این بود که توی آن شرایط به جای تلاش برای برگزاری دورهمی های مخفیانه و عملیات های یواشکی به زندگی خالصانه و گوشه نشینی عارفانه ای روی آورده بودیم. جز برای رفتن به دانشگاه یا دستشویی که آن طرف حیاط بود از خانه خارج نمیشیدم. ماکارونی با سس قارچ تند میخوردیم و بدون ترس از والدین سیگار میکشیدیم و با صدای بلند تا نیمه های شب فوتبال میدیدم.
سینا بیشتر از بقیه کلاس ها را میپیچاند. کمتر خانه می آمد و بیشتر از همه غیبت داشت. روال خانه های دانشجویی این بود که هرکه زودتر از خواب بیدار شود خوشتیپ تر از خانه بیرون میرفت . چون که بخشی از لباس ها و لوازم جز اموال مشاع خانه محسوب میشد. جوراب ، ژل مو، سشوار، زیر شلوار، تی شرت،چتر و .... را میشد با کمال پررویی پوشید و از صاحبش اجازه ای نگرفت.
یک شب که مثل همیشه من و احسان برای خودمان ماکارونی بار کرده بودیم و بین خودمان قرار مدار کرده بودیم او غذا بپزد و من ظرف های غذا را بشورم. در زدند. بعد از پاکسازی خانه از بقایای سیگار و زیر سیگاری ها وقتی در را باز کردیم متوجه شدیم طرف خودی است. سینا بود. عصری زده بود آمده بود دانشگاه یک کلاسش را رفته بود و حالا آمده بود خانه . آنقدر توی آن دخمه چپیده بودیم و با تلوزیون 14اینچ اخبار های صد من یک غاز صدا و سیما را دیده بودیم از حضور هر موجود خارجی ولو سگ و گربه استقبال میکردیم. سینا که آمد سفره را پهن کرده بودیم برای شام. نان و سبزی و سس کچاپ و فلفل و نوشابه را چیدیم و دست اخر احسان ظرف ماکارونی را آورد. سینا که گرسنه تر از همه مان بود نشست به خوردن.بشقاب ها پر و خالی میشدند و سه یاور همیشه گرسنه در حال بلعیدن رشته های چرب و داغ ماکارونی بودند که یکهو نگاه سینا ثابت ماند رو ی قابلمه. همانطور خشکش زد. بی پلک زدن با دست به قابلمه اشاره کرد گفت اون... اوون.. تی شرت ...من . احسان که گویا ملتفت موضوع شده بود قابلمه را جلو اورد و درش را جایی پشت سرش قایم کرد.. گفت بشقابتو بیار جلو...برات بکشم..
سینا دوباره و اینبار با دقت و مسنجم تر پرسید.. اون تی شرت من نیست ..
تازه چشمم افتاد به درب قابلمه و آن پارچه ای که احسان به جای پارچه دم کنی دورش پیچیده بود. تی شرت سینا بود. حالا بخار و قطره های روغن به جانش نشسته بود. سینا صورتش سرخ و بر افروخته شده بود. من خنده ام گرفته بود و احسان کماکان اصرار داشت که نه این پارچه معمولی است، تی شرت نیست. از انجایی که من هم شریک جرم دوم بودم ، بنا گذاشتم بر انکار و هر چه سینا اصرار میکرد ما انکار میکردیم و تازه یادم افتاده بود که من اولین بار به جای دستگیره برای بلند کردن ظرف نیمرو تی شرت سینا را انتخاب کرده بودم.