برای روشنایی بنویس.

۱۰۶ مطلب با موضوع «به روایت یک شاهد عینی» ثبت شده است

سه بیلبورد خارج ابینگ میزوری

مارتین مک دونا را از دو یا سه سال پیش شناختم. با آن نمایش نامه "قطع دست در اسپو کن" که نشر بیدگل چاپش کرده بود. طبعا  به چنین نشر سوسولی در نمایشگاه سر نمیزنم. چرا که بنظرم از آدم های فزرتی توی غرفه میچپاند ، یک دختر یک پسر که  عین  ده روز نمایشگاه دارند با هم یا  بازدیدکنندگان غیر همجنسشان لاس میزنند. اصرار  دوستی باعث شد بروم غرفه شان، سوال پرسیدم و  همان آدمی که فزرتی می پنداشتم  برایم آنچنان مبسوط توضیح داد که پایم نمیکشید برگردم. کتاب هایشان هم  چاپ و قطع متفاوت داشت. یک جور عرضه آلاگارسونی کتاب بود . من همان یک کار را برداشتم.  مبلغ بن ام ته کشیده بود نقد حسابش کردم. کتاب را  تابستان همان سال خواندم و امشب که "سه بیلبورد خارج ابینگ میزوری" را دیدم . حتی اگر نمیدانستم  خالق جفتشان  یک نفر است  باز خط و  ربطش دستم می آمد. قبل خود فیلم فکر میکنم  مک دونا زا آن آدمهاست  که  وسط یک مراسم کفن و دفن  پروتست های افراطی بیایید در مورد اینکه  لباس زیر هم پای میت کرده اند یا نه  بحث کند.  


همانقدر گستاخ ،همانقدر شوخ طبع ،همانقدر جسور.



سه بیلبورد از بعد از اتفاق شروع شد . به دختر خانواده ای تجاوز شده ،کشته شده و بعد جسدش سوزانده شده یا  کشته شده  و بعد تجاوز شده و بعد سوزانده شده است. در هر حال سه عمل دل مادر را  قدری به درد آورده که زندگی اش را  پای پیدا کردن قاتل  و انتقام گذاشته است. توی شهر کوچک اینقدری  اینرسی می بینید که خودش مثنوی هفتاد من است. -داخل پرانتز همین فیلم که چند اسکار درو کرد اگر در جایی غیر هالیوود بود  فیلم سیاه نما و پوچ و ابرو بری بود که هدف اش توهین به سیستم امنیتی و انتظامی جامعه برداشت میشد و  بودجه اش را  دشمن و عوامل فتنه تامین کرده بودند. پرانتز بسته- اما در هالیوود گویا به گفته مینگرند نه به گوینده.  به اینکه  زن میانسال که از شوهرش هم جدا شده و  کارش فروختن  چند کادویی کوچک و سوغاتی شهر به اندک مسافران شهر است. پسری دارد که تنها اتکا و نقطه امیدش است و  یک دوجین آدم فاسد که هر کدام به نحوی بلدند از اون بکنند.


فیلم اضافات نداشت. هر تفنگی که از جایی آویزان بود تا آخر فیلم  شلیک کرد. حتی مادر پیر و بدجنس پلیس کله خراب هم در فیلم کارکرد داشت. کوتوله  بد مست  کارکرد داشت. دوس دختر 19 ساله شوهر سابق زن کارکرد داشت. منشی آن مسئول اجاره بیلبورد ها کارکرد داشت و... یعنی یک عالمه  تیپ که رسالتشان  مشخص بود. و  اصولی سرجایشان نشسته بودند.


بازی ها هم درست و حسابی بودند. خشونتشان، سفتی و سختی شان همه جای خود بودند. راستش بنظرم فقط موزیک کانتری و بعد جاهایی موسیقی کلیسا خیلی معمولی تر از معمولی بودند. یعنی آنطور که مثلا  برداران کوئن یا همین امسال نولان از موزیک بهره برده بود مک دونا این کار را نکرده بود.بایش موزیک موضوعی السویه بوده است.



در نهایت اینکه من همه مدت بعد از دیدن فیلم فکر کردم که  مک دونا چقدر خوب قصه ای سخت را راحت تعریف کرد. و شاید تخصص اوست  که بنشیند یک کنجی و بی آنکه کلاهی بخواهد بین دست لوله کند  لنگ هایش را دراز کند روی میز و قصه بگوید و بقیه با چشم های گرد شده قصه  بداهه سرتا به پا دروغ اورا کاملا  باور کنند.


بنظرم 8از 10دست پایین نمره برای این فیلم است.

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
Hamidoo

و یخلق ما لا تعلمون*

ازم خواستند درست کنم. بی آنکه خودشان بدانند چه میخواهند، بدانند دنبال چه هستند. یا دست کم عایدی کار من برای خودشان را بسنجند.

ازم خواستند کاری کنم که خودشان بهش اعتقادی نداشتند. یعنی  داشتند اما گهگاهی که  احساس خطر میکردند بهش اعتقاد داشتند در باقی موارد من  کنیزک ملا باقری می نمودم که غر میزند،پرتوقع است و اگرچه گاهی  pvta حق است اما  حوصله ام را نداشتند.

ازم خواستند توی دل این آن بروم و توی دل آن و این  یکی نروم. ازم خواستند گم باشم و پیدا  ، کور باشم و بینا  ،کر باشم و شنوا هر وقت  به تفعشان بود.

نمیخواهم ادامه دهم بازی کثیف است . وارد آلودگی اش شوی خودت رکورد خود را دائما جابجا میکنی. خودت همرنگ میشوی. خودت در دریایی پر طمراقشان گم میشوی.

نخواستم و نمیخواهم ادامه دهم. از خدا مدد میخواهم و از خودم تلاش. میخواهم که نگذارد درگیر مکر و نیرنگشان شوم میخواهم کمک کند خیر باشد تصمیمش برایم حیله و نیرنکشان به خودشان برگردد .و مکرو و مکر الله واله خیر الماکرین. مصداق این روزهایم مصداق آیه 8 سوره نحل نشده است.


*سوره نحل آیه 8 : " چیزی را خلق کرد که هنوز نمیدانیدچیست"

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

01- چرا نمی رقصی؟

روز گذشته وزیر کشور بیانیه داد که  برخورد نرم با خاطیان نظم عمومی نشان دهنده اقتدار است و ما اصلا از چیزی نمیترسیم. همزمان که وزیر کشور داشت صحبت میکرد. در کشور اینترنت مختل بود و  چندین نرم افزار پیام رسان فیلتر شده بود. مترو در چند ایستگاه توقف نمیکرد. مجموعا 3 کشته در سرتاسر ایران و بیش از 500 نفر بازداشت شده بودند. 

در چنین شرایطی به جای اینکه وزیر کشور طرفین را به آرامش و صدور مجوزهایی محدودتر جهت شنیدن حرف مخالفان تشویق در فضایی مدنی تر ترغیب کند. بیشتر خود را به علی چپ کوچه ای زده که گویی اصلا  در حال و هوای  این روزها نیست. 

لذا با این همه خوشی و دلربایی مردم ایران فقط باید بگوییم عزیزم تو که با عشوه و ناز از همه دل میبری ، دل و شیدا میکنی ،چرا نمیرقصی؟


۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۳
Hamidoo

شهرام ، لوپ ، قتل و دیگران

سه فیلم از شهرام مکری دیده ام. هر سه فیلم را هم در سینما فرهنگ دیده ام. هر سه هم ردیف یک و دو نشسته بودم. در هر سه داشتم خفه میشدم. هر سه شلوغ بود و پرمخاطب. مخاطبان جوان اکثریت قاطع هر سه فیلم بودند. اما بعد از پایان فیلم سه رفتار متفاوت دیدم. ماهی و گربه تحسین برانگیز بود. تعلیق داشت و حوصله سر نمی برد." اشکان و انگشتر متبرک" مشکلش این بود که در زمان خودش اکران نشد. اما باز هم بازی داشت. خلاقانه بود. "هجوم" اما لا مکان تر بود. مه داشت و مه اش غلیظ بود توی گلو می ماسید .قصه اش لو رفته بود. از وسط های کار پازلش کامل بود. نیازی نبود 30 دقیقه دیگر بنشینی . منتظر شگفتی نبودی ، شگفتی هم اتفاق نیفتاد. با نظم چیده شده بود بازی ها خوب بود . بازی "عبد آبست"  دل انگیز بود حتی. دوربین زیاد لرزش داشت. 



شهرام مکری در لوپ زدن و نشان دادن یک واقعیت به شکل قطره چکانی و از زوایه دیده های مختلف متبحر است. خاطرم هست  ابوالحسن داوودی هم این کار را توی تقاطع و رخ دیوانه  البته در نسخه کم غلطت تری پیاده کرده بود. اما مکری گویا بسیار شیفته این سبک است و کاربلد. دهه هشتاد نقی سلیمانی توی یکی از همان انجمن های داستان خاطره انگیز بهمان گفت فرمالیست بودن چیز بدی نیست به شرطی که کلاسیک را  گذرانده باشی. مثالی هم که همیشه میزد پیکاسو بود. میگفت از پیکاسو طراحی های پرتره و اسکچ های فراوان با مداد موجود است و بعد از همه این کارها و اتمام کلاسیک ها به کوبیسم رسید. 

فکر میکنم هجوم هم بار فرم گرایی اش بر قصه می چربید. هرچند قبول دارم که ما رمان نمیخواندیم ، سینما رفته بودیم و باید به کارگردان حق بدهیم روایت  تصویری خودش را داشته باشد.


با همه این غرولند ها بنظرم شهرام مکری  خط جدید سینماست. کار میکند و  قوی و ضعیف حتما در هر کاری هست.پس اگر فیلمهای دیگرش را هم خواهم دید.امیدوارم یکروز بتوانم خیلی از نقد و معرفی و نمیدانم  تعریف و تمجید خود نمایشنامه و فیلمنامه های خوبی بنویسم.


  

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
Hamidoo

بحران 7 آبان ،بحران دستی که از دنیا کوتاه است.

هفتم آبان ماه سالروز تولد کوروش یا روز کوروش کبیر پادشاه فقید هخامنشیان بیست یا پانزده سال پیش فقط توسط استاد باستان شناسی و مورخین و علاقمندان خاص تمدن ایران شناخته میشد و در اینکه مراسمی برایش گرفته میشد یا نه خودمان هم بی خبریم. پاسارگاد جایی نزدیک به 100 کیلومتری شمال شهر شیراز بود که خیلی از مسافرین تا مرودشت و تخت جمشید هم می آمدند اما حالش را نداشتند بیشتر بیایند و به پاسارگارد سر بزنند. این رویه تا اواخر هم به همین شکل بود تا قصه سد سیوند و از بین رفتن میراث تمدن 2500 ساله پیش آمد. یادم است دانشجوی کارشناسی بودم دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد که سیوند خبر ساز شد و همه رسانه ها به نوعی اعتراض کردند. اما اعتراضشان کوتاه مدت و بیشتر شبیه موج خبری بود. سیوند آبگیری شد و به کار خود ادامه داد اما تبلیغات منفی علیه حاکمیت زیادتر شد. مردم طبقه متوسط که آرمان های ایرانی خود را سالهاست از دست داده اند در پی بقایای دوران شکوه و عظمتش رفتند و دور پاساگارد زنجیره انسانی تشکیل دادند. دولت محدودیت ایجاد کرد، مردم بیشتر شورش را رادر آوردند. این شد که اتفاقی که می بایست  تبلیغ مثبت حاکمیت و دولت ایران تلقی می شد(پروژه ساخت سد) تبدیل به تبلیغ منفی و ایرانی ستیزی جلوه دادن حاکمیت ایران شد. 


مردم  توی تقویم ها  دنبال تاریخ تولد کوروش کشتند و سالانه جهت اعلام انزجار از وضع موجود معتکف سنگ های آفتاب سوخته مقبره پاسارگاد شدند.

حکومت  اشتباهات بعدی را هم دومینو وار انجام داد. برای پاسارگاد محدودیت گذاشت. امکانات رفاهی را توسعه نداد و با جماعتی که در روز بزرگداشت کوروش راهی پاسارگاد شدند برخورد کرد.دوقطبی شکل گرفته بود. و گذشت هر روز از آن به نفرت و خرافات طرفین می افزود . حالا یک سو ناسیونالیست های افراطی که کوروش را پدر خطاب میکردند بودند که اسلام را مایع عقب ماندگی ایران ، سوی دیگر کوروش را طاغوت بزرگ و هوادارانش را ملحدان  لا قید می دانست.

تا جایی که وقتی داشتم ویدیو برخورد های امسال مامورین با زائران مقبره کوروش میدیدم به این فکر کردم که چقدر از منطق و اخلاق حالا چه ایرانی اش باشد چه از نوع اسلامی آن دور شده ایم. به خرافات و دست اویزهای پوک متصل شدیم و این دست آورد دستاز دنیا کوتاهان و عقب ماندگان از بازی روز است. فکر میکنم چون نتوانستیم  کشور صنعتی باشیم ، یا حتی در کشاورزی موفق باشیم. در حوزه توریسم هیچ پخی نشدیم هیچ تکنولوژی روز را دنیا کار ما نیست  لا جرم داریم شکوه و گذشته مان با همدیگر گردو شکستم بازی میکنیم. کاش کمی بیشتر فکر میکردیم. و میفهمیدیم اگر بتوانیم  آبرومند ناخالص ملی امان را افزایش دهیم  انوقت میشود با افتخار گفت ایرانیان مسلمان پیرو محمد و از نوادگان کوروش اند. انوقت میشد با سعه صدر بهتری با هم برخورد کنیم  توریسم بیشتری به پاسارگاد بیاریم و سفرهای بیشتری به مکه و مدینه برویم. کاش میدانستیم....

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

عرضه مافوق تقاضا

تهران شلوغ است غریب 7 میلیون خودرو داردو 13 میلیون جمعیت ، جرم جنایت در این شهر بالاست. آلودگی هوا جان صدها تن را روزانه می گیرد. اما دلخوش بودیم به اینکه هر شب غریب 100 نمایش در گوشه و کنار این شهر برگزار میشود. هنر تئاتر که روزی مختص فارغ التحصیلان یک دانشکده و مجموع چهار سالن  تئاتر شهر بود با رشد سالنهای خصوصی گسترده و فراگیر تر شده. جوانها عرصه ظهور یافته اند و نمایشنامه های خاک خورده چندین و چند بار اجرا و مقایسه میشوند. توی سه ماه گذشته تئاترهایی رفته ام که لاجون بودند.  در مورد بهترینشان میشد گفت  ای بدک نبود. اما آن اتفاق که 91-95 هر سال  برایم می افتاد رخ نداد. هیچ اجرائی میخکوبم نکرد. هیچ  تئاتری مرا یک هفته به فکر وادار نکرد. هیچ بازیگری در حد مرگ برای نقشش مایه نگذاشت. 

دیشب "بکت"را دیدم. از مابقی را اسم نبردم چون تلاش کرده بودند اما  راه را ه درست نرفته بودند اما  بکت  بنظرم تلاشی هم نکرده بودم.  خیلی شکم سیری و فرمالیستی گفته بود این کار ماست  آنها هم که خوششان نیامده حتما تئاتر نمیدانند. اما توی سالن قبل اجرا با اجرا پیش پرده خیلی از مخاطبان از اطرافیان پرسیدند که سالن را درست آمده ایم ؟ واقعا نمایشه بکته؟

نمایش که شروع شد بخاطر طراحی دکور عجیب یکی از بازیگران(نقش بکت) را نه میدیدم نه صدایش را درست و حسابی میشنیدم. پنج دقیقه بعد نقش (پادشاه یا هانری) خیس عرق شده بود و بین دیالوگ هایش نفس نفس میزد. گمانم آمادگی و حضور خوب جسمانی برای ایفای نقش را نداشت. 

یادمه توی تمرین های تئاتری شرکت میکردم و کارگردان قبل اجرا نیم ساعت بازیگران را گرم میکرد و می دواند. آنقدر فشار آورد که برای یک نقش با حرکات فیزیکی سنگین تر مجدد فراخوان داد و از توی دانشکده بازیگر دیگری را انتخاب کرد.

زبان ها الکن و پر از اشکال بود. و از همه غریب تر اینکه فرم استفاده از بسکتبال با  نمایشنامه عصر ادشاهی انگلستان و تا این اندازه کلاسیک  در نیامده بود.

وصله ناجور بود.کتونی آل استار بود با کت شلوار هاکوپیان. به هم نمی آمدند.

گفتارها در کلام جدی و خشک میشد و گاه شکسته و خودمانی ، بنظرم تئاتر نمی دانست تکلیفش چیست و کجاست وگرنه بیشتر برای تمرین و آماده سازی وقت و انرژی صرف می کرد. توصیه نمیکنم نروید اما اگر رفتید و توی ذوقتان خورد یا حتی خوشتان آمد دلیلتان را هم به ما بگوئید.


بعد فکر کردم شاید بحث عرضه مافوق تقاضا بوده است. سالن ها زیادند و تئاتر خوب کم  پس مجبورند برای گذران و  کسب و کار هر تئاتر نیم بندی را هم بپذیرند. یعنی به نوعی کمیت را فدای کیفیت کرده اند. برای اجرا لازم نیست توی نوبت بمانی و با کمی بحث بر سر درصد سود و منفعت سالندار راضی میشود به اجرا حتی اگر سالن جز تماشاخانه های ایرانشهر باشد. 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

روی دیگر گل رویت

اتفاقی که افتاد این بود که چهاربار پیغامت دادم و نبشتم و نشد،اینکه آمدم ببینمت . دربستی خواسته یا ناخواسته ندانستی ام. ندیدی ام . نخواستی ببینی . هر چه بود نشد. نشد که حرف بزم. نشد که غیر آن بهار غریب و چاق از گرده افشانی تهران توی کریمخان 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

آنچه شیران را کند روبه مزاج...

در اثنای این بلبشو دولت و حاکمیت و دیوانه بازی های ترامپ سبک مغز، آسیب پذیرترین قشر و  کوتاه ترین دیوار مملکت، دیوار صنعت است. به قدری که خود دولت هم ابائی ندارد بگوید رشد صنعتی که در سال 95 و بعد از رکودی چند ساله داشت  رونق می گرفت  از دست رفته است. به پیسی خورده است و  رشد 2-3 درصدی اقتصادی برای سال 96 پیش بینی میشود. 

به اندازه دکتر محمود هم بی شخصیت نیستند که خانه آمار را دور بزنند و نرخ  بیکاری و رشد  اقتصادی را به دلخواه تغییر دهند.

برون داد این ماجرا اول از همه از همین شرکت های عرض و طویل شروع شد. از شهرهای صنعتی صدای آذرآب و هپکو در آمد. تبریزی ها  وضع خوبی ندارند  و شهرک های  اصفهان و تهران و  مشهد هم وضعیت هایشان چنگی به دل نمیزند. گویی این وضعیت  تا ببیینیم چی میشه تمامی ندارد. وضعیت  اهالی اقتصاد حتی سوداگران این بازار  به مثابه شکارچی است که منتظر شکارش آنقدر مانده اند که مرده اند. 

توی شهرهای دیگر که واقعا اوضاع  صنعتی افتضاح است. مشاغل خدماتی هم راضی نیستند اما دست کم میتوانند ارتزاق کنند اما صنعتگران  گریان اند. 

دوستی میگفت ما ذاتا صنعت گر نبودیم  تا بودیم بازرگان بودیم و به قدر نیاز کشاورزی داشته ایم. پس بهتر نیست بیخیال  همین نصفه صنعت شویم و روی نقاط قوتمان تکیه کنیم. به جای راه اندازی کارخانه دور پاسارگاد بساط بستنی و اسنپ شات (عکس فوری) راه بندازیم و تور سر در باغ ملی راه بیندازیم. برای خالی نبودن عریضه کافه کاباره ای هم دست و پا کنیم که فقط پیرزن پیرمردهای  غربی که با مقرری بازنشستگی دارند روزگار میگذرانند مشتریمان نباشند. ادمهای دست به جیب و متمول تری هم شکار کنیم. کنارش مثل دبی و دوحه جا برای سرمایه گذاری باز کنیم و  محل اتصال شرق و غرب باشیم؟

القصه اینکه دوست نازنین یه قدری دررویا فرو رفته بود که مجبور شدیم با یک لیوان اب تگری بیدارش کنیم و بهش بفهمانیم که  بیرون در هنوز ادمهایی سر کوتاه بودن مانتو دارند سند منگوله دار خانه می برند منکرات که کسی از آشنایانشان را آزاد کنند. بعد در مورد کافه و کاباره حرف میزنی ؟

بعدش اینکه ما روابطمان با دنیای قدرت ، بچرخ تا بچرخیم است ،پیداست که هرگز آن ادمها حاضر نیستند دفتری در این مملکت راه اندازی کنند.


خلاصه اینکه دیدن تصاویر کارگران میان سال و  خانواده دار که چندماه حقوق نگرفتند ،شرایط کاریشان انسانی نیست و  بخاطر اعتراض کتک شان زده اند.

دیدن شرم در نگاه  نیروی خدماتی که سنش کم نیست و  از رو زدن به خاطر پنجاه هزار پول نقد آزرده است.

از دیدن زیاده خواه تازه به دوران رسیده، پسری که به واسطه پدرش صاحب قدرت و ثروت شده و  قلدری میداند و قلندری یادش نداده اند حالم را بهم میزند.

امیدی هست؟







۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

حوصله َمندی

دلتنگی و مصیبت وقتی بزرگ تر و  گردن کلفت تر میشود که ندانی دلتنگ چی هستی.  دلتنگ عمر رفته ؟ دلتنگ آدم هایی که دوستشان داشتی؟ دلتنگ کارهایی که مدتهاست نکرده ای یا کارهایی که دوست داشتی انجامشان دهی و  نشده است.
به عرف این روزها و  آدمهای اعصاب خرد شده اش این حرفها  غر غر و ناله است. اگر عصر خیساندن  چسب شیرین تمبرهای 2 ریالی بود و اینها را برای دوستی آن سر ایران یا دنیا می نوشتی . می شد توقع داشت یک ماه بعد جوابی بلند بالا بهت بدهد. همین انتظار و شیرینی اش دلت را گرم میکرد. 
سنجیده شدن ات با  انداختن یک بیلاخ (لایک) پای نوشته ات نبود. حوصله مندتر بودیم. حوصله های بیشتر داشتیم برا کشف و شهود و درک و  اینقدر حساب کتاب نمی کردیم. 
خیلی هایمان حتی حوصله کامل خواندن این متن یک پاراگرافی را هم نداشتیم. اگر از آن دست افراد بودید که تا آخر خواندید به بقیه بگوید و کمک کنید کمی صبور تر و پر حوصل تر باشیم. جهان مدرن و ماشینی فقط مخصوص ما ایرانی ها نیست ،کشور های  صنعتی و پیشرفته بیشتر کتاب میخوانند، بیشتر با هم حرف میزنند و  سطح خشونتشان کمتر از سطح نفرت و خشونت در کشور ماست.

 
۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

تماشاگر فهمیم ، مخاطب نفهم

بیضایی در اولین سال مهاجرت اش مصاحبه ای کرده بود و از وضعیت فرهنگی انتقاداتی داشت که بخشی از آن در مورد سالن های تئاتر و اقبال مخاطبان بود. توی آن مصاحبه گفته بود مجموعه تئاتر شهر که ساخت و افتخار آن نیز برای دوره و حکومت و آدم های دیگری است در زمان خودش گام بلندی بوده نمونه دیگری بعد انقلاب وجود ندارد.گفته بود همین میراث قدیمی هم از خطر آدمهای شهرت طلب مصون نمانده و یک بخشش را شهرداری سوراخ کنده ،بخشی را  مترو چاله کرده و مملو از آدمهای سیگاری و اوبی های هراسان است و توی توالت هایش مملو از شماره و کثافت است.البته این بخش آخر را خودم اضافه کردم و بیضایی چیزی در موردش نگفته بود.
 یک سخنرانی هم از ترانه یلدا نشستم و گوش دادم که با اینکه پراکنده و  از هر دری گفت ولی انتقادش به این وضع سوراخکاری و زیر گذر ولیعصر دلچسب و شنیدنی بود. واقعا سر گیجه آور و عجیب و غریب است. خصوصا برای سالمندان و نابلدان و مهمانان خارجی اصلا قابل درک و فهم نیست 10-12 تا خروجی شلوغ و خفه که وسط اش ترشی لیته و شرت نخی و سوتین اسنفجی هم میفروشن. 
همه اینها را گفتم تا بگم که سیر پس رفتنمان به کجا میخواهد برسد توی تاریکی تالار چهارسو تئاتر شهر نشسته بودم منتظر که تئاتر شروع شود و فکر میکردم چقدر هوا خفه است بعد یادم آمد که خواب دیده بودم که گیر افتاده ام توی چهارسو  و سالن را یک بازیگر پاک دست با چراغ گرد سوز اشتباها به آتش کشیده بود پرده  پارچه ای الو گرفته بود و صندلی های تاشو با روکش ماهوت که بوی شاش حبس شده در کلیه می دهند اتش گرفته بود. دود صحنه را پر کرده بود و جیغ و ویغ ها به راه بود. توی خوابم  توی ردیف آخر داشتم دست و پا میزدم از سالن نور که گشت  ردیف اخر و  ته سالن است بزنم بیرون اما نمیشد. شیشه ده میل نشکن قاب کرده بودند و آنطرف شیشه طرف سعی میکرد حالی ام کند حس نوع دوستی داشته باشم و به بچه ها کمک کنم. 
توی دلم داشتم  بهش فاک میدادم که مزلف خان ، بچه ای که توی این ساعت شب می آید تئاتر ببیند آن هم توی همچین سالن دهشتناکی بچه نیست  خودش یک پا  جانور است. او باید مراقب ما باشد. 
خلاصه اینکه خوابم با  داد و بیداد و جیغ های خفه  منقطع شد و مادرم  بهم گفت  اشتی خواب میدیدی و یک لیوان آب خنک دستم داد.



اما واقعا سالن های نمایش از همین سالن های قشقایی و سایه و چهار سو گرفته تا مولوی و پالیز و باران و خانه نمایش اگر آتش بگیرند چه بلایی قرار است سر مخاطبان تئاتر بیایید؟
آیا تماشگر فهمیم که ژاله علو اول نمایش ها آنها را به تقوای الهی و خاموش نگاه داشتن تلفن همراه توصیه میکند فقط در همین حد سرمایه تئاتر هستند که بیایند و جیب سالن داران را پر کنند؟
فکر میکنم باید کمی مطالبه گر باشیم. شاید توی کشور جهان اول بودیم آنقدر تبصره و نظام مهندس و الخ وجود داشت که اجازه کار به همچین سوراخ موش هایی به عنوان سالن تئاتر ندهند اما توی کشور ما این چیزها را تا قبل رخ داد شوخی تلقی میکنند. و باور دارند تا  بچه گریه نکند بهش شیر نمی دهند. 
 
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo