نجف دریا بندری هم رفت. تا من بیشتر فکر کنم که نسل طلایی معلم های ادبیات این کشور دارند میروند. بقول دوست موسیقی دانم: آنها که از سرچشمه تغذیه شدند و وسعت هنر را بیشتر و بهتر درک کرده اند. حقیقتش را بخواهی برای من که عمرم به یک سوم آخر زندگانی عمر نجف میرسد نخستین مواجه ام با او و کارهایش ماجراهای هکلبری فین بود. بعدتر یک روز در خنکای بهار که با قطار دو طبقه عصر بااحسان به قزوین و تاکستان میرفتیم. من "پیرمرد و دریا " همینگوی را از احسان غرض گرفتم. تمام آن دو سه ساعت در قطار با  همینگوی و دریابندری گذشت و صبح فردا کتاب را به صاحبش تحویل دادم. اما در دلم عجب و حسرتی نشست که باعث شد هفته بعدش در نمایشگاه کتاب سه کتاب با ترجمه دریا بندری بگیرم. رگتایم از دکتراف، وداع با اسلحه باز هم از همینگوی و یک شاخه گل رز برای امیلی از فاکنر که آخری هنوز برایم ثقیل و ناسور است. اما دوتای اول را همان بهار خواندم چقدر بهم مزه کرد. کلاً آدم کرمویی هستم از بچگی عاشق پیله کردن و سرویس کردن دهن خیلی چیزها بودم این شد ک به نجف پیله کردم. می رفتم برای خودم اطلاعات از ته توی زندگی اش در می آوردم.می نشستم می خواندم که آن موقع که شرکت نفت بوده کارش چه بوده؟ زندگی اش با  فهمیه رستگار (روح شاد باد) که قیافه اش همیشه شبیه زن بدخلاق های توی فیلم بود با آن صدای رعب انگیزش چطور پیش میرود؟ آدم به این مظلومی نکند زنش بهش زور می گوید؟ اصلاً چطور این همه آشپزی می داند و میفهمد؟ نکند همیشه در خانه دارد آشپزی می کند؟ القصه اینکه یک دوجین سوال زرد در پاروقی ذهن فضول من بود که خواندن هر مصاحبه یا گفتگویی به چند تای آن جواب میداد. اواخر بعد از رفتن خانم رستگار فهمیدم برعکس تصورم رابطه بین رستگار و دریا بندری بسیار عمیق تر و عاشقانه تر از آن بوده که میدانستم.

سال 1390سرباز بودم عصر های پنجشنبه میکوبیدم میرفتم گیشا یک کتابخانه ای بود به اسم  مطهری گمانم که  جلسات خوانش و نقد داستان داشت. مُفت بود برای من که حقوق سرباری ام 50 هزار تومان در ماه بود بهترین گزینه بود. از آن جریان راضی هم هستم، مرا واداشت که بیشتر بنویسم و هفتگی داستان کوتاه های خوب بشنوم. یک روز بحث از نجف شد و گرداننده جلسه کرم دیگری به جان من انداخت آن هم تشکیک درباره ی کتاب "چنین کنندبزرگان - ویل کاپی" بود . سخنران معتقد بود این  ویل کاپی محلی از اعراب ندارد و  این مجموعه کلهم  نوشته نجف است. با اسم مستعار و نوشتن اسم خودش در جایگاه مترجم. خب بعدتر که سرچ کردم دیدم حرف مفتی بیش نبوده ولی خب این کلک را هم دوست داشتم. یکبار هم یک ناداستانی نوشتم و یک اسم هندی برای خودم دست و پا کردم و برای یک مجله معتبر آن زمان فرستادم. اتفاقا چاپ هم شد. دو نفری از دوستان هم بهم بابت اینکه  در راه ترجمه هم دستی دارم تبریک بهم گفتند.

سال 95 یک دوستی که مترجمی زبان های خارجه میخواند یک خط کشید و کلا  دریا بندری و شاملو  چندتای دیگر را در ترجمه خارج  سرزمین بازی دانست. گفت مترجمان خوبی نبوده و نیستند و به ادبیات فارسی و حرف ترجمه ضربه ها زده اند. حقیقتش را بخواهی من ناراحت نشدم چون با همان دانش اندکم نسبت به نجف میدانستم کسی که دهه چهل دکتر اف را خوانده یا همینگوی را به مخاطب فارسی زبان اول بار معرفی کرده معاف از این مالیات هاست. که بخواهم بیایم  با  مترجم امروزی قیاس اش کنم. وقتی که ابزار ترجمه اش یک مداد بوده و خانه پر اش یک لغتنامه  که در خود آن هم تشکیک زیاد بوده است  متن همینگوی را خوانده و به فارسی عرضه کرده خودش شجاعت زیادی میخواهد.  بعد هم راه ترجمه بسته نیست  آنها میتوانند مجدد ترجمه کنند و اگر خوب باشد مخاطب راهش را  پیدا خواهد کرد.  اما اگر بخواهیم به املای نانوشته نمره بدهیم خب قطعاً نمره همه بیست است.  دست آخر اینکه نجف دریا بندری به سان پدرش  برای من  الگو و سکان دار زندگی سالم و درست است. آدم باسواد  پر مغز و نغز ،صبور و افتاده، دوست دارم  مثل اون پر عرضه باشم و رفیق های خوبی را داشته و حفظ کنم.  همین  

                            

پ.ن : بین تمام غمنامه ها و اطلاعیه های سفر استاد دریا بندری، من پست  محمد حسن شهسواری را پسندیدم. بی تکلف بود و نظرگاه کمتر ذکر شده ای از استاد را نشان داده بود. این پست را  اینجا بخوانید.