تا روشنایی بنویس.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دهه هفتاد» ثبت شده است

قمیشی باز

اسفند 79 فردای شبی که اسمش چهارشنبه سوری بود سوختم. سوختگی 13 درصدی از نوع درجه دومش که صورت و دو دست و بخشی از کتفم را گرفته بود. حماقتی که به هر شکلی حادث شده بود و بیشتر از هر چیز و هرکس خانواده را توی آن سالهای نوجوانی نگران و آشفته کرده بود. خانه نشین بودم و خبری ار مدرسه نبود. صورتم بعد از 15 روز شستشو با گاز استریل و شامپو بچه و بی شمار نفر ساعت عر زدن پیوسته ، پوست های مرده اش را از دست داده بود و شبیه شَبهی به رنگ لبو شده بودم. قرمز و حساس. دوست نداشتم با آن قیافه ای که حتی خواهر 7 ساله ام را میترساند از خانه بیرون بروم و تنها همدم  ام توی روزهای کش دار، بهار 80 کامپیوتر و ویندورز 98 و بازی need for speed 1  بود. هارد سیستم ام 20 گیگا بایت ظرفیت داشت و دو گیگ موزیک داشتم همه اش گوگوش و سیاوش قمیشی . چند ساعتی می نشستم آهنگ فمیشی پلی میکردم ماشین مک لارن مشکی را انتخاب میکردم و عوض همه عقده های خانه نشینی توی جاده های سر سبز می گازیدم. قمیشی میخواند "اون روزها ما دلی داشتیم واسه بردن جونی داشتیم ..."  " فاصله یه حرف ساده است..."  " من همون جزیره بودم خالی و صمیمی گرم .."  " چشم های منتظر به پیچ جاده "


میخواند چشم های منتظر به پیچ جاده و من پیچ ها را با دور تند می پیچیدم و و جهانم کوچک و تَک غصه ای بود. غصه ام سوختگی و عوارض اش بود که با بوی پماد سوختگی که مغز خورد شده بود قاطی شده بود.

 قمیشی بی شک قهرمان آن سالهای من بود، بعد ها که اینترنت Dial Up مُد شد با کارت های اینترنت مروا که دوساعته بود و شبها رایگان ، نصف شبها که پول تلفن کمتر بود آهنگ هاش را دانلود میکردم. دبیرستانی شدم  "نقاب" را بیرون داد و بعدتر هم که دانشگاه میرفتم هر دو سال  یکبار یه آلبوم داشت و حسابی کیفور میشدم. همان زمان سخن از مراتب و درجات عالی موسیقی که گذرانده بود زیاد بود و این بحث ها و حرفها  تا قبل از رشد اینترنت و  راه افتادن جایی مثل ویکی پدیا و هزار و یک وبلاگ و وب سایت بحث های کاملا پسرانه به حساب می آمد. که توی جمع بچه دبیرستانی کلاس سه/هفت رد و بدل میشد. قمیشی قهرمان رویاهای من شده بود. رویاهایی که در مساحت چند وجهی بی قواره کله من جا نمیشد دانه به دانه  به نت موسیقی تبدیل کرده بود. انگاری که همان نوجوان پر سودای سرخورده باشد. که  سر دوراهی مکبری مسحد و ژل زدن مویش گیر داشت و نمیدانست کدام درست است. 



قمیشی شکاف عمیق طبقاتی بود بین نسل پسران دبیرستانی که توی دو قطبی اِبی و داریوش گیر بودند. کلاس  اول دبیرستان سه ردیف آخر در سلطه داریوش بازها بود. مبصر کلاس آرمین روی تمام نیکمتش با تیغ مداد تراش ترانه "یاور همیشه مومن" را تراشیده بود و مابقی کلاس با گچ های لیمویی روی تخته سیاه "نفس نفس توی سینه" ابی را  می نوشتند. ما دو سه نفر اصلاح طلب تنوع طلب بودیم که یواشکی توی کتاب زیست شناسی کنار عکس امام ، " پرنده های قفسی "رو نوشته بودیم. توی انگشت شمار عروسی های مختلط از باند تقاضای آهنگ "گله" و "رسواترین عاشق" را می کردیم.


شاید درک قمیشی برای نسل های بعد از ما  مثل درک ویگن باشد برای نسل ما ، اما هرچه هست قمیشی بخشی از خاطرات و غم های الکی و بزرگ شدن های من را به دوش کشیده. امروز فهمیدم تولدش است. بعد از این همه سال به لطف کانال ها و صفحه های اطلاع رسانی ،حیفم آمد از این  اتفاقات از حال و هوای ان روزها و نوجوانی پر تجربه و نترس ننویسم. 

 دلم نیامد نگوییم من قمیشی را به رقم همه گند دماغ بودن شخصی اش دوست دارم، و با آن بزرگ شده ام.



۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
Hamidoo

میرسه روزی که دیگه، قعر دریا میشه خونم*

پاره یکم:
خاطره بازی ذات  هر آدم وسواسی و عمیقی است. اینکه ریز بین باشی و یکایک تصاویری را  که دیده ای یادت مانده باشد. فضا و حال و هوای آن روز توی ذهنت باشد و آن حس دایما  با  رزونانس های مختلف برایت تکرار شود.
خانه نشین بودم و صورت سوخته . مدرسه تعطیل  بود و باید میماندم تا خوب شوم و اتفاق جدید حضور کامپیوتر در خانه مان بود.کامپیوتری که به قیمت  پیکان دولوکس سبز رنگ بابا تمام  شده بود و نوی نو بودن  قطعات الکترونیکی اش بوی زخم خورده و سوخته اتاق را عوض میکرد.
دوم راهنمایی بودم و از کامپیوتر فقط به قدر روشن و shut down کردنش را  یاد گرفته بودم. بهزاد یک  عالمه  آهنگ بهم داد و پسر عمه  بابا  که  آن زمان  دانش آموخته کامپیوتر بود و بنظر ما فرقی با  یک  موجود از مریخ  امده نداشت آمد و ویندوز برایمان نصب کرد. ویندوز 98. بعد پارتیشن بندی ها را انجام داد و بیست  گیگ حافظه  را به چهار بخش مساوی تقسیم کرد. یکی برای ویندوز و نرم افزار ها یکی برای سعید یکی برای وحید و یکی هم باری من.
Need For Speed 2 نصب کرده بودم آهنگ گوگوش پلی میکردم  ... و وقتی گوگوش داشت  فریاد میزد "خدایا،خدایا،کویرم کویرم" من داشتم توی جاده های کویری یا  سبز و زرد میراندم  و دل به جاده میدادم.مک لارن مشکی را  انتخاب میکردم و بعد از  شستشو و کندن پوشت های سوخته صورتم که  با عر و اشک همراه بود. با  صورتی به شکل ارواح  پنجشنبه ها جلوی مانیتور می نشستم تا اینکه  یک روز بین  آهنگ هایی که  JET AUDIO  پلی میکرد صدای دیگری شنیدم. صدای  پیر و خش دار که شکل ترک خوردگی کف پای بی جوراب مادرجون بود.صدای آروم که اوج میگرفت  و همه شگفتی را  یکجا  برایم داشت.
بعدها که  به مدرسه برگشتم فرزاد هم داشت  قمیشی گوش میداد. با  تیغ مداد تراش تمام  ترانه را  روی نیمکت چوبی به خط خودش کنده کاری کرده بود. کنار "یاور همیشه مومن" دارویوش و "شب زده "ابی ما یک سرود ملی جدید هم داشتیم.

پاره دوم:
از کوالالامپور برام عکس فرستاد از بار بزرگ و پر مشتری اش. از دیجی مستر و قر قمبیل های آن ور آبی اش و درست آن پشت  روی دیوار بارش یک تکه چوب یک رویه کثیف و چرکمرد کلاس دو/چهار به خط خودش روی دیوار چسابنده که در تاریک و روشن  چرخان بار اش یک خط خواندنی داشت

 "میرسه روزی که دیگه قعر دریا  میشه خونم / اما تو دریای عشقت  باز یه گوشه ای... می مونم"




۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo