یه دختره بود کوچه روبرویی ما می نشست. مادرش خیاط بود و با مادرم دوست بود.پدرش وقتی من سوم دبستان بودم موقع تزریق جون داده بود.یه خواهر داشت موقعی که من پنجم دبستان بودم با آهنگر توی خیابان 16 متری عروسی کرد.وقتی اول و دوم و سوم راهنمایی میخوندم هرروز ظهر موقع برگشتن از مدرسه می دیدمش.بهم نگاه می کردیم و می خندیدیم.یعنی بیشتر لبخند می زدیم.بعدا که اول دبیرستان شدم فهمیدم اسمش ناهید و همسن خودمه.فهمیدم توی دبیرستان شهید صادقی ثبت نام کرده. فهمیدم دوتا دختر دایی هم سن خودش داره.که اونها هم با مامانم دوست بودن.سال اول دانشگاه که بودم فهمیدم خواستگار براش اومده.سال دوم که بودم فهمیدم عقد کرده.فارغ التحصیل که شدم .یه روز توی خیابون دیدمش که شکمش جلو اومده بود.برای گرفتن مدرک که می رفتم دانشگاه زاییده بود.از سربازی که برگشتم طلاق گرفته بود.برا یفروش خانه که رفته بودیم .باز نگاهم کرد و لبخند زد.