طبقه متوسط و ضعیف که محصل و  کارگر و کارمند علاقمند به تئاتر است  بسیار سنگین است. پس با کاهش هزینه های تولید و سر بار مثل  تعداد بالای گروه پرفرومنس یا تعداد نوازندگان یاحتی اجاره سالن کوچک تر که متناسب با تعداد تماشاگران باشد میشود هزینه های این تئاتر را به کمتر کرد. آن وقت شاید پولی برای تبلیغ بماند اگر هم نماند همان شیوه تبلیع  نفر به نفر و استفاده  فضای مجازی ایده آل ترین تصمیم است.


گذشته از موارد گفته شده "ازدواج آقای می سی سی پی" ارزش یکبار دیدن را داشت. گویا شرایطی برای خرید نیم بها برای دانشجویان دارد(25000تومانی) در گیشه تئاتر شهر وجود دارد. عذر میخواهم که نتوانستم ته و توی داستان را برایتان در بیاورم توی اینترنت مطلبی راجع نیم بها پیدا نکردم اما روی گیشه برگه ای با این مضمون دیدم. اگر توانستید سری بزنید و سوال کنید.
اگر رفتید و از دیدنش هم  لذت بردید یا حتی خوشتان نیامد چند خطی برایش بنویسید.بلیت اینترنتی هم از اینجا میتوانید بخرید.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo

آنچه شیران را کند روبه مزاج...

در اثنای این بلبشو دولت و حاکمیت و دیوانه بازی های ترامپ سبک مغز، آسیب پذیرترین قشر و  کوتاه ترین دیوار مملکت، دیوار صنعت است. به قدری که خود دولت هم ابائی ندارد بگوید رشد صنعتی که در سال 95 و بعد از رکودی چند ساله داشت  رونق می گرفت  از دست رفته است. به پیسی خورده است و  رشد 2-3 درصدی اقتصادی برای سال 96 پیش بینی میشود. 

به اندازه دکتر محمود هم بی شخصیت نیستند که خانه آمار را دور بزنند و نرخ  بیکاری و رشد  اقتصادی را به دلخواه تغییر دهند.

برون داد این ماجرا اول از همه از همین شرکت های عرض و طویل شروع شد. از شهرهای صنعتی صدای آذرآب و هپکو در آمد. تبریزی ها  وضع خوبی ندارند  و شهرک های  اصفهان و تهران و  مشهد هم وضعیت هایشان چنگی به دل نمیزند. گویی این وضعیت  تا ببیینیم چی میشه تمامی ندارد. وضعیت  اهالی اقتصاد حتی سوداگران این بازار  به مثابه شکارچی است که منتظر شکارش آنقدر مانده اند که مرده اند. 

توی شهرهای دیگر که واقعا اوضاع  صنعتی افتضاح است. مشاغل خدماتی هم راضی نیستند اما دست کم میتوانند ارتزاق کنند اما صنعتگران  گریان اند. 

دوستی میگفت ما ذاتا صنعت گر نبودیم  تا بودیم بازرگان بودیم و به قدر نیاز کشاورزی داشته ایم. پس بهتر نیست بیخیال  همین نصفه صنعت شویم و روی نقاط قوتمان تکیه کنیم. به جای راه اندازی کارخانه دور پاسارگاد بساط بستنی و اسنپ شات (عکس فوری) راه بندازیم و تور سر در باغ ملی راه بیندازیم. برای خالی نبودن عریضه کافه کاباره ای هم دست و پا کنیم که فقط پیرزن پیرمردهای  غربی که با مقرری بازنشستگی دارند روزگار میگذرانند مشتریمان نباشند. ادمهای دست به جیب و متمول تری هم شکار کنیم. کنارش مثل دبی و دوحه جا برای سرمایه گذاری باز کنیم و  محل اتصال شرق و غرب باشیم؟

القصه اینکه دوست نازنین یه قدری دررویا فرو رفته بود که مجبور شدیم با یک لیوان اب تگری بیدارش کنیم و بهش بفهمانیم که  بیرون در هنوز ادمهایی سر کوتاه بودن مانتو دارند سند منگوله دار خانه می برند منکرات که کسی از آشنایانشان را آزاد کنند. بعد در مورد کافه و کاباره حرف میزنی ؟

بعدش اینکه ما روابطمان با دنیای قدرت ، بچرخ تا بچرخیم است ،پیداست که هرگز آن ادمها حاضر نیستند دفتری در این مملکت راه اندازی کنند.


خلاصه اینکه دیدن تصاویر کارگران میان سال و  خانواده دار که چندماه حقوق نگرفتند ،شرایط کاریشان انسانی نیست و  بخاطر اعتراض کتک شان زده اند.

دیدن شرم در نگاه  نیروی خدماتی که سنش کم نیست و  از رو زدن به خاطر پنجاه هزار پول نقد آزرده است.

از دیدن زیاده خواه تازه به دوران رسیده، پسری که به واسطه پدرش صاحب قدرت و ثروت شده و  قلدری میداند و قلندری یادش نداده اند حالم را بهم میزند.

امیدی هست؟







۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo