مارتین مک دونا را از دو یا سه سال پیش شناختم. با آن نمایش نامه "قطع دست در اسپو کن" که نشر بیدگل چاپش کرده بود. طبعا  به چنین نشر سوسولی در نمایشگاه سر نمیزنم. چرا که بنظرم از آدم های فزرتی توی غرفه میچپاند ، یک دختر یک پسر که  عین  ده روز نمایشگاه دارند با هم یا  بازدیدکنندگان غیر همجنسشان لاس میزنند. اصرار  دوستی باعث شد بروم غرفه شان، سوال پرسیدم و  همان آدمی که فزرتی می پنداشتم  برایم آنچنان مبسوط توضیح داد که پایم نمیکشید برگردم. کتاب هایشان هم  چاپ و قطع متفاوت داشت. یک جور عرضه آلاگارسونی کتاب بود . من همان یک کار را برداشتم.  مبلغ بن ام ته کشیده بود نقد حسابش کردم. کتاب را  تابستان همان سال خواندم و امشب که "سه بیلبورد خارج ابینگ میزوری" را دیدم . حتی اگر نمیدانستم  خالق جفتشان  یک نفر است  باز خط و  ربطش دستم می آمد. قبل خود فیلم فکر میکنم  مک دونا زا آن آدمهاست  که  وسط یک مراسم کفن و دفن  پروتست های افراطی بیایید در مورد اینکه  لباس زیر هم پای میت کرده اند یا نه  بحث کند.  


همانقدر گستاخ ،همانقدر شوخ طبع ،همانقدر جسور.



سه بیلبورد از بعد از اتفاق شروع شد . به دختر خانواده ای تجاوز شده ،کشته شده و بعد جسدش سوزانده شده یا  کشته شده  و بعد تجاوز شده و بعد سوزانده شده است. در هر حال سه عمل دل مادر را  قدری به درد آورده که زندگی اش را  پای پیدا کردن قاتل  و انتقام گذاشته است. توی شهر کوچک اینقدری  اینرسی می بینید که خودش مثنوی هفتاد من است. -داخل پرانتز همین فیلم که چند اسکار درو کرد اگر در جایی غیر هالیوود بود  فیلم سیاه نما و پوچ و ابرو بری بود که هدف اش توهین به سیستم امنیتی و انتظامی جامعه برداشت میشد و  بودجه اش را  دشمن و عوامل فتنه تامین کرده بودند. پرانتز بسته- اما در هالیوود گویا به گفته مینگرند نه به گوینده.  به اینکه  زن میانسال که از شوهرش هم جدا شده و  کارش فروختن  چند کادویی کوچک و سوغاتی شهر به اندک مسافران شهر است. پسری دارد که تنها اتکا و نقطه امیدش است و  یک دوجین آدم فاسد که هر کدام به نحوی بلدند از اون بکنند.


فیلم اضافات نداشت. هر تفنگی که از جایی آویزان بود تا آخر فیلم  شلیک کرد. حتی مادر پیر و بدجنس پلیس کله خراب هم در فیلم کارکرد داشت. کوتوله  بد مست  کارکرد داشت. دوس دختر 19 ساله شوهر سابق زن کارکرد داشت. منشی آن مسئول اجاره بیلبورد ها کارکرد داشت و... یعنی یک عالمه  تیپ که رسالتشان  مشخص بود. و  اصولی سرجایشان نشسته بودند.


بازی ها هم درست و حسابی بودند. خشونتشان، سفتی و سختی شان همه جای خود بودند. راستش بنظرم فقط موزیک کانتری و بعد جاهایی موسیقی کلیسا خیلی معمولی تر از معمولی بودند. یعنی آنطور که مثلا  برداران کوئن یا همین امسال نولان از موزیک بهره برده بود مک دونا این کار را نکرده بود.بایش موزیک موضوعی السویه بوده است.



در نهایت اینکه من همه مدت بعد از دیدن فیلم فکر کردم که  مک دونا چقدر خوب قصه ای سخت را راحت تعریف کرد. و شاید تخصص اوست  که بنشیند یک کنجی و بی آنکه کلاهی بخواهد بین دست لوله کند  لنگ هایش را دراز کند روی میز و قصه بگوید و بقیه با چشم های گرد شده قصه  بداهه سرتا به پا دروغ اورا کاملا  باور کنند.


بنظرم 8از 10دست پایین نمره برای این فیلم است.