همسایه ها - احمد محمود 

احمد اعطا معروف به احمد محمود همسایه ها را در سالهای پیش از انقلاب ایران (1353 خورشیدی) چاپ کرد اما کتاب مورد پسند حاکمیت واقع نشد و سیاهنمایی خوانده شد. شرح اهواز سالهای دهه 30 گویا خیلی به مذاق حکومت شاهی خوش نیامد. پنج سال بعد و در پیروزی انقلاب اسلامی هم باز کتاب توقیف شد. این بار کتاب را فاسد خواندند که از اولی بسیار زننده تر بود. محمود اما شیفته نوشتن بود. عاشق این پیشه و نمیتوانست رهایش کند. این را در مصاحبه اواخر عمرش هم گفته بود. گفته بود که خسته است و حس میکند اشتباه کرده است. اما باز نوشت و نوشت. انگاری که نوشتن پرنده دلش را رها میکرد تا برود دوری در هوای خاطره هایش، دور اهواز دلش بزند و برگردد. شاید گشایشی در احوالش (و نه زندگی اش) پدید آید و دوباره برگردد سر نقطه اول.

همسایه ها صادقانه ترین لحن را دارد. جاهایی ردپای نویسنده در اثر هست. جاهایی اغراق و پاساژها یا حتی پرش های زمانی اضافه ای دارد اما بی نهایت مجذوب کننده. خوش مشرب و با معرفت است. ول ات نمیکند. لحن صمیمی است. از روزی که خواندم دلم میخواست راجع اش بنویسم یا با کسی حرف بزنم. دوست داشتم بیشتر از محمود بخوانم. مصاحبه ها و یادداشت هایش را بخوانم. دو شب پیش از رفیقی شنیدم که بچه هایش کتابی از یادداشت های روزانه اش جمع کرده اند که باید خواندنی باشد. راجع دعوت شدنش برای جایزه کتاب بیست ساله ادبیات داستانی و لحظه آخر کنار زده شدنش. راجع درد ریه هایش . دردهای بزرگ ترش.  راجع علاقمندی شخصی علی خامنه ای به کتابش ولی بی اعتنایی به شخصیت اش. راجع همه اینها میشنوم و میخوانم. و فکر میکنم اگر روسیه بولگاکف را دارد، اگر اسپانیا سروانتس را و اگر فرانسه والتر را ما احمد محمود را داریم. تفاوت اش در این است که آنها همگی در حصر و حبس بودند اما کتابهایش منتشر شد و خوانده شدند. اما محمود برعکس خودش آزاد بود و  کتاب هایش همیشه در بند و سانسور. 

وزرای ارشاد یک به یک پشت سر هم در 41 سال عمر جمهوری اسلامی آمده اند و رفته اند. چندتایی در آن سالهای اصلاحات حرف محمود را پیش کشیده اند. تلاش کرده اند که همسایه ها را قانونی چاپ کنند اما  مخالفت از بالا  فقط پول در جیب دزدها و آفست فروشان ریخته است. درکتابخانه ی هر داستان خوان پر و پاقرص داستان فارسی قطعاً یک جلد از کارهای محمود هست و بی تردید نصف بیشترشان هم همسابه ها را دارند. 

خالد راوی نوجوان همسایه ها جز به جز با مخاطبش بزرگ میشود. قد میکشد از بلور خانم مینویسد از مادرش از پندار و بیدار و  سیه و چشم و ناصر ابدی ... چشم ک باز میکنی میبینی در 400 صفحه بزرگ شده است. قد کشیده است. پشت لبش سبز شده و سرش غوغایی به پاست. از آن عجیب تر اینکه جگر تو خواننده را هم بالا آورده است. کفرت در آمده، رگ گردن ات باد کرده است. 

دلیل توقیف قبل از انقلابش را میدانم. خب چپ بودن خار در چشم شاه بود. حالا هر قدر با سواد و فرهیخته باشی باز هم چپ در سال های دهه 40 و 50 عیب و انگ بزرگی بود.  اما فاسد خواندن کتاب در دهه شصت بخاطر صحنه های شیطنت نوجوان با زن همسایه تشنه لب واقعاً بیشتر یک واقعیت یا گره داستانی است. بهانه است. هم برای نویسنده هم سانسورچی یک بهانه بزرگ است.  نویسنده بهانه آورده که به بهای آن از بلور و شوهرش و  حال و هوای مناسبات آن روزها و آن سالها و آن همسایه ها بنویسد و سانسورچی بهانه کرده است که فاسد است، زشت است عیب است تا نگذارد کتاب چاپ شود. طبیعی است چه شاه اش چه  ایت اله از روبان سفید  روی سینه, از اعلامیه ،ازکتاب و از ملی شدن منافع هراس دارند. کاملاً طبیعی است. 

همسایه ها را بخوانید. دوست ندارم نسخه  افست شده را  بخرم و به کسی هدیه دهم. بنظرم دزدهای چاپچی را گنده میکند. اما نسخه ای که دستم است را  میتوانم قرض دهم. به شرطی که  باهاش ابگوشت نخورید. تر و تمیز تحویل بگیرید و تحویل دهید.

 

                                                               

                                             

دست آخر اینکه رفقایم خوب میدانند من قبرستان گردی میکنم. میروم سر مزار آنها که دوستشان داشتم. آنهایی که کم دیدمشان ولی اگر بودند دلم میخواست بیشترین بهره را ازشان ببرم. اگر شما هم راهتانبه مهرشهر کرج افتاد، یا از آن اتوبان کذایی به سمت  تهران گسیل شدید. یک نیش ترمز بزنید. در حیاط امامزاده طاهر، در آن ردیفی که اولی و دومی را با طناب خفه کردند و سومی و چهارمی و پنجمی را با تحکم و بهانه های مختلف . شما فاتحه ای بخوانید. یادشان را  زنده نگاه دارید. چرا که هزار سال دیگر کسی از شاه و آیت اله چیزی نمیداند اما موجودی به اسم همسایه ها جاودانه خواهد ماند.