تا روشنایی بنویس.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگانی» ثبت شده است

ما دل شکستگان

احتما که نه یقینا برای هم شما پیش آمده در سنینی از نوجوانی عاشق موسیقی و ساز خاصی شده اید و بعد تحقق ایده اش به خاطر جبر زمانه یا پشت گوش انداختن و امثالهم محقق نشده .یک وقت یک جا در دهه سوم و چهارم زندگانی یادش افتاده اید و با یادش وا مانده اید که چرا من پی اش را نگرفتم ؟ چرا دنبالش نکردم چرا ماندم منتظر و حالا یادم افتاده که باید شروعش می کردم؟ رویای موزیسین شدن رویای عشقبازی با ساز در همه ما بوده و هست. اینکه زمانی با گوش دادن پاییز طلایی خواسته باشید لاچینی شده باشید و با گوش دادن به موسیقی متن فیلم آبی کیشلوفسکی خواسته باشید پرایزنر شوید یا وقتی چشم های تقریبا نگران فردین خلعتبری را شنیده اید به فکر ویولن نواختن افتادید و با تار لطفی مجنون شدید و با کمانچه کلهر سرمست همه اش به خاطر فطرت موسیقی دوست انسان است و اتمسفری که درش نفس میکشید.

اما من اول میخواستم شادمهر عقیلی باشم در شب برهنه. شیدای کسی باشم و بهش نرسم.  دقیقا میخواستم بهش نرسم و آن ترانه ها را برایش بخوانم. توی آن سن و سال نوجوانی و بی قهرمان بودن جامعه قصه عقاب سبلان علی دایی را در کیهان بچه ها میخواندم و دهاتی شادمهر را گوشی میدادم. جو خانواده متوسط ما خیلی زور میزد اجازه میداد کلاسهای زبانم را ادامه دهم و بودجه شان به کلاس موسیقی نمیرسید. طبیعی هم بود دوبرادر و یک خواهر و  پدری که تنها فرد شاغل خانواده بود،حقیقت زندگی ما بود و بابت این موضوع دلخور نبوده و نیستم.

هرچه که بزرگتر شدم رویای موسیقیدان شدنم بیشتر خودش را نشان میداد. رویای موسیقی بزرگتر از رویای فوتبالیست شدن یا شناگر شدن یا بازیگر شدن یا حتی نویسنده شدن داشت به حجم کوچک جمجمه بدقواره من فشار می آورد.قهرمان های موسیقی عوض میشدند شادمهرقمیشی میشد  قمیشی جایش را به pink floyd, linkin park ,metallica anathema  میداد . لطفی ، شجریان ،احمد عبادی ، پرویز یاحقی یا حتی yan tiersen  این روند هر زمان بسته به حال و احوالم تغییر میکرد اما  آنچه که ثابت بود دلبستگی به همین  7 نت بود که گاهی به اوجم میبرد و گاهی غصه دارم میکرد.

بالاخره ساز خریدم و شروع کردم به کلاس رفتن. بیست و هشت سالم بود و کار میکردم و مستقل شده بودم. دستم در جیب خودم بود و با این حال در مورد قیمت سازم با خانواده حرفی نزدم. استادم جوان بود و با حوصله T اما تار سخت بود و  یاد گرفتنش زمان میخواست. کارم داخل شرکت سنگین بود هر هفته میرفتم و  مشق میگرفتم و چند نت ساده میزدم اما آنطور که باید و شاید تمرین نمیکردم.

انگاریآنهمه شور و علاقه فرونشسته بودم و داشت فرو مینشست. با این حال ادامه دادم. چندین جلسه رفتم و  دستم درحال یادگیری بود. استادم  نمیتوانست مسیر غرب به شرق را بیاید من هم دیگر نرفتم. عین خر توی گل گیر کرده منتظر یک اتفاق بودم. الان دو سالی است سازم کنار خانه است. گاه بهش سری میزنم نگاهش میکنم پاکش میکنم اما نمیزنم. دوست ندارم صداهای  ناله طور ازش بشنوم. شوق موزیسین شدن هرچند دلپذیر است اما مثل هر کاری مهارت میخاد و سخت است.وقتی برای کار آنقدر هزینه میکنی که  نای کار دیگر برایت نمیماند دیگر نمی شود انتظار زیادی هم داشت.

آن علاقه باید رد زمان مقتضی اش پاسخ پیدا میکرد وگرنه  در زمان های دیگر هم شدنی است اما با  صرف وقت و هزینه ای به مراتب بالاتر. فکر کردم این  قضیه تقریبا در تمام اتفاقات زندگی جاری و  حاکم است. باید هزینه دهی.. 

حالا مدتی است که مصرف کننده سفت و سخت موسیقی ام. سازم را هم نفروختم نگاهش داشتم. دیدنش برایم دلگرمی است. که شاید روزی بتوانم باز بنوازم. فکر میکنم تار بخشی از زندگی ایرانی ماست  یک خط و ربط چفت و بست دار که به ایران گره ام میزند. چند ماه پیش داشتم موزیکی گوش میدادم  نوای تار لطفی با صدای شجریان که شعری از حافظ را میخواند برایم عین روایت خودم بود که مفلسی بودم که هوای مطرب داشتم. موزیک را میتوانید از اینجا دانلود کنید.


۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

پاییز،جمشید و چیزهای دیگر

برداشت اول: 

1324/07/07

 برای جمشید ، جوان گندمگون استهبانی خنکای هوا در روزهای آخر سپتامبر شمال امریکا سرد می نمود. جمشید به تازگی در رشته راه و ساختمان مدرک خود را اخذ کرده بود وحالا برای تحصیل در رشته مهندس هیدرولیک راهی واشنگتن شده بود. پسر حبیب اله  خان آموزگار قاضی عدلیه استهبان، فخر فامیل . چند سال قبلش به پشت گرمی پدرش پشت پا به رشته ادبیات دانشگاه تهران زده بود و برای ادامه تحصیل راهی ینگه دنیا شده بود.

ادامه تحصیل در ایران را رها کرده و خواسته بود در امریکا مهندسی بخواند. در روزهایی که سیاسیون در همه جای ایران سر و کله هم میزدند طرح های عمرانی رضا شاه فرصت  اشتغال و رشد در رشته ای فنی پیش آورده بود. تا حدی که حتی لیسانسه های فنی و مهندسی در پهلوی اول و دوم حسابی کاسبی شان سکه بود و حتی به مدارج عالی دولتی هم می رسیدند.



برداشت  دوم :

1356/07/07

اوضاع معمولی نبود، نخست وزیری با تمام سمت های قبلی فرق داشت. بزرگ انجمن رستاخیر حالا چوب دو سر طلا شده بود. شاه او را به نخست وزیری برگزیده بود ولی جمشید خوب میدانست گرفتن  سمت بعد از هویدا که خود او هم بسیار چیزها آموخته بود در شرایط فعلی کار دشواری است. مبارزات  مردم  علنی شده بود و گزارشات ساواک نشان میداد که خطر بیش از اندازه نزدیک است. آقای خمینی در پاریس مستقر شده و این اتفاق امکان ارسال اعلامیه و حتی کاست های سخنرانی را برایش فراهم آورده بود. در آمدهای حاصل از فروش نفت در ایران به بیشترین حد خود از زمان ملی شدن این صنعت رسیده، رشد اقتصادی در حال طعنه زدن به عددی دو رقمی بود و دولت هویدا در مسائل  اقتصادی آنقدر قوی کار کرده که حفظ همان شرایط هم برای مردم قابل قبول است. اما آموزگار برای توسعه  یا رشد اقتصادی به سمت نخست وزیری برگزیده نشده بود، موضوع مهم تری بوده که  14 سال  نخست وزیری را از هویداگرفته بودند.


برداشت سوم :

1357/07/07

آن جمعه سیاه ، هفدهم شهریور ماه  مرکب بد قلقی است که هیچ رقمه پاک نمیشود. خون ریخته شده در ژاله ، مردم جنگ ندیده را  هراسان کرده. بعد از بیست و هشت مرداد 1332 هرگز حضور این همه نیروی نظامی و این نحوه برخورد سابقه نداشته. آموزگار زیاده روی کرده بود. شاید هم شاه  زیاده روی کرده  بود و خودش را پشت سر جمشید آموزگار قایم کرده بود. دوره مرده باد جمشید شروع میشود. اوضاع کاملا اضطراری است و تاثیر برگه های استسیل شده چروک و کثیف خمینی از سخنرانی های عریض و طویل  فک کراواتی های تلویزیون و رادیو به مراتب بیشتر است. مردم تغییر نیاز دارند نه تحقیر.


برداشت چهارم :

1395/07/07 

آموزگار چند ماه قبل از بهمن پنجاه و هفت و با وخیم شدن اوضاع وقتی مطمئن شد که دومینو انقلاب خواهی به شدت در حال پیش روی است  فرار را بر قرار ترجیح داد و مجدد راهی همان کشور محصل تحصیلش شد و در مریلند ماند. و همه رخداد های تلخ و شیرین آن سالها از قضیه گروگان گیری سفارت تا پدیده احمدی نژاد را رصد کرد. اما هرگز چیزی نگفت، مصاحبه ای هم نکرد و بیشتر مشغول کارهای خودش و البته کار در همان زمینه ها مطلوب و مورد علاقه اش بود. تا جایی که عضو انجمن مهندسین ساختمان آمریکا شد و مقاله هایی در زمینه معماری شهری و  ساختمان سازی داد. 



امروز خبر مرگ جمشید آموزگار را شنیدم  البته نه از رسانه های  ایران  بلکه در تلکس های خبری و اینترنت، گویا صداسیما  علاقه ای به 57 به قبل ندارد مگر اینکه بخواهد جسته گریخته ماجرای  28 مرداد 1332 یا  15 خرداد 1342 را بیان کند. یا سریال های آبکی بسازد در مذمت شاهان گذشته. قطعا نمیدانند نفی گذشته دلیل بر روشنایی آینده نیست. کار امروز استکه آینده را میسازد. آموزگار هرچه بود این موضوع را خوب میدانست  همین شد که در زمینه فعالیتش هر آنچه میدانست صرف کرد تا امروز زندگی کند و فرزند زمانه خود باشد. حالا بهشتی میشود یا دوزخی را  نمیدانم . جداقل امروز اگر امال آموزگار ها را دیدم  بگذاریم در جایی که میتوانند فعالیت کنند فعال باشند. 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

lifestyle

رسیدن به آنچه که در غرب lifestyle (سبک زندگی) خوانده می شود. فارغ از اینکه این سالم باشد یا ناسالم، علمی باشد یا تجربی و یا فصلی باشد یا دائم در پیرمردهای کشور ما بیشتر از نسل جوان جاری است. نسل پدر بزرگ های ما بهتر فهمیده اند که ساعت شش صبح بیدار باشند و نماز بخوانند. و قبل از ناشتایی سیگار نکشند و اگر هفته ای فقط یکبار هم حمام میکنند آدابش را به جا بیارند. اوایل فکر میکردم خب چون پدر بزرگ من در سنین بازنشستگی و بیکاری است این همه کار را منظم و پررنگ انجام می دهد ولی بعد که احوال جوانی اش را جویا شدم  فهمیدم که  برای هر کارش برنامه داشته. 
نمونه دیگرش همین بازاریان تهران خودمان . با وجود اینکه الان دیگر چیزی از آن  آن نسل حاجی های عقیق به دست و معتمد نمانده اما برنامه  کاریشان جالب و دقیق بوده است. 7صبح تا 4 عصر . روزهای پنجشنبه و جمعه و ایام عزا و نوروز تعطیل. شرکت در اعزا کسبه و ائمه معصومین واجب، هر کدام از اینها که گفته شد هم آداب و مراسم خودش را دارد.
این ها را فهمیدم گذری به سبک زندگی انسان ها در غرب کردم. شگفت انگیز ترین آلمان ها و اتریشی ها بودن. آنها را که خواندم فهمیدم نسل پدر بزرگ های ما هم خیلی علیه السلام نبودند و پیش آنها باری به هر جهت بار آمده اند. در خصوص ژاپنی ها بهتر است چیزی نگویم چون خارج از معیارهای متصور ما هستند. مصداق بارز دیسیپلین اند.
مثالش تصور برنامه های زمانبندی دبیرستان دکتر علی شریعتی منطقه 4 در دهه هفتاد و هشتاد خورشیدی است با  سایر مدارس دولتی این منطقه. تقریبا همه عوامل سایر مدارس هم معتقد بودند آن مدرسه بسیار منظم تر و با دیسیپلین تر از آنها هستند. حتی دیدگاهی که به یک دانش آموز متوسط شریعتی بود همان زمان به شاگرد اول های سایر دبیرستان ها نبود.

بیشتر که خواندم دیدم شکافی بین نسل جدید و قدیمی تر های این کشور به واسطه رشد ارتباط با غرب، خاصه امریکا اتفاق افتاده. فرهنگ ژاپن خیلی جلوتر این موضوع را دیده و خیلی سریع این موضوع را جز مذمت های اخلاقی به شمارآورد.

اما  واکنش ما به این شکاف فرهنگی چه بوده ؟ درست است که ما  از اول جماعت پول نفت خوار تن پروری بودیم. اما همینجا هم سعی نکردیم کم کاری را مذمت کنیم چه بسا  که آدم کم کار و فریب کار را آدم زرنگ دانستیم. دروغ را بد خوانده ولی هروقت گیر باشیم مصلحت میدانیم. و کار را تا وقتی واقعا  ملزم به انجامش نباشم انجام نمیدهیم.

اگرشما در ایران امروز تجربه تحصیل دانشگاهی داشته باشید، خصوصا در رشته های مهندسی و تجربی قطعا استادی میانسال یا کهنسال داشته اید که در غرب تحصیل کرده باشد. و قطعا یکی از آنها معیار هایی دارد که از نظر ما غیر معقول و یا  عقده خطاب میشود. اما وقتی پای حرف طرف مقابل هم بنشینیم آنها معیارهایی را دیده اند که برگشتن  به مملکت ابا و اجدادی شان  آنها در گردونه تضاد قرار داده. استادی داشتیم که اصل  اول پذیرش دکتری آزمون اطمینان از راست گویی دانشجو میدانست. استاد مفاهیم ساده را  چندین بار با ساده ترین بیان مطرح میکرد. گاها به لحن استهزا  خواهش میکرد فلان کار را که بسیار معمول است مثلا عدم تاخیر را رعایت کنیم. و بعد از آن هیچ تاخیری را نمی پذیرفت. اما ضمانت اجرایی حرفش به یک جلسه هم نمیکشید. و بعد ناراحت میشد. واقعا به هم می ریخت و کم کم به این نتیجه می رسید که باید چیزهایی را بپذیرد هرچند همه نکوهشش میکنند اما قبولش ندارند.
 همه اینها را که مثل پازل کنار هم میچینم میبینم این موضوع جز فرهنگ ماست. همانطور که خوبی هایی در فرهنگ خود داریم  بدی هایی هم داریم. اگر حیا و شهادت فرهنگ خوب ماست. رانندگی بد و دروغ گویی هم فرهنگ بد ماست. 
حالا خود دانیم که چقدر در ظرف زمان و مکان امروزمان میتوانیم با حفظ خوبی ها  به ترمیم بدی های روی آوریم. یا همچنان بی توجه به خوبی ها بر بدتر شدنمان اصرار ورزیم.
وسلام
۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo