برای روشنایی بنویس.

قصه هواداری

فوتبالی بودن یه تفریح سالم در همه دنیاست. دوست داشتم در دورتموند آلمان باشم هر آخر هفته اینترنتی بلیت بازی تیم محبوبم را بخرم. با دوچرخه ام تا استادیوم بروم. دوچرخه ام را کنار استادیوم و در محل پارک دوچرخه و موتور سیکلت ها پارک کنم. بروم داخل استادیوم یک ماگ بزرگ آبجو بخرم. با یک شال بزرگ دورتموند دور گردنم، حسابی جیغ بکشم تا صدایم بگیرد. سرود معروف زنبورها را بخوانم. با هر برد خوشحال شوم و با هر باخت اشک بریزم. خواسته زیادی نیست. دوست دارم دلبسته فوتبال باشم. دلبسته فوتبال هم هستم. استقلال تهران را دوست دارم. اینکه اولین بار چطور و کجا از تیمم خوشم آمد خاطرم نیست ولی این را خوب میدانم که با بردهایش خوشحال و با بخت هایش ناراحت شد ام. میدانم که با آن تصویر قشنگ هواداری فرسنگ ها فاصله دارم. آخرین باری که خواستم بروم بازی استقلال را ببینم بخاطر ماندن در ترافیک 3 ساعته و عدم فروش بلیت اینترنتی در استادیوم جا نشدم و ماشینم در ترافیک جوش آورد و واشر سرسیلندر سوزاند. تیم ام مالک مشخصی ندارد. میز مدیریتی اش  هدیه ای است که وزیر ورزش به هر کسی که بهتر برایش دم تکان دهد هبه میکند. بعد هم خیلی راحت ازش میگیرند. تراز مالی و حسابرسی درستی انجام نمیشود و اگر نگوییم رانت عدم شفافیت زیاد درش به وفور یافت میشود. وضعیت تیم های دیگر ایرانی هم همین است. 

استقلال دیشب به نماینده عربستان صعودی در دبی باخت. باخت به علت های زیادی بود. اما هرچه که بود با وجود همه تعصب و علاقه ام حق الهلال بود. استقلال آماده سازی برای بازی نداشت. هیج بازی تدارکاتی ارزشمندی که بشود تیم مقابل را  رقیب یا حریف خطاب کرد نداشت. 7 تا از بازیکنان تاثیرگذارش را از دست داد. بحران مدیریتی تمامی نداشت. میزبانی را بخاطر مشکلات سیاسی و سو مدیریت کرونا از دست داد و دست آخر به شکل لجوجانه ای اصرار به استفاده از بازیکنانی داشت که اولین بازی رسمی خودشان را تجربه میکردند. 

قصه فوتبال و هواداری برای آدم ها تمامی ندارد. آدمها تا دم مرگ هوادار تیم محبوبشان خواهند بود چون قصه هواداری ورای موفقیت مطلق یک تیم است. اما این عقلانیت، موفقیت و بزرگ منشی تیم هاست که حس خوب برای هواداران به همراه خواهند داشت. آقای استقلال، جناب وزیر و  وکیل و سرپرست و مربی و بازیکن کاش اینها را درک میکردید.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

خیلی دردناک تر از اسفناک

جدول زیر یه داده آماری از آخرین وضعیت پیش فروش خودرو توسط شرکت ایران خودرو است. اسامی برندگان 31 مرداد ماه 1400 مشخص شد. آدم های خوش شانس یا مفلسانی که از سر ناچاری یا نیاز برای حفظ ارزش پولشان رفته اند آهن پاره های از مد افتاده ایران خودرو را خریده اند. وضعیت در گروه خودرو سازی سایپا اسفناک تر است. چون قرعه کشی فقط برای یک خودرو سواری باقی مانده به عبارتی بقیه خوردو هایش به نسبت قیمت، قابل سوار شدن نیستند. آنهم یه جور اجبار است. مصداق دقیق آن عبارت: "چی میخوری برات املت درست کنم؟" است. تحریم ها و بیشتر از آن سوء مدیریت و بازار غیر رقابتی و هزار و یک اتفاق دیگر مارا به اینجا رسانده. الان اصلا حوصله توضیح چطور به اینجا رسیدیم را ندارم. الان میخواهیم از  راه های برون رفت صحبت کنم.

خودرو سازی ما چه خواهیم چه نخواهیم تابعی است از وضعیت ارزی و سیاسی کشور و ارتباط با خودروسازان بزرگتر خارجی است. ما مستقل نیستیم. توان رقابت نداریم. و عین کوبا در دهه 80 میلادی یا آلمان شرقی قبلا از فروپاشی دیوار برلین با این سیستم دوام نمی آوریم. باید رابطه مان را با خارجی ها بهتر کنیم.شریک های تجاری انتخاب کنیم. خط مونتاژ خودروهای روز را به کشور منتقل کنیم.با استفاده از مزیت های نسبی مان (هزینه های پایین انرژی و منابع انسانی) وجه رقابتی و فرصت سرمایه گذاری برای خود ایجاد کنیم. این روش ها  روشن و تقریبا  مورد پذیرش هر کسی است که کار کارشناسی در این حوزه انجام داده است. روش تحول نوشتن  وقتی دست کم  10 تا مثال دست  به نقدش در دنیا و کشورهای مختلف مثل چین و مکزیک و  رومانی و ... موجود است کار عبثی است.

امیدوارم زودتر یک ذهن هوشیار (یعنی واقعا  دیگر مدرک دانشگاهی و سواد آکادمیک خیلی دگیر برایم مهم نیست) فقط یک ذهن آماده و هوشیار مسند قدرت را در دست گیرد تا نخواهد همه چیز را به روش اسلامی-ایرانی و با تئوری هایی صلبی پیش ببرد. همین

پ.ن :  اینکه 400.000 نفر برای خرید فقط 1100 خودرو که تکنولوژی 25 سال پیش رو دارد و همه آپشن های عملکردی و رفاهی ازش حذف شده ثبت نام میکنند. فقط به این خاطر که ارزش پولشون رو حفظ کنند خیلی دردناک تر از اسفناک است. خیلی

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

ممیزان مشغول کارند

پارسال من دو دوره آموزشی برای استانداردهای ISO 9001:2015 و ISO45001 دیدم. دوره هاتوسط معتبر ترین شرکت که نماینده فلان شرکت آلمانی است برگزار شد. از کیفیت دوره ها راضی نبودم اما از نحوه کار شرکت خودمان در برگزاری دوره ها در آن شرایط و پیگیری و جدیت  مسئول آموزش خوشحال بودم. خوشحال بودم هنوز کسی مسئولیت جایگاه خود را  به خوبی درک میکند. شکایت رسمی و کتبی خودم را از مدرس دوره به شرکت بردم.  چون دوره 3 روزه بود تغییری حاصل نشد. مدرس دوره اول آدم بپیچانی بود. خلاصه یک دوره را رفتیم. دوره دوم اگر چه مدرس باسوادتری داشت اما مجازی بود و القصه اینکه به دوره یک مدرک دادند که در شرمندگی اش بمانیم. پارسال یک هماهنگی هایی برای ممیزی داخلی انجام شد. ممیزی داخلی سفت و سختی برگزار نشد. تا بالاخره سه روز بعد از تعطیلات 6 روزه کشور و عاشورا ممیزی خارجی شدیم. ممیزان نوع ریموت (غیر حضوری)بود. که به مفت خدا نمی ارزید. جلسه افتتاحیه و اختتامیه فقط ماله کشی بود. که شما بهترین های شرکت فلانید و ازشما بهتر کجا پیدا میشود. جلسه اختتامیه هم ممیزان با بیان اینکه  ما در ممیزی ریموت عدم قطعیتمان بالاست به زبان بی زبانی گفتند ما گواهی به شما میدهیم ولی خودتان حواستان باشد ما  همه چیز را نتوانستیم ببینیم. بعد هم یک گزارش مختصر با چند توصیه (ADVISE) جهت بهتر شدن اوضاع دادند و تمام. 

شاید باورتان نشود از تیم ممیزی حتی تصویر یک نفر را ندیدیم. یا یک نفر از توی اتاق خواب خانه بلد نبود با اسکایپ کار کند و به ما متصل شود. اما به هر تقدیر در کشوری که همه دکترو مهندسیم، همه هم 200 سال سابقه کار مفید داریم (160-170 سال قبل تولد هم داشتیم کار میکردیم) و همه شاخ ترین های این عرصه هستیم. به گونه ای که حتی هیئت تحریر استاندارد ها هم از ما کمتر میفهمند. همه چیز ختم به خیر شد. ما گواهی گرفتیم. شرکت ممیزی کننده پولش را گرفت.

علت اینکه مدیران واحدها به جز معدود نفراتی خودشان را دخیل در موضوع نمیدانند را حالا دقیق فهمیدم. رویکرد مبتنی بر سیستم اتفاق دست و پا گیری است که عایدی برایشان ندارد. حوصله اش را ندارد. وقتی کیفیت برگزاری را هم میبینند بیشتر ترغیب میشوند اسمی ازشان  روی برگه ها نباشد. معمولاً میگویند شما بروید لازم بود با ما تماس بگیرید. همین و تمام. ممیزان هم به همین راضی اند هرچقدر شما  شل تر بگیرید، ممیزان هم سهل انگارانه تر ممیزی خواهند کرد. به همین خاطر اگر شرکتی یا مجموعه ای مفتخر بود که دارای چندین استاندارد پر طمطراق دهان پر کن است شما به همان میزان در مورد خروجی و نحوه کار در آن شرکت دقیق و  حساس شوید.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo

نواب نصیر شلال

من  از پرو پا قرص ترین طرفداران اخبار ورزشی ام، شاید خیلی ورزشکار حرفه ای نباشم اما هر صبح که سرکار میروم اخبا 7 صبح رادیو ورزش را گوش میکنم و عصرها ساعت یک ربع به هشت هم خبر ورزشی شبکه 3 را می بینم. گاهی این وسط سایت های ورزش 3 را هم نگاهی می اندازم. هفته پیش توی اخبار ورزشی شنیدم بعد از محرز شدن دوپینگ ورزشکار اوکراینی مدال نقره نواب نصیر شلال در المپیک 2014 (بعد 7 سال) به طلا تبدیل شد. نواب همسن و سال من است. بچه مسجد سلیمان است و در اهواز بزرگ شده. در المپیک لندن 23 ساله بود. در اوج قدرت و جوانی ولی بی ادعا و شاید گفت کمی خجالتی. از این جهت که هرگاه سراغش میرفتند برای مصاحبه و عکس یا دستش را بالا می اورد و عذرخواهی میکرد یا مختصر در حد دو سه جمله میگفت و میرفت. در همه وزنه برداران پر مدعا آن سالها نواب گم شد. یکجورهایی خودش هم علاقه نداشت دیده شود. ساکت ماند و خیلی زود از دنیای وزنه برداری خدا حافظی کرد. 

این پست را به افتخار اون نوشتم که کمتر دیده شد. کمتر ازش صحبتی به میان آمد. عیار کارش بعد 7 سال بالا رفت و قطعاً شایسته بهترین تشویقات است. چه کنم که وسع من در حد همین پست بلاگ و تلگرم بیشتر نیست. سرت را بالا بگیر رفیق تو برای من قهرمانی.

 

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
Hamidoo

Monday

دوشنبه با  یک اتفاق شرع میشود. با اتفاقی به ظاهر ساده که برای دو شیدای نیمه مست، که   تک و تنها درکشوری غریبه با هم آشنا میشوند، اتفاق خوشایندی است.  میکی دی جی و خالتور جوانی است که با کلویی داف و سرزنده  و  داغی آشنایی داده شده است. آنها شب را روی شن های ساحل سحر میکنند. میکی به دلایلی جلای وطن کرده کلویی هم  وکیل فریلنسر مهاجرت در یونان است. کشوری آفتابی با یک دو جین ساحل مرمری و قشنگ و مردمی دیوانه و عجیب .

 

کلویی  قرار است یونان را در دوشنبه ترک کند ولی میکی دوست دارد بازی ادامه پیدا کند. بازی ادامه دار میشود. دختر و پسر ساکن یک آپارتمان میشوند. ولی هر چه پیش میرود و بیشتر با هم می لاسند به سوال های مهمتری میرسند. به ترس های زیاد تری روبرو میشوند. توی سکانسی دختر از پسر میپرسد تا حالا پیش آمده ندانی کجایی و داری چه غلطی میکنی . سوالی که سوال اساسی مرد است اما همیشه از پذیرش اش واهمه داشته. همیشه ترس ها او را سرگرم  بازی های دیگری کرده است. میکی اعتراف میکند و برای دقایقی خودش میشود . یکی ترس هایش را به دختر میگوید. کلویی  شیفته این  رهایی شده . رهایی خوشایندی که عشق درش گره خورده است ولی درست وقتی جایی حس میکند وقت  ایستادن و دلبستن است. خوف میکند. ترسوتر از میکی میشود. 

میکی را بخاطر شباهتش به خودم دوست داشتم. شل بود. همه ماجرا و اتفاقات برایش شل بودو این شل بودن از جایی در کودکی و ترس هایش می آمد. کلویی اما ان  آبژه گم شده  در نسل های ما بود. دختری شجاع سرکش، مغرور که دلبسته شده ولی توی سرش پر از افکار متناقض است.

 

درست وقتی میکی مسمم شده و همه شجاعت و خایه هایش را  جمع کرده در مراسم عروسی دوستی ازش خواستگاری میکند او را ضایع میکند. جواب نمیدهد. زوج  عاشق درست در مینی مم نسبی رابطه اند که کلویی تصمیم میگیرد جبران کند. برگردد برای یک شب که شده ( شب کریسمس) بعد از شش ماه دوباره خودش باشد. دوباره آن کلویی آزاد و رهایی باشد که سر نترسش پشت با  به برگشت به آمریکا زده و  پیش مردی که دوستش داشت نگاهش داشت. و درست در آن شب سال نو وقتی دیوانه وار همه چیز شبیه سیرک رویا ها بود . وقتی هر دو نعشه و مست خواسته بودند مثل گربه ها  توی راه پله متروکه پاساژی تعطیل روی بکشند یک جمله همه چیز را بهم ریخت همه شجاعت ها را به فاک داد و زندگی همینقدر بی ثبات همینقدر پر ترس و همینقدر پر از تغییر است. حتی اگر زور بزنی آنچه میخواهی بشود.  

 

پ.ن: ادامه دادن و نوشتن  بیشتر  قطعا داستان  را اسپویل  میکند. پس بهتر است  خودتان ببینید و  ار خواستید تجربه ها را  به اشتراک بگذارید.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

خوزستان

یک سوم رودخانه های ایران از خوزستان میگذرد. 15% از دبی رودخانه آب شیرین در خارومیانه در استان خوزستان است. خوزستان پهناور ترین جلگه در غرب آسیاست. این سه گزاره را جغرافیای عمومی ایران داشته باشید.

به تظاهرات مردم خوزستان در یک هفته اخیر فکر کنید. آب آشامیدنی شان قطع شده. یعنی کاهش بارندگی آنقدر زیاد بوده که 30% رودخانه های ایران از بین رفته؟اگر آب خوزستان قطع شده است پس بقیه شهرها خصوصا شهرهای حاشیه کویر چطور آب آشامیدنی دارند. آیا مصرف آب شرب در خوزستان به نسبت جمعیت خیلی بیشتر از سایر استان هاست؟ آیا آب برای مصارف غیر شرب با آب شرب هر دو از یک منبع تامین و در یک نقطه تصفیه میشود؟ چه حجی از آب روزدخانه های خوزستان  از سر چشمه یا در طول مسیر به شکل غیر طبیعی(از طریق خط لوله) انتقال داده میشود؟

خلاصه اینکه گمان میکنم موضوع خوزستان دو راه حل کوتاه و بلند مدت دارد. راه حل کوتاه مدت اینکه تجهیزات و ورودی ای یکبار سریع مورد بازنگری قرار بگیرد.  قطعا به میزان قابل شرب مردم قابلیت تامین پیدا میشود. اولویت ها مصرف اب خانگی قرار گیرد.

راه حل بلند مدت اینکه به طرح های انتقال آب، کمینه و بیشینه بارندگی (شرایط بحرانی) طی 70 سال اخیر و سی سال آتی فکر شود. یک الگوی 70 ساله تاریخ را با خود همراه دارد. و یک پیش بینی منطقی سی ساله میتواند توسعه را در خوزستان یا هر منطقه دیگری تصحیح کند. 

نمیدانم چطور حاکمیت در کشور ما راه حل هایی ساده را رها میکنند و در اولین برخورد دنبال برخورد فیزیکی و بکش ورکش میروند. این پرهزینه ترین و بی نتیجه ترین راه خواهد بود. چرا تصمیم نمیگیرد با مردم صحبت کند. دنبال کارشناسان صاحب نظر برود. و یک جور حتی کار ار دست خود مردم بدهد. اینکه در هر مطالبه ای خونی ریخته شود. یعنی دست کم ده تا صد خانواده و فر آشنا و مرتبط با آن  عزیز مخالف و کینه نسبت به حاکمیت پیدا میکنند. وقتی تعداد این افراد 100 تا صد هزار نفر باشد. یک درصدی نسبت به جمعیت کل دارد وقتی تعدادشان به قد 13-30 میلیون نفر میرسد یک بار و معنای دیگر دارد. 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

تقویم ها و آدم ها

من سه تا تقویم دارم. یک تقویم رو میزی که تاریخ های مهم را رویش با ماژیک یادداشت میکنم یک تقویم عباسی که ابتدای هر سال شرکت بهمان میدهد و یک سالنامه که من بزرگترین سالنامه موجود هرسالم را برای این کار انتخاب میکنم. روی تقویم اول همه تاریخ های مهم،سررسید ها، تاریخ جلسات یا قرار ملاقات ها را دورش خط میکشم. سالنامه را هر روز عصر جلوی رویم میگذارم، کارهای روز بعد را مینویسم کارهایی که باید هر روز انجام دهم را خلاصه نویسی میکنم. و تکنیک ضربدر و و تیک را رعایت میکنم. اما تقویم عباسی استفاده اش بیشتر بعنوان کاغذ دم دستی است. وقت هایی که زنگ میزنند و باید چیزی را یادداشت کنی. آخر سال هم آن صفحه های سفید باقی مانده اش را برمیدارم ازش بعنوان کاغذ های دم دستی و پیش نویس استفاده میکنم. این تقویم ها از حیث بیان مناسب با هم فرق دارند. تقویم رومیزی هیچ زیرنویسی ندارد. فقط بعضی خانه هایش قرمز یا مشکی است. که نشان دهنده تعطیل رسمی یا روز غیر تعطیل است. سالنامه وزیری هم با وجود فضای کافی با احتیاط مناسبت ها را نوشته. خیلی هایشان را فاکتور گرفته. اما تقویم عباسی با آن سایز کوچک صفحه هایش تا توانسته مناسبات ردیف کرده است. جوری که مثلا در صفحه 21 تیر ماه 1400 نوشته شده : روز ازدواج بعد یک enter زده رفته سطر پایین تر نوشته سالروز ازدواج حضرت علی و فاطمه دوباره enter زده نوشته  حمله به  مسجد گوهرشاد و  کشتار مردم به دست  ... 1314 هجری خورشیدی و بعد enter زده و نوشته روز عفاف و حجاب . دست آخر هم یک حدیث از ائمه ردیف کرده که هیچوقت درست نخواندم و یادم نمانده است.

این سه تقویم با وجود همه ابزارهای دیجیتال مثل گوشی موبایل و  آوتلوک و to do list  چند نرم افزار دیگر حفظ کرده ام. سالنامه های ده سال اخیر را هم نگه داشته ام. زمانی در شرکت قبلی روزهایی که عصبانی میشدم دور روز با ماژیک قرمزخط میکشیدم. جلسات دفتر مرکزی را  با رنگ دیگری مینوشتم و الخ.

پرمصرف ترین و کم خاطره ترین تقویمم همین تقویم عباسی است. که کمتر نگاهش میدارم. دورش می اندازم. در حالی که هزاران واژه و صدها هزار عدد رویش نوشته ام. سالنامه ها را که خلاصه نوشته و خیلی موارد را هم فاکتور گرفته ام نگاه میدارم. 

گویا ماهیت ما آدمها اینگونه است. چیزی را که بیشتر اطلاعات دارد،بیشتر دم دست است و بهش دسترسی داریم. بیشتر کاربرد دارد را به محض اینکه نیازمان بر طرف شد دور می اندازیم. در عوض آن که کلیت ناتمامی از ما دارد، سانسور شده ولی شیک و دست و پا گیر است را نگاه میداریم. آدمهای کاربردی زندگی را پس میزنیم ولی آنها که برای دیگران قشنگ و توجه انگیزند را برای خودمان نگه می داریم.  آنکه دوستمان دارد را می رنجانیم. آنکه دوستش داریم را حلوا حلوا میکنیم.  همیش انگار دانای کل نامحدود هستیم و همه چیز از نظرگاه عقل ناقص ما درست است. این خود ما هستیم. خود خود من و تو. 

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

باید این عید به دیدار خودم هم بروم

دیرگاهی است که افتاده ام از خویش به دور، یعنی نه اینکه کامل افتاده باشم هی رفتم و برگشتم هی دیدم و ندیدم هی حرف زدم و حرفم رو قورت دادم. اما باید صبوری کرد. اونی که میگه نبوده ام شاید دقیق نمیدونه حالش چطوریه شاید عاقل تر و بالغ تر از ماست. اما ما فهمیدیم زندگی یعنی همین، یعنی یه وقتهای دور خودمون بچرخیم. یه وقتهایی بترکونیم یه وقتهایی بی حوصله باشیم یه وقتهای عاشق پیشه. اما میدونی واقعا  هیچ چیزی تو دنیا کامل نیست. هیچ ناقصی هم نمیخاد بپذیره که کسری هایی داره. هیچ کس مشکل خودشو نمیبینه حتی من و تو

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
Hamidoo

به زودی عملیات کارآگاهی در این وبلاگ انجام میشود.

نمیدانم گیجی من است یا واقعا مطالب ام دارند از بین میروند. سه پست پایانی ام نیست و نابود شدند. چون قبل از شروع کاری به اوضاع و احوال بلاگ سرکشی میکنم و معمولا  صفحه کامپیوترم باز است احتمال اینکه همکاری این کار را کرده باشد نزدیک صفر است چون حریم خصوصی و مراعات همکار به شکل مناسبی رعایت میشود. این را هم میدانم که سهوا نمیشود دو سه پست را پاک کرده باشم....شاید خواب نما شده ام. حالم این روزها بد نیست بی حوصله و عنق هم نبودم... آنقدرها به موجودات فرازمینی که از سیاره آلفا آمده باشند هم اعتقادی ندارم. اگر شما دانستید و یا آن پست ها را خوانده بودید ببخشایید، اگر نخوانده بودید هم این پست را زیاد جدی نگیرید. پیش امده و باید دقیق تر باشم بفهمم چی شده که از تکرارش پرهیز شود. و طی یک عملیات امنیتی عاملین این رخداد تلخ را  پیدا و مراجع قضایی خودم معرفی کنم.

 

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
Hamidoo

میهن بلاگمون هم بوووووود....

من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامونم بود. کریم آب‌منگل. می‌شناسیش.

آره، از ما نه، از اونا آره، که بریم دوا خوری. تو نمیری، به موت قسم اصلا ما تو نخش نبودیم. آره، نه، گاز، دنده، دم هتل کوهپایۀ دربند اومدیم پایین. یکی چپ، یکی راست، یکی بالا، یکی پایین، عرق و آبجو جور شد؛ رو تخت نشسته بودیم داشتیم می‌خوردیم.

اولی‌ رو رفتیم بالا به سلامتی رفقا، لولِ لول شدیم. دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع، پاتیل پاتیل شدیم. سومی رو، اومدیم بریم بالا، آشیخ علی نامرد ساقی شد. گفت: برین بالا؛ مام رفتیم بالا. گفت: به سلامتی میتی [مهدی]، تو نمیری، به موت قسم خیلی تو لب شدم. این جیب نه، اون جیب نه، تو جیب ساعتی، ضامن‌دار اومد بیرون. رفتم و اومدم، دیدم کسی نیست همه خوابیدن.

پریدم تو اُتول. اومدم دم کوچه مهران، بغل این نُرقه‌فروشیه. [نقره‌فروشی] اومدم پایین، یه پسره هیکل میزونه ـ اینجوریه ـ زد به‌هم، افتادم تو جوب. گفتم: هته‌ته گفت: عفت. یکی گذاشت تو گوشم. گفتم نامردا. دومی‌شم زد؛ از اولی‌ش قایم‌تر زد.

دست کردم جیبم که برم و بیام؛ چشامو وا کردم دیدم مریض‌خونه روسام.
(مریض‌خانۀ روس‌ها = بیمارستان شوروی)

حالا ما به همه گفتیم زدیم. شومام بگین زده. آره! خوبیت نداره؛ واردی که...

این یک پاراگراف در وصف بسته شدن یا هک و ابتر شدن  فضای بلاگ های فارسی بنظرم کاملا صادق است... گنده گوزی کرده ایم به همه گفته ایم زده ایم . در حالی که خورده ایم. بد هم خورده ایم. ما از رتبه دوم بیشترین حجم بلاگها افول کرده ایم. بلاگر بودن زمانی داشتن یک وبلاگ بود پر از عکس و طرح و نقش. بعد که اینستاگرام آمد موضوع عوض شد. مشخص شد نوشتن در بلاگ ها مثل خیلی کارهای ما بر اساس تصمیم های قسری و انقلابی بوده است. دیده ایم همه رفته اند ما هم رفته ایم. حالا به روز بدش رسیده نه میزبانان برایشان اهمیتی دارد نه حمایتی میشود. تا قصه سرویس های ارائه دهنده خدمات بلاگ فارسی باز هم ضعیف و ضعیف تر شود.

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo