ده سال پیش منطقه محل سکونت ما در تهران به شبکه فاضلاب متصل شد. یک ماه کنده کاری و بگیر ببند و اعصاب خوردی با پیمانکار قالتاق که از هیچ تلاشی برای گرفتن پول بیشتر خودداری نمیکرد. خیابان ما چنارهای چهل ساله دارد. چنارهایی که ساکنین اولیه با شور و اشتیاق برای سر و شکل دادن به خیابان و محل زندگیشان کاشته و آبیاری کرده اند. قطر این درختها در بعضی نقاط بالای 70 سانت هم میرسید. بعد از راه اندازی شبکه فاضلاب ابریز چاه های آب حیاط ها و و آب ناودان ها و روشویی ها که زمانی به چاه دوم (چاهی که معمولا در حیاط خانه وجود داشت) قطع شد. چنارها که درختهای حسابی به بی آبی و بی خاک اند رفته رفته تنک و کچل شدند. تک تک شروع کردند به خشک شدن.برگ های بالایی خشک شد و ریخت. شاخه های ضعیف تر خشک شدند. در تماس با شهرداری میگفتند رسیدگی می کنیم. آدمهای سامانه 137 . 1818 را میگویم. خودم ده باری پیغام گذاشتم که درختها به کود و بیل زدن و آب نیاز دارند. اما جوابی که میدانند معمولا بین اینکه در دسته بندی شکایات ما نیست یا کارشناس ما درخت را خشک تشخیص نداده در رفت و آمد بود. توقع این بود که ساکنین خیابان که حالا پا به سن گذاشته بودند. هنوز درختها را تیمار کنند. درختهایی که نه در حیاط خانه ها بلکه در خیابان بودند. ولی آن نسل بازنشسته به زحمت روزگار میگذراند وقتی صحبت میکردند از افزایش قیمت آب بها و هزینه های شاکی بودند. تاب هزینه جدید و اصلا توان فیزیکی برای این کارها را نداشتند. درخت ها دانه دانه شروع کردند به خشک شدن. شهرداری آمد کوچه را آسفالت کرد. 3 سانت به قطر آسفالت افزود. ریشه درختها کباب شد. چنارها خشک و پیر شدند. کلاغ ها و گنجشک ها از کوچه ما رفتند. من زور زدم دست کم از خشک شد دو چنار جلوی درب خودمان جلوگیری کنم . اما نشد. آسفالت داغ پدرشان را درآورد. حفاری های فاضلاب هم  ریشه شان را بالا آورده بود. به شهرداری زنگ زدم. گفتند پیگیری می کنیم. نکردند. دوباره بازی 137 و 1888 پیش آمد. دوباره جواب کارشناسان. یک روز از سر کار که برگشتم دیدم  لاشه های پوسته چنار پیر و خاک اره ریخته است توی کوچه. حریم باغچه مان هم  شکسته است. مادر گفت  آمدند درخت را بریدند بردند. گفتم چرا آشغال هایش را جمع نکردند. به شهرداری زنگ زدم. بعد از کلی اینور و آنور فهمیدم که شهرداری چوب های درختهای خشک شده را میفروشد. برای همین فقط در شرایطی که میداند چوب درخت خشک شده و می ارزد اقدام میکند. با این معادله معلوم بود که تمام تماس های قبلی برای رسیدگی به درختها به چه دلیل رد میشد. شهرداری منتظر بود که درختها خشک شود. هر درخت خشک کلی می ارزد خب چرا تیمارش کند، صبر میکند خشک که شد ضربتی دست  به کار میشود و  تنه را  سه -چهار قسمت میکند م یاندازد پشت ماشین و میبرد.

                                                                     

حالا چند سالی است که خیابان ما سبز نیست. اره ای برقی برای بریدن درختهای خشک بی طاقت اند. شهرداری برای صدور پایان کار به خانه های نوساز بافت سبز و درختی را بررسی میکند برای درخت ها و حتی بوته هایی که  از بین رفته جریمه می گیرد. یا می گوید معادلش را بکار. بساز بفروش ها درخت به جایش میکارند اما نمادین. درخت توی پی سیمانی فرو میکنند. بازرس که دید درخت ظرف شش ماه خشک میشود یا درش می آورند . دوباره اره برقی ها و  دوباره  تنه های خشک شده و این دور باطل که از هر سر به سود شهرداری است ادامه دارد. 

شهرداری چی ها  چه میدانند خاطره مردمان چیست. شهرداری چه میداند درخت چیست. من زور زده ام به زادگاه ام ارق داشته باشم. برایش تلاش کنم. اما  حالا نامیدم. از هجم خواستن ها و نشدن ها نومیدم. از ترافیک هر روز بخاطر طرح آلودگی که حالا میفهمم هدفش اصلا آلودگی نیست. از طرح ترافیک که بنگاه معاملاتی است تا یک طرح رفاهی و سلامتی. از فروش تراکم از شاخص آلودگی و هزار یک بلای دیگر که شهرداری دارد سر این شهر می آورد. دوست ندارد در ستایش تهران چیزی بنویسم. چون آدمهای این شهر شهرشان را ترمیم نکرده اند. به جا یآنکه شهر را اندک جایی برای زیست بهتر کنند. بیشتر به زشتی اش دامن زدند.حالا فقط بخاطر بعضی آدمها این شهر را دوست دارم . شهری ک طرب انگیز نیست. هیچ حسی را در آدم بیدار نمیکند. از سر اجبار مانده ام ، امیدوارم روزی شهر آنقدر جلوه بهتری پیدا کند که از این حرفم پشیمان شوم . علی الحساب با این نیروها ی قهریه با این نفرت و حسد ورزی که از بالا تا به پایین میبینم بعید میدانم.