برای روشنایی بنویس.

جان دادن روی زبری آسفالت

ما دونفر بودیم. گنگ خواب نبودیم. مست از باده و دیوانه از لذت نبودیم. گردنه را سرازیر شدیم. خلاصی نفس داری به ماشین دادیم. گذاشتیم باد خنک فیروزکوه بخورد به رادیاتور و آب را خنک کند و بپیچد توی موتور و روغن را ویسکوز تر کند. تا چرخ دنده ها سرحال بیایند. کیفور شوند. پیستون شلخ شلخ نکند و دمی بیاساید. بعد دوباره دنده دادیم. دنده 4 سراشیبی بود نمیشد دور زیاد به ماشین داد.موزیک گوش میدادیم. نرم و لزج پایین میراندیم. مملو از حس مردانگی بودم. حس مسئولیت و راندن توی جاده ها. از تجربه ناب زیستن ،سفر رفتن و بار و برگ گشودن. شاد بودم. تک و توک ماشین ها و کامیون ها باری به سمت تهران در حرکت بودند. از دور دیدم که از جاده رد شد . خاکی حدفاصل دو آسفالتی رفت و برگشت را لوکه تا نزدیک خیابان  دوید . دلم هری ریخت میسوبیشی اوتلندر نمی دیدش و با سرعت میراند . لحظه ای مکث کرد و به تاخت برگشت. به حواس جمعش آفرین گفتم. آمد پشت تریلی وسط جاده ایستاد. شل کردم که به ارامی از سمت راست جاده رد شوم. با تقریب سرعتش حین رفت فکر میکردم اگر هم بدود به ما نمیرسد. دنده را  پنج کردم سریع تر رد شوم. مثل تیر از پشت کامیون رها شد به تاخت آمد سمت ما منتهی علیه ترین جای جاده ، یک وجبی گاردیل رفتم . سرعتم را کم کردم. آمد و آمد و ... 
یا ابوالفضل گفتم. ماشین  تاب خورد. جلوتر زدم روی ترمز. سرهمه حتی خودم داد کشیدم ... دست و بالم میلرزید. تاب برگشتن نداشتم، دل رفتم هم . 
پشت ماشین  راه رفتم جاده و کوه و بیابان و آسفالت با هم قاطی شد. تف کردم . لرزم گرفت. کشته بودمش. تکان نمیخورد. سرش خورده بود جایی پایین رکاب و نزدیک گل گیر.  حرفش را زده بودم. موقع رفت گفته بودم چقدر دلم ریش میشود حیوان هایی که توی اتوبان  موقع رفتن به کار میبینم که تلف شده اند. حالا خودم یکی از همین ها را کشته بودم. زیرش گرفته بودم. له اش کرده بودم و خودم و  بخت و سگ و جاده فحش میدادم. آنجا پنجاه متر عقب تر مایلر اُخرایی رنگ از گردانه را رد کرده بود سگی که دهنش کف کرده بود بود زبانش زبری آسفالت را لمس کرده را  به هیبت توده ای سخت دید. به راست گرفت که زیرش نکند بعد مارا دید که  فلاشر میزدیم و  کنار گاردیل ها را می رفتیم و تف میکردیم. مایلر فرمان داد که به ما نزند. مجال ترمز و معکوس کشیدن نبود. بوق زد از آن بوق های خوار و مادری. که چرا اینجا پارک کردید. فرمان داد. وزن  مایلر آمد روی کمک فنرهای چپ لنگر انداخت  میلیمتری از کنارما رد. شد .جلوتر از ماشین رو به  سگ در حال جان دادن مرگ را دیدم. دستم  به وضوح میلرزید. زانوهایم خالی بود. مفصل بی قید. هر آن بود که مثل پینوکیو از زانو خم شود و بیافتم. سوار ماشین شدم. گازش را گرفتم. توی بریدگی ده بیست متر جلوتر کامل رفتم داخل . بغض را با اب فرودادم. سیگاری گیراندم. و به راننده ای نگاه کردم که سگ را  تا کنار جاده کشید.


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

مخاطبانه

درگیر و دار آمار بلاگ و کانالش بود. شبانه روز درگیر چک کردن و کنترل کردن بود. آمار رفتن و آمدها را داشت و میدانست چند نفر آمده اند چند نفر رفته اند. بی چشم داشت لایک نمیکرد. بی مبادله لینک نمیداد .بی شائبه دوست نمیداشت. بهش گفته بود درگیر خودتی.درگیرهای فراوان خودت را داری. بی احساس تعلق خاطری ، بی میلی به دوست داشتن و دوست داشته شدن.ظاهرت گول زنک است اما  وقتی نزدیک میشوی دافعه شدید داری. قطبهای همنام آهنربایی. از حوزه مغناطیست آدم رابیرون پرت میکنی و نمیدانی. با اینکه اگر بخواهی و جذب کنی آنقدر میدانت قوی است که دیگر نشود هیچ رقمه خلاص شد. چشم انتظاری ات . حال و احوال نکردنت. مشغله و وقت نداشتنت چه زخم های عمیقی بر دل دوستانت جای میگذارد.
بهش گفته بود این شروع و نیمه کاره رها کردن خسته ات میکند. خسته شده بود. از این همه کلاس رفته و مدرک ناگرفته . حرف زده و جواب نگرفته . دوستی شروع شده و نیمه کاره رها شده.
بهش گفته بودسرت را خلوت کن. به کیفیت اتفاقات بیاندیش. کسی ازت در مورد مساحت  و متر مربع دوستی سوال نخواهد کرد. کسی نمیپرسد چند کلاس رفتی و چه میدانی. بهش گفته بود دلبستگی هایت را دنبال کن...
دست بر دار از این میکده سر به سری / پای بگذار تو اون راهی که فکر کنی بهتری... که فقط .

همه اینها را گفته بود و مثل هر بهار خستگی و دلبستگی شروع اتفاق را داشت.مثل هر بهار سرخورده از آرمان های نرسیده اش داشت و به فردایی فکر میکرد که شکل امروز بود...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

ریاست جمهوری به مثابه تک چرخ زدن در جاده یخ زده

خبرآنلاین ویدیویی از کاندیده های اولین دوره انتخابات  ریاست جمهوری در ایران منتشر کرده بود. که در آن کاندیده ها به بیان شعار های خود می پرداختند. از آنجا که بعضی از اسامی و شخصیت ها را خوب نمیشناختم شروع به جستجو در باب اسم و رسم و شهرت کاندیده ها کردم. این فضولی سیاسی اتفاقا مرا ترغیب کرد که بفهمم سرنوشت کاندیده های اولین دوره ریاست جمهوری چه شده است. الان  کجایند و چه میکنند.


1- دکتر حسن آیت  : عضو مجمع خبرگان قانون اساسی،نماینده دور اول مجلس شورای اسلامی در 14مرداد 1360 به دلایل  نامعلومی در تهران ترور شد. خیابانی در نارمک تهران  به اسم ایشان نامگذاری شده است.

2- صادق قطب زاده : اولین  رییس سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ، به دلیل سیلی زدنش به اردشیر زاهدی در زمان دانشجویی در امریکا ،از این کشور اخراج شد و با  کمک مصطفی چمران به نجف نزد آیت اله خمینی رفت. در سال 24 شهریور 1361 به حکم آقای ری شهری و به جرم بر اندازی نظام و بمب گذاری در منزل امام اعدام شد.

3- داریوش فروهر : دبیر کل نهضت ایران و وزیر کار در کابینه دکتر بازرگان ، به همراه همسرش پروانه اسکندری در روز اول آذر ماه 1377 طی ماجرایی موسوم به قتل های زنجیره ای در منزلش به قتل رسید. 

4- سید صادق طباطبایی : سخنگوی کابینه دکتر بازرگان و معاون وزیر کشور در همه پرسی سال 58، به علت نسبت خویشاوندی اش با  امام موسی صدر و خانواده امام  همواره  مورد توجه و احترام بود در سال 1393 در دوسلدورف آلمان دیده از جهان فروبست .

5- احمد مدنی : اولین وزیر دفاع جمهوری اسلامی و نماینده دور اول مجلس ، در سال 1384 در کلورادو آمریکا دیده از جهان فروبست.

6- کاظم سامی :اولین وزیر بهداشت جمهوری اسلامی و رهبر جنبش انقلابی مردم ایران (جاما) در سال 1367 در تهران به دلایل  نامعلومی کشته شد.

7- حسن ابراهیم حبیبی : وزیر ارشاد دولت بازرگان ،وزیر علوم در دولت میرحسین موسوی، رییس فرهنگستان زبان و ادب فارسی در سال 1391 در تهران دیده از جهان فروبست.

8- ابوالحسن بنی صدر : بنی صدر سمتهای زیادی در بدو پیروزی انقلاب و در دستگاه های اجرایی داشت. نخستین  ریاست جمهور ایران که از حمایت آیت اله خمینی برخوردار بود اما به تدریج دچار جهت گیری هایی با نیروهایی انقلابی شد و سرانجام از ایران گریخت و در حال حاضر در پاریس ساکن است. 

بین 8 نفر کاندید سرانجام ابولحسن بنی صدر با کسب بیشترین آرا رئیس جمور شده و احمد مدنی نیز رتبه دوم بیشترین آرا را بدست  آورد. هرچند دوران  ریاست جمهوری بنی صدر با جو انقلابی و مشکلات پیش رو کشور زیاد دوام نیاورد اما مهم تر از هر چیزی برای من این بود که چهار نفر از هشت نفر یعنی  50%  نمایندگان ریاست جمهوری  به قتل میرسند. یک نفر برای حفظ جانش از کشور می گریزد و یک نفر دیگر نیز رفتن را بر ماندن ترجیح می¬دهد و تا پایان عمر در آمریکا سکنی می گزیند.

بین  7 رییس جمهور و یک نخست وزیر تاریخ 39 ساله انقلاب اسلامی نیز یک فراری ، یک شهید، یک محصور  سه ممنوع تصویر  و دو رد صلاحیت  برای ادوار بعدی آمار تکان دهنده ای است که ریاست جمهوری را  جزء مشاغل خطرناک قرار میدهد.

اینکه انتخابات تا چه حد برای کشور در حال توسعه ای چون ایران مهم است جای خود و اینکه  اصلا ریاست جمهور در قیاس ریاست جمهورسایر کشورها چقدر دارای اختیارات و توان  سیاسی و اجرایی است هم  بماند . آنچه برایم  مهم و جالب بود اینکه وقتی آمار رئوسا جمهوری در ایران اینقدر تکان دهنده و وحشتناک است چرا  کاندیده ها  به هر حربه ای برای از میدان به در کردن رقیب خود انجام میدهند وچرا  ما  مردمانی نیستم که  پرسش کنیم و در مورد علت این همه خشونت  در برابر رجل سیاسی سوال کنیم.

+ برای اطلاعات بیشتر اینجا را بخوانید.


۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

devils are in the details

از همین جا آغاز کنیم. از 15 اردیبهشت که چند کیلومتر راه را کوبیدیم با دوستان رفتیم که سری به نمایشگاه کتاب زده باشیم. همه راه رفتن و گشتن و دور زدن بعد دست خالی برگشتن . باران رگباری بهار و مشکل همیشگی زیرساخت و تاسیسات ضعیف که نمایشگاه را تعطیل کرد. همزمان توی ترافیک چند ساعته داشتیم  مناظره را گوش میدادیم. دور دوم مناظرات انتخاباتی کاندیده ها به زشت ترین شکل ممکن همدیگر را هدف حمله قرار می دادند. فرقشان با دعواهای جاهلان کلاه مخملی صرفا فحش های مودبانه تر بود. فکر میکنم دلیلش بحث کیفیت است. ما به کیفیت نمی اندیشیم . نه تفکرمان ،نه در کلاممان نه در اجرا و کارمان. 

شهر آفتاب را  در جنوب تهران ساخته ایم در مسطح ترین  مکانی که امکان ساختش بود. با کلی فضای خشک و خالی که  بیش از 9 ماه سال تشنه آب است. از طرفی بنای کهنه و فرسوده هم نبوده که  نقشه ای ازش موجود نباشد یا ندانند باید چه کار کند. بیابان بکر خدا. 130 هزار متر مربع  فضا که قرار است به 250 برسد اما  به قدری در اجرا  ضعیف  که رگباری بهاری ویرانش میکند.
مسیر دسترسی اش  تا روز دوم نمایشگاه در حال تغییر است و یک جور سرگردانی در شکل جانمایی و  ارائه امکانات به چشم می آید.
روی پوسترهای نمایشگاه کتاب عدد 30 نشان داده شده. جشنواره فجرمان هم حدودا  همین مقدار قدمت دارد، اکثر جشنواره های دولتی عمر  بیش از سه دهه (عمر انقلاب) را به دوش میکشند اما در اجرا و کیفیت مثل سه ساله هابرگزار میشود.
عمیق ترین مدیران فرهنگی کشور موقع حرف زدن از یک رویداد فرهنگی متراز و  تیراژ را بیان میکنند. موقع آمار گرفتن تعداد بازدید کنندگان را  میشمارند. گمانم تفاوت ما با نمایشگاهی مثل فرانکفورت،لیسبون، شانگهای و ... در همین  رسیدن به کیفیت باشد.

به اینها که فکر میکردم کاندیده ها در مورد انقلابی گریشان  داد سخن میدانند. فارغ از اینکه  بدانند یا بفهمند که  انقلابگری توزیع  شربت با پارچ نیست. 
انقلابی گری ساخت مدرسه با اجر فشاری برای کپر نشینان هم نیست. توسعه رسیدن به تفکر توسعه و کیفیت است.
کاش اینقدر رشد کرده بودیم که معیار انتخابمان متملقی نباشد که بهتر است چطوری مناظره را  به نفع خودش تمام کند.

- عنوان متن از ضرب المثلی آمریکایی




۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

دگرگونی نوع دوم فروپاشی است.

شوروی کمونیست هم به این سرعت از هم نپاشید که واحد کوچک ما دارد از هم می پاشد.دارد دگردیسی می کند. دگردیسی خوشبینانه ترین واژه ایست که می توانم به زبان بیاورم.هر چند واقعا از رخ دادنش مطمئن نیستم.آنچه که این روزها ازش مطمئنم این است که جرقه های چماق به فیتله نشسته و اَلو گرفته و حالا  هر چه که می گذرد بر آتش نفاق افزوده می شود. هر روز انبار جدیدی به دامنه آتش اضافه می شود. هر روز آدم تازه ای خبر را  می پرسد.

- شنیدم  م داره میره؟

- واقعا استعفا داده؟

- چرا  آخه؟مشکلش حقوقه ؟ یا چی؟

من مانده ام و هزار فکر توی سرم  و بدون  کمک ، بدون راهنما با سیل مصایب و دشواری هایی که در سر راه کارم است. میدانم توانش را دارم .می دانم اگر خودم را ببندم به کار همزمان همه کاری میکنم. اما حالا توی این اوضاع و احوال کار. همه راهنمای خوبی نیست که تجربه اش را در اختیارم گذارد هم اینکه نمیخواهم حضور کوتاه مدتم، تلقی جایگزینی برای میثم باشد. اصلا دوست ندارم برود. توی همین یک ماه که با او بوده ام می دانم  بهترین گزینه برای همکاری است. می دانم منتظر دستی بود که برای حرکت یک دست جفتی شود و صدا کند. می دانم ما می توانستیم مثل  بمب صدا کنیم. او با همه کار بلدی اش و من با همه پشتکار و دقت.

 می توانستیم اولین تولیده کننده این نوع فر باشیم. می دانستم میتوانستیم رسم رسمی برای خودمان از همین واحد کوچک دست و پا کنیم اما حالا...

حالا نشسته ام و خیره به مانیتور به خودم فحش می دهم که  چرا  چند وقت است پشت مونیتور که می نشینم سر درد می گیرم. چرا  چندوقت است دست و دلم به کار نمی رود. چرا  چند وقت است جراتم را از دست داده ام.آن اعتماد به نفس بی بدیل ام که دلیل قبولی ام در همین  مصاحبه شد.  چه کارشان کرده ام. من آدم کارمند ساده بودن نیستم.من آدم انجام وظیفه از سر تکلیف نیستم. می دانم عده ای بهم می خندند. می دانم با دید شماتت نگاهم می کنند با خودشان می گویند دوسال دیگر حالت را می پرسیم. اما من جنگیدم برای رسیدن از کنترل کیفی به تولید جنگیدم . برای  رسیدن از تولید به  مهندسی هم جنگیدم. جنگیدم. ترس را کنار زدم و چهل دقیقه توی چشم های زاغ اش زل زدم و حرفم را زدم.گفتم اعتماد میخواهم. حالا نباید این اتفاق بیافتد حالا که بال و پری گرفته ام نباید هوا طوفانی شود.بالم را کسی نچیده اما نمی دانم این بالها تا کی بتوانند این هوای طوفانی را تاب بیاورند.

بنظرم توکل و قبل تر از آن داشتن اعتقادی برای توکل از نظر ذهنی آدم را آرام میکند. تقدیر گرایی اش نمیگذارد از اتفاقاتی که مطلوبش نیست ضربه زیادی بخورد. و اگر تغییر دلخواه و مثبت باشد اثر گذاری بیشتری دارد.

ازآینده نگرانی ندارم. تجربه این سال ها و این شهرک صنعتی  خارج از شهر و این کارها آنقدر آب دیده ام کرده که از تغییر نترسم.هرجا بروم با کمی بالا وپایین به همین ثبات میرسم. اما هدف از آمدنم این نبوده. نیامده ام  ببینم  کسی نیست بروم. آمدنم  از سر خستگی بود اما با هدف تغییر بود. اتفاقا تغییر هم ایجاد شد . منتقد تر و  بی انصاف ترین شان هم معتقد ست تغییر ایجاد کرده ام. اما جایی که این تغییرات میخواهد سیر لگاریتمی بگیرد. به همگرایی نزدیک شود با  کج خلقی و بی معرفتی و بی محلی سر میکنند.

باید حرف بزنم. فکر میکنم اینطوری از نظر روانی راحت ترم  خسته کنندگی این روزها را برایشان توضیح دهم و در کمال ادب و متانت حرفم را بزنم. خواه  قبول افتد خواه  نه . آنوقت تصمیم گرفتن معقولانه تر و منطقی تر است.


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

تیر


تا بیش تر مه گرفته باشد یکشنبه ام

کنار خرمن گیسوانش

بی تاب آغوش امن دستهایش

و همه  کاج های خاک گرفته شهرم


تا تیر بکشد قفسه سینه ام، 

تا  تیر بکُشد این تن  نیمه جان را 

تا تیر باشد سیگار پدر عبوس اش

با تاول  لبهای تف زده اش

بوسه ای شود

کونه ی خیار

روی لبهایم

شاید کسی باور کند

که دوستش می¬دارم


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

اختر چرخ ادب پروین است

شعرش از دیوار نوشته مدرسه راهنمایی شروع شد. آنجا درست پشت  لوله های  2 اینچی که دروازه زمین  فوتبال مدرسه ما بود توی یک کادر مستطیلی نوشته شده بود"درخت تو گر بار دانش بگیرد/به زیرآوری چرخ نیلوفری را ."  و همیشه موقع پنالتی زدن  باید توپ را  درست سمت چرخ نیلوفری شوت میکردی ، رد خور نداشت . گل می¬شد. 

بعد ها یک شعر ازش توی کتاب درسی مان آمد که حفظ کردنش اجباری بود و بعد دیگر آن گوشه  دنج کتابخانه کانون که برای مربیان کتاب نگهداری میکرد دیوان اشعارش را داشت. از مناظره هیچ نمیدانستم. خیلی هم در بند فرق قصیده و غزل نبودم. میخواندم. چون احساس خوبی میداد می خواندم. واژه ها وزن داشتند و قشنگ کنار هم چیده شده بودند. پروین را دوست میداشتم. یک عکس هم بیشتر ازش نبود که شبیه  عکس دیپلم ماشین نویس مادرم بود. با روسری که ریز چانه  گره خورده بود . محکم و جدی و بسیار شیک.

خیلی از بیوگرافی و حال روزش نمیدانستم همینقدر میدانستم که جوان مرگ شده و حصبه امانش را  بریده. یاد گرفتم بیشتر و بیشتر بخوانم.

پروین کتابداری کرده و بیشتر از هرکسی ارامش حتی توی مجمسه اش موج میزند.

اسفند و فروردین امسال  که سالمرگو  سالروز تولدش بود. بسیار یادش کردم و بسیار ازش خواندنم .



۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

Crashing Down To The Earth

عاشورا بود و آدم ها ویلان خیابان و کوچه ها بودند. راننده هااز وضعیت درهم و برهم غرغر می کردند. و سیاهی چسبیده به افق بود. دود اسپند بود و بوی نذری .آنجا درست توی سبزترین چمن های دنیا ان دو جوان علف میکشیدند. و از جاودانگی حرف میزدند. احال خوبی که بهشان دست داده بود و  به دنبال فتح عمیق ترین حس های دنیا بودند. برایشان مظلومیت و  دالام دیمبو و صداهاهم برایشان مهم نبود. یکیشان یک سویشرت سبز یشمی تنش بود که رویش با خط عجیبی توشته شده بود CRASHING DOWN TO THE EARTH.
۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

دل نامه


عصر سرد مه آلود زمستان . روی شیب تپه ای خوشنام با زمینی سرد ما گرم ،بغل هم نشستیم و بی زبان حرف زدیم. حرفهایی سبز. حرف زدیم نه از هردری ، عاقلانه تر،  زور نزدیم هدفمند باشیم حرف زدیم و آخرش نمی¬دانم چه شد که بحثمان به شما کشیده شد. حرف شما وسط آمد.بهم گفت در بند نباش. آنکه دائم دنبال خواست مخاطب بوده همانی بوده که خیلی زود از سمت مخاطبش رها شده.ایده داشته باش، ایدولوژیک ها آدمهایی را به سمت خودشان می کِشند و عاشق های  میلیون ها را به دنبال خود میکُشند. فرق بین  این دوفعل در ضم و کسره نیست . در اختلاف دو حس در قلب است. بازی غریبی است همه می¬دانند اما تن می¬دهند. این  فلسفه غنیمت دانستن دَم است . زندگی در حال استمراری . گور پدر ماضی بعید و بیخیال آینده .
این شد که گفتم برایتان بنویسم . چند خطی برای شما که عزیزانید. شما  که دعوت شدید. شما که خودتان پی لینکی کشیده شدید. شما  که  دوستی بهتان گفت پاشید بیایید دور هم باشیم یا  شما که  روزی پی حرفی،عکسی ،شعری آهنگی ته ته دلتان  چیزی لرزید انگشتی روی صفحه روشن گوشی لغزید و ماندگار شدید.
خواستم  حرف هایم را برایتان بگویم با  پیرمردی که روی خوشنام ترین  تپه جان  خاک بود. با زمینی سرد در عصر یک روز سرد زمستانی.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

حاج صادق خلخالی

خاطره اش مثل روزهای دوران آن خانه درندشت و صحبتهای بابا با لحن یواش است. همه جوانان عصر ساواک صحبتهایی دارند که یواش می گویند و روی هجابه هجایش تاکید می کنند. بچه تر از آنی بودم که بفهم بابا چه میگوید. خلخالی کیست یا چه شکلی دارد.فقط می دانستم از آنهایی است که اگر توی کوچه دیدم باید از دستش فرار کنم و با همه سرعت فرار کنم تا بهم نرسد چون آدم خطرناکی است. شروع خلخالی برای من  همین جملات یواش بابا بود موقع خوردن شام وقتی برادرم که تازه پشت لبش سبز شده بود از کتابهایی که مناسب سن اش نبودند میخواند و یک خروار سوال بی جواب توی ذهنش بود. آن اقا چرا فلانی را کشت؟ قطب زاده که بود؟ مهندس بازرگان چرا استعفا داد ? بابا از سرمتانت و تا جایی که میدانست جواب میداد وهمیشه توصیه به بی طرفی و عدم بیان  ظرات سیاسی میداد.بابا معتقد بود ما نه زنده به شاه بوده ایم نه مرده به  انقلاب . ما از روز ازل به سختی زندگی کرده ایم و کار کرده ایم و کار کرده ایم تا بتوانیم روی پای خودمان بایستیم. این کار کردن هم تفاوتی قبل یا بعد انقلاب نکرده.

همه اینها اتفاقات ماند تا سالها بعد که آن فیلم کیارستمی را دیدم. "قضیه شکل اول ،قضیه شکل دوم " که بعدها به اسم یک مسئله و دو راه حل تغییر نام داد.

توی آن فیلم یکی از نفراتی که در مورد آن قضایا صحبت می کرد خلخالی بود. بی تردید هم حرف میزد مثل همه قضاوت هایش حکم می داد و عجول در اجرا بود. یک سال بعدترش مستندی از تخریب آرامگاه رضا شاه را دیدم که حکم تخریب به امضا خلخالی رسیده بود. و چند نوبت  بر روند تخریب نظارت داشت. ایده اصلی اش هم همین بود که اینجا خانه فساد میشود. چند سال  بعد همین محل پایگاه عده ای سلطنت طلب میشود.

و آن همه روزنامه دیواری سالهای مدرسه که گاهی عکس جسد هویدا ، نصیری ، اویسی و جهانبانی همه به حکم قاضی شرع ؛محمد صادق خلخالی بود.  تا کشتن پری بلنده روسپی لوطی مسلک شهرنو تهران که به همراه چند روسپی دیگر حکم مفسد فی الارض بودنشان را محمد صادق امضا کرد و از دم تیغ گذراند.


این اواخر هم که خبر رمز گشایی استاکس نت آمد و کدرمز تاریخ اعدام حبیب القانیان ، سرمایه دار وکار آفرین مطرح کلیمی بود  باز  یک پای قضیه  حاج صادق بود و حکمش که  صاحب ساختمان پلاسکو تهران و اولین کارخانه دار تولید پلاستیک در ایران را  هم از دم تیغ گذرانده بود.

شاید درخشان ترین حرکت اش (البته از نظر من) همکاری با تروریست معروف مکزیک کارلوس بودبرای ترور شاه مخلوع که با هلی کوپتر و در زمان اقامت شاه در مکزیک رخ داد، بود. بقیه کارهایش واقعا  جلادی بود. جلادی به معنای واقعی کلمه.

با یک حساب سر انگشتی حاج صادق  فقط 50 و چند نفر از سرشناسان سیاست و اقتصاد را از پای چوبه دار فرستاده بود. حالا چند نفر کارگر و مجاهد و فدایی اعدام کرده دیگر خدا داند.

اولین حاکم شرع انقلاب راه بسیاری از هم مسلکانش در کشورهای انقلاب زده را طی کرد . تا آن جمله معروف کامو میگوید " انقلاب های بدون پشتوانه فرزندان خود را می بلعند را یکبار دیگر اثبات کند." 

میگویند در اواخر عمر خلخالی آدم دیگری شده بود خبر از دست دادن مشاعرش آمد،بعد گفتند توبه کرده حتی مصاحبه ای ازش پخش شد که در در آن از صدام حسین بعثی حمایت کرده بود و گفته بود برخلاف آنچه که روایت شده صدام آدم بدی هم نبوده و خدمت کرده است. خلخالی در اواخر عمر به شدت از مواضع حسنعلی منتظری دفاع کرد و خود را  مقلد اون میدانست . اما همه اینها باعث نشد کسی راجع او تغییر موضع دهد یا حتی از او که در ده هفتاد امکان فعالیت سیاسی داشت استفاده کنند. و بالاخره خلخالی در شامگاه عید فطر سال 1382 از دنیا رفت . 

ذکر همه این مصیبت ها نه فخر و بیان برازندگی صادق خلخای در اعدام بود نه بی بته بودن عده ای در عصر خلخالی ، فکر میکنم که مثل خلخالی توی این عصر و این زمان هم هستند. دوست ندارم واقعا 40 سال دیگر یکی قد همین  سن و سال  خودمان بیایید با ابزار سرچ در آن زمان  که نمیدانم چیست . بنشیند و قطعا اطلاعات بیشتری از مرتضوی و صلواتی و  .... سرچ کند و دست آخر ما را  آدمهای بی بخار روزگاری بداند که میدانستیم درست چیست و عمل نکردیم.

والسلام






۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
Hamidoo