

خبرآنلاین ویدیویی از کاندیده های اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری در ایران منتشر کرده بود. که در آن کاندیده ها به بیان شعار های خود می پرداختند. از آنجا که بعضی از اسامی و شخصیت ها را خوب نمیشناختم شروع به جستجو در باب اسم و رسم و شهرت کاندیده ها کردم. این فضولی سیاسی اتفاقا مرا ترغیب کرد که بفهمم سرنوشت کاندیده های اولین دوره ریاست جمهوری چه شده است. الان کجایند و چه میکنند.
1- دکتر حسن آیت : عضو مجمع خبرگان قانون اساسی،نماینده دور اول مجلس شورای اسلامی در 14مرداد 1360 به دلایل نامعلومی در تهران ترور شد. خیابانی در نارمک تهران به اسم ایشان نامگذاری شده است.
2- صادق قطب زاده : اولین رییس سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ، به دلیل سیلی زدنش به اردشیر زاهدی در زمان دانشجویی در امریکا ،از این کشور اخراج شد و با کمک مصطفی چمران به نجف نزد آیت اله خمینی رفت. در سال 24 شهریور 1361 به حکم آقای ری شهری و به جرم بر اندازی نظام و بمب گذاری در منزل امام اعدام شد.
3- داریوش فروهر : دبیر کل نهضت ایران و وزیر کار در کابینه دکتر بازرگان ، به همراه همسرش پروانه اسکندری در روز اول آذر ماه 1377 طی ماجرایی موسوم به قتل های زنجیره ای در منزلش به قتل رسید.
4- سید صادق طباطبایی : سخنگوی کابینه دکتر بازرگان و معاون وزیر کشور در همه پرسی سال 58، به علت نسبت خویشاوندی اش با امام موسی صدر و خانواده امام همواره مورد توجه و احترام بود در سال 1393 در دوسلدورف آلمان دیده از جهان فروبست .
5- احمد مدنی : اولین وزیر دفاع جمهوری اسلامی و نماینده دور اول مجلس ، در سال 1384 در کلورادو آمریکا دیده از جهان فروبست.
6- کاظم سامی :اولین وزیر بهداشت جمهوری اسلامی و رهبر جنبش انقلابی مردم ایران (جاما) در سال 1367 در تهران به دلایل نامعلومی کشته شد.
7- حسن ابراهیم حبیبی : وزیر ارشاد دولت بازرگان ،وزیر علوم در دولت میرحسین موسوی، رییس فرهنگستان زبان و ادب فارسی در سال 1391 در تهران دیده از جهان فروبست.
8- ابوالحسن بنی صدر : بنی صدر سمتهای زیادی در بدو پیروزی انقلاب و در دستگاه های اجرایی داشت. نخستین ریاست جمهور ایران که از حمایت آیت اله خمینی برخوردار بود اما به تدریج دچار جهت گیری هایی با نیروهایی انقلابی شد و سرانجام از ایران گریخت و در حال حاضر در پاریس ساکن است.
بین 8 نفر کاندید سرانجام ابولحسن بنی صدر با کسب بیشترین آرا رئیس جمور شده و احمد مدنی نیز رتبه دوم بیشترین آرا را بدست آورد. هرچند دوران ریاست جمهوری بنی صدر با جو انقلابی و مشکلات پیش رو کشور زیاد دوام نیاورد اما مهم تر از هر چیزی برای من این بود که چهار نفر از هشت نفر یعنی 50% نمایندگان ریاست جمهوری به قتل میرسند. یک نفر برای حفظ جانش از کشور می گریزد و یک نفر دیگر نیز رفتن را بر ماندن ترجیح می¬دهد و تا پایان عمر در آمریکا سکنی می گزیند.
بین 7 رییس جمهور و یک نخست وزیر تاریخ 39 ساله انقلاب اسلامی نیز یک فراری ، یک شهید، یک محصور سه ممنوع تصویر و دو رد صلاحیت برای ادوار بعدی آمار تکان دهنده ای است که ریاست جمهوری را جزء مشاغل خطرناک قرار میدهد.
اینکه انتخابات تا چه حد برای کشور در حال توسعه ای چون ایران مهم است جای خود و اینکه اصلا ریاست جمهور در قیاس ریاست جمهورسایر کشورها چقدر دارای اختیارات و توان سیاسی و اجرایی است هم بماند . آنچه برایم مهم و جالب بود اینکه وقتی آمار رئوسا جمهوری در ایران اینقدر تکان دهنده و وحشتناک است چرا کاندیده ها به هر حربه ای برای از میدان به در کردن رقیب خود انجام میدهند وچرا ما مردمانی نیستم که پرسش کنیم و در مورد علت این همه خشونت در برابر رجل سیاسی سوال کنیم.
+ برای اطلاعات بیشتر اینجا را بخوانید.
شوروی کمونیست هم به این سرعت از هم نپاشید که واحد کوچک ما دارد از هم می پاشد.دارد دگردیسی می کند. دگردیسی خوشبینانه ترین واژه ایست که می توانم به زبان بیاورم.هر چند واقعا از رخ دادنش مطمئن نیستم.آنچه که این روزها ازش مطمئنم این است که جرقه های چماق به فیتله نشسته و اَلو گرفته و حالا هر چه که می گذرد بر آتش نفاق افزوده می شود. هر روز انبار جدیدی به دامنه آتش اضافه می شود. هر روز آدم تازه ای خبر را می پرسد.
- شنیدم م داره میره؟
- واقعا استعفا داده؟
- چرا آخه؟مشکلش حقوقه ؟ یا چی؟
من مانده ام و هزار فکر توی سرم و بدون کمک ، بدون راهنما با سیل مصایب و دشواری هایی که در سر راه کارم است. میدانم توانش را دارم .می دانم اگر خودم را ببندم به کار همزمان همه کاری میکنم. اما حالا توی این اوضاع و احوال کار. همه راهنمای خوبی نیست که تجربه اش را در اختیارم گذارد هم اینکه نمیخواهم حضور کوتاه مدتم، تلقی جایگزینی برای میثم باشد. اصلا دوست ندارم برود. توی همین یک ماه که با او بوده ام می دانم بهترین گزینه برای همکاری است. می دانم منتظر دستی بود که برای حرکت یک دست جفتی شود و صدا کند. می دانم ما می توانستیم مثل بمب صدا کنیم. او با همه کار بلدی اش و من با همه پشتکار و دقت.
می توانستیم اولین تولیده کننده این نوع فر باشیم. می دانستم میتوانستیم رسم رسمی برای خودمان از همین واحد کوچک دست و پا کنیم اما حالا...
حالا نشسته ام و خیره به مانیتور به خودم فحش می دهم که چرا چند وقت است پشت مونیتور که می نشینم سر درد می گیرم. چرا چندوقت است دست و دلم به کار نمی رود. چرا چند وقت است جراتم را از دست داده ام.آن اعتماد به نفس بی بدیل ام که دلیل قبولی ام در همین مصاحبه شد. چه کارشان کرده ام. من آدم کارمند ساده بودن نیستم.من آدم انجام وظیفه از سر تکلیف نیستم. می دانم عده ای بهم می خندند. می دانم با دید شماتت نگاهم می کنند با خودشان می گویند دوسال دیگر حالت را می پرسیم. اما من جنگیدم برای رسیدن از کنترل کیفی به تولید جنگیدم . برای رسیدن از تولید به مهندسی هم جنگیدم. جنگیدم. ترس را کنار زدم و چهل دقیقه توی چشم های زاغ اش زل زدم و حرفم را زدم.گفتم اعتماد میخواهم. حالا نباید این اتفاق بیافتد حالا که بال و پری گرفته ام نباید هوا طوفانی شود.بالم را کسی نچیده اما نمی دانم این بالها تا کی بتوانند این هوای طوفانی را تاب بیاورند.
بنظرم توکل و قبل تر از آن داشتن اعتقادی برای توکل از نظر ذهنی آدم را آرام میکند. تقدیر گرایی اش نمیگذارد از اتفاقاتی که مطلوبش نیست ضربه زیادی بخورد. و اگر تغییر دلخواه و مثبت باشد اثر گذاری بیشتری دارد.
ازآینده نگرانی ندارم. تجربه این سال ها و این شهرک صنعتی خارج از شهر و این کارها آنقدر آب دیده ام کرده که از تغییر نترسم.هرجا بروم با کمی بالا وپایین به همین ثبات میرسم. اما هدف از آمدنم این نبوده. نیامده ام ببینم کسی نیست بروم. آمدنم از سر خستگی بود اما با هدف تغییر بود. اتفاقا تغییر هم ایجاد شد . منتقد تر و بی انصاف ترین شان هم معتقد ست تغییر ایجاد کرده ام. اما جایی که این تغییرات میخواهد سیر لگاریتمی بگیرد. به همگرایی نزدیک شود با کج خلقی و بی معرفتی و بی محلی سر میکنند.
باید حرف بزنم. فکر میکنم اینطوری از نظر روانی راحت ترم خسته کنندگی این روزها را برایشان توضیح دهم و در کمال ادب و متانت حرفم را بزنم. خواه قبول افتد خواه نه . آنوقت تصمیم گرفتن معقولانه تر و منطقی تر است.
تا بیش تر مه گرفته باشد یکشنبه ام
کنار خرمن گیسوانش
بی تاب آغوش امن دستهایش
و همه کاج های خاک گرفته شهرم
تا تیر بکشد قفسه سینه ام،
تا تیر بکُشد این تن نیمه جان را
تا تیر باشد سیگار پدر عبوس اش
با تاول لبهای تف زده اش
بوسه ای شود
کونه ی خیار
روی لبهایم
شاید کسی باور کند
که دوستش می¬دارم
شعرش از دیوار نوشته مدرسه راهنمایی شروع شد. آنجا درست پشت لوله های 2 اینچی که دروازه زمین فوتبال مدرسه ما بود توی یک کادر مستطیلی نوشته شده بود"درخت تو گر بار دانش بگیرد/به زیرآوری چرخ نیلوفری را ." و همیشه موقع پنالتی زدن باید توپ را درست سمت چرخ نیلوفری شوت میکردی ، رد خور نداشت . گل می¬شد.
بعد ها یک شعر ازش توی کتاب درسی مان آمد که حفظ کردنش اجباری بود و بعد دیگر آن گوشه دنج کتابخانه کانون که برای مربیان کتاب نگهداری میکرد دیوان اشعارش را داشت. از مناظره هیچ نمیدانستم. خیلی هم در بند فرق قصیده و غزل نبودم. میخواندم. چون احساس خوبی میداد می خواندم. واژه ها وزن داشتند و قشنگ کنار هم چیده شده بودند. پروین را دوست میداشتم. یک عکس هم بیشتر ازش نبود که شبیه عکس دیپلم ماشین نویس مادرم بود. با روسری که ریز چانه گره خورده بود . محکم و جدی و بسیار شیک.
خیلی از بیوگرافی و حال روزش نمیدانستم همینقدر میدانستم که جوان مرگ شده و حصبه امانش را بریده. یاد گرفتم بیشتر و بیشتر بخوانم.
پروین کتابداری کرده و بیشتر از هرکسی ارامش حتی توی مجمسه اش موج میزند.
اسفند و فروردین امسال که سالمرگو سالروز تولدش بود. بسیار یادش کردم و بسیار ازش خواندنم .
خاطره اش مثل روزهای دوران آن خانه درندشت و صحبتهای بابا با لحن یواش است. همه جوانان عصر ساواک صحبتهایی دارند که یواش می گویند و روی هجابه هجایش تاکید می کنند. بچه تر از آنی بودم که بفهم بابا چه میگوید. خلخالی کیست یا چه شکلی دارد.فقط می دانستم از آنهایی است که اگر توی کوچه دیدم باید از دستش فرار کنم و با همه سرعت فرار کنم تا بهم نرسد چون آدم خطرناکی است. شروع خلخالی برای من همین جملات یواش بابا بود موقع خوردن شام وقتی برادرم که تازه پشت لبش سبز شده بود از کتابهایی که مناسب سن اش نبودند میخواند و یک خروار سوال بی جواب توی ذهنش بود. آن اقا چرا فلانی را کشت؟ قطب زاده که بود؟ مهندس بازرگان چرا استعفا داد ? بابا از سرمتانت و تا جایی که میدانست جواب میداد وهمیشه توصیه به بی طرفی و عدم بیان ظرات سیاسی میداد.بابا معتقد بود ما نه زنده به شاه بوده ایم نه مرده به انقلاب . ما از روز ازل به سختی زندگی کرده ایم و کار کرده ایم و کار کرده ایم تا بتوانیم روی پای خودمان بایستیم. این کار کردن هم تفاوتی قبل یا بعد انقلاب نکرده.
همه اینها اتفاقات ماند تا سالها بعد که آن فیلم کیارستمی را دیدم. "قضیه شکل اول ،قضیه شکل دوم " که بعدها به اسم یک مسئله و دو راه حل تغییر نام داد.
توی آن فیلم یکی از نفراتی که در مورد آن قضایا صحبت می کرد خلخالی بود. بی تردید هم حرف میزد مثل همه قضاوت هایش حکم می داد و عجول در اجرا بود. یک سال بعدترش مستندی از تخریب آرامگاه رضا شاه را دیدم که حکم تخریب به امضا خلخالی رسیده بود. و چند نوبت بر روند تخریب نظارت داشت. ایده اصلی اش هم همین بود که اینجا خانه فساد میشود. چند سال بعد همین محل پایگاه عده ای سلطنت طلب میشود.
و آن همه روزنامه دیواری سالهای مدرسه که گاهی عکس جسد هویدا ، نصیری ، اویسی و جهانبانی همه به حکم قاضی شرع ؛محمد صادق خلخالی بود. تا کشتن پری بلنده روسپی لوطی مسلک شهرنو تهران که به همراه چند روسپی دیگر حکم مفسد فی الارض بودنشان را محمد صادق امضا کرد و از دم تیغ گذراند.

این اواخر هم که خبر رمز گشایی استاکس نت آمد و کدرمز تاریخ اعدام حبیب القانیان ، سرمایه دار وکار آفرین مطرح کلیمی بود باز یک پای قضیه حاج صادق بود و حکمش که صاحب ساختمان پلاسکو تهران و اولین کارخانه دار تولید پلاستیک در ایران را هم از دم تیغ گذرانده بود.
شاید درخشان ترین حرکت اش (البته از نظر من) همکاری با تروریست معروف مکزیک کارلوس بودبرای ترور شاه مخلوع که با هلی کوپتر و در زمان اقامت شاه در مکزیک رخ داد، بود. بقیه کارهایش واقعا جلادی بود. جلادی به معنای واقعی کلمه.
با یک حساب سر انگشتی حاج صادق فقط 50 و چند نفر از سرشناسان سیاست و اقتصاد را از پای چوبه دار فرستاده بود. حالا چند نفر کارگر و مجاهد و فدایی اعدام کرده دیگر خدا داند.
اولین حاکم شرع انقلاب راه بسیاری از هم مسلکانش در کشورهای انقلاب زده را طی کرد . تا آن جمله معروف کامو میگوید " انقلاب های بدون پشتوانه فرزندان خود را می بلعند را یکبار دیگر اثبات کند."
میگویند در اواخر عمر خلخالی آدم دیگری شده بود خبر از دست دادن مشاعرش آمد،بعد گفتند توبه کرده حتی مصاحبه ای ازش پخش شد که در در آن از صدام حسین بعثی حمایت کرده بود و گفته بود برخلاف آنچه که روایت شده صدام آدم بدی هم نبوده و خدمت کرده است. خلخالی در اواخر عمر به شدت از مواضع حسنعلی منتظری دفاع کرد و خود را مقلد اون میدانست . اما همه اینها باعث نشد کسی راجع او تغییر موضع دهد یا حتی از او که در ده هفتاد امکان فعالیت سیاسی داشت استفاده کنند. و بالاخره خلخالی در شامگاه عید فطر سال 1382 از دنیا رفت .
ذکر همه این مصیبت ها نه فخر و بیان برازندگی صادق خلخای در اعدام بود نه بی بته بودن عده ای در عصر خلخالی ، فکر میکنم که مثل خلخالی توی این عصر و این زمان هم هستند. دوست ندارم واقعا 40 سال دیگر یکی قد همین سن و سال خودمان بیایید با ابزار سرچ در آن زمان که نمیدانم چیست . بنشیند و قطعا اطلاعات بیشتری از مرتضوی و صلواتی و .... سرچ کند و دست آخر ما را آدمهای بی بخار روزگاری بداند که میدانستیم درست چیست و عمل نکردیم.
والسلام