برای روشنایی بنویس.

۱۰۶ مطلب با موضوع «به روایت یک شاهد عینی» ثبت شده است

مشهدی حسین دوچرخه سوار عامل زنده ماندن اصفهان

عکس را در ایام نوروز دوستی که برای بازدید از موزه "تخت فولاد" اصفهان رفته بود فرستاد. ظاهرش ساده است یک سنگ قبر ساده از سنگ خارای تیشه کوب شده. که غیر از اسم متوفی که خیلی هم قدیمی نیست نقش برجسته تصویر یک دوچرخه،خاص و منحصر بفردش کرده. بنظرم اوج ارادت و احترام به متوفی بوده است. فیلمی قدیمی از یک میخانه دار فرانسوی می‌دیدم که تصویر جام و تنگ شرابی روی سنگ قبرش درج کردند. در بازدید از آرامستان لهستانی های تهران مزار مادامی را دیدم که قیچی روی سنگ مزارش درج کرده بودند. مادام از پناهجویان جنگ جهانی به ایران بود که در ایران آرایشگاهی برای زنان دایر کرده بود و اتفاقا کارش هم آنقدری گرفته بود که این ویژگی و تخصص اش تا روی سنگ قبرش رفته بود. قصه این مشهدی حسین ربانی ما هم احتمالاً با دوچرخه عجین شده است. آنهم در اصفهان که شهر دوچرخه هاست. اصفهان به خاطر مسیر پر‌مادی و ساحل رودخانه اش ،کوچه های تنگ و  پر پیچ و خم و البته اختلاف ارتفاع کم شهر (غیر از ناحیه جنوبی اش) همیشه ایده ال برای دوچرخه سواری یا موتور سواری بوده است. سوار شدن به خودرو آن هم از نوع خودروهای امروزی سدان و  کراس اوور حجیم و تو خالی دردسر است. شاید به همین خاطر تاریخ اصفهان با ژیان ها و رنو5 عجین شده. بنظرم این که تعداد ژیان‌ها در اصفهان بسیار بیشتر از تهران و مشهد و تبریز بوده دلیلش فقط مسائل مالی و اقتصادی نبوده، بنظرم پدیده کاملاً اجتماعی و فرهنگی است. الان هم راه حل ترافیک اصفهان بازگشت به دوچرخه است یا موتور برقی.

مسیرهای شرق به غرب شمال به جنوب، نزدیک ایستگاه های مترو، ترمینال تاکسی و اتوبوسها، پارک ها، اماکن تاریخی همگی می توانند جایگاه توزیع دوچرخه های اشتراکی ارزان قیمت شوند. بر خلاف تهران که بنظرم  توسعه بیشتر مترو و اتوبوس تندرو راه حل اولیه است، در اصفهان اولویت اول دوچرخه است. در اطراف میدان نقش جهان که قدم میزنی هنوز تعداد زیادی کاسب پا به سن گذاشته می‌بینی که با دوچرخه های قدیمی سه مار ژاپنی (معروف به دوچرخه های لحاف دوزها) هر روز مسیر چند کیلومتری تا محل کار و بازگشت را با دوچرخه های خود تردد می‌کنند. سنشان نزدیک 70 سال است اما با آن دوچرخه های سفت بدون دنده عمری افزون بر 40 سال را در شهر تردد کرده اند. سالم تر از خودرو سوارها اند. دغدغه کمتری دارند. خیلی وقتها دوچرخه‌شان نه فقط وسیله ای برای تردد خودشان که برای دیگر رفقا و کاسب ها در مسیرهای کوتاه شهری است و قفل و بست نیست.

بنظرم همیشه حداقل  یک راه حل در بستر شکل‌گیری مسئله نهان است. مهم این است که بخواهیم موضوع را حل کنیم. باور این است که جمهوری اسلامی به دنبال حل مشکل نیست. فهم موضوع هنوز برایش مشکل است چون که توزیع قدرت درست نیست. وگرنه قطعا در این همه تشکیلات عریض طویل شهری و استانی و دولتی ایده برای حل مشکل ترافیک یا آب یا هر گره دیگری به فکر یک شیر پاک خورده ای رسیده است. ولی قطعاً هیچکدامشان نصف  مشهدی حسین قصه ما هم عزم و اراده ندارند که حداقل دلشان برای شهر یا کشور خودشان بتپد. 

همین

پس نوشت:

غیر از توسعه دوچرخه سواری موارد زیر هم برای بازگشت اصفهان حیاتی است:

اولاً تغییر تکنولوژی فولاد مبارکه به تکنولوژی های نوین و عدم توسعه بیشترش در استان اصفهان بسیار مهم است.

 دوماً توسعه بی ضابطه باغات و برداشت آب از زاینده رود در بالا دست باید متوقف شود.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

تک راه انقلابی

پیش‌نویس: پیش از این چند پست نصفه و نیمه نوشته ام اما از ده روز پیش و ماجراهایش یارای به روز رسانی شان را ندارم. این وبلاگ همیشه میزان‌الحراره من بوده است هر وقت  هر تاریخی را باز کنی اوضاع احوالم در آن تاریخ و روزها را نشان میدهد. دیشب داشتم فکر میکردم چیزی از ما  جز همین اندک نوشته ها نمی ماند. بنابراین تصمیم گرفتم اینجا و در کانال تلگرام بیشتر از خودم و باورم راجع اوضاع بنویسم.

 

رفیقی میگفت خوشبختی ماندن سر دوراهی نیست، وقتی فقط دو انتخاب داری یعنی عملاً بدبختی، خوشبختی یعنی محدودیتی در انتخاب ها نباشد. یا دست کم بیش از دو انتخاب داشته باشی.جدا از اینکه این تعبیر از خوشبختی چقدر دقیق است میخواهم بگویم گاهی همان دو راهی هم وجود ندارد. یک راه است. فقط و فقط یک راه. مرگ #مهساـامینی و حوادث بعدش یکبار دیگر به عینه این واقعیت را توی صورتم تف کرد که حاکمیت در ایران راهی باقی نگذاشته. از روز شنبه و پراکنده کردن انگشت شمار معترضان از جلوی بیمارستان کسری تا تجمع مسالمت آمیز چهارشنبه در تقاطع کشاورز و حجاب که توسط نیروهای امنیتی به خشونت انجامید. تا همین حالا که شهر ملتهب است و توی هر محل به فاصله چند صد متر مامور ضد شورش مسلح گذاشته اند. دارم به این فکر میکنم که چه شد قصه به اینجا ها رسید. مرگ دختر جوان 22 ساله توسط نیروی بدنامی به اسم #گشت‌ـارشاد که فقط از ابتدای 1401 حداقل چهار با با بد اخلاقی هایش خبرساز شده است جرقه به انبار باروت تورم و خفقان انداخت. طبیعی بود که با اعتراض های فراوان همراه میشود. چه فرضیه کتک زدن درست باشد چه نباشد به هر حال مهسا در بازداشتگاه وزرا جان باخته است. جسدش را به بیمارستان کسری منتقل کرده اند. طبق گزارش بیمارستان علائم حیاتی در حین ورود به بیمارستان نداشته است. پس چه بیماری داشته چه به گواه پدر و مادر نزدیکانش هیچ بیماری نداشته به هر حال گشت ارشاد و فرماندهی پلیس تهران در خصوص مرگ او مسئولند. این موضوع بر کسی پوشیده نیست. اما نحوه برخورد با استفاده از نیروهای یگان ویژه و بسیج و لباس شخصی ها همان سناریوی همیشگی بود. دشمن سازی، نادیده گرفتن معترضان و  آشوب طلب خواندن داغ داران. نمیدانم چرا  حاکمیت  حتی حاضر نشد عذر خواهی ساده ای بکند. مسئول گشت ارشاد را  توپ و تشری بزند و  با این کار آبی بر آتش داغ مردم بریزد. حالا دست کم  هشت روز بعد از آن اتفاق بیش از 40 نفر جان باخته اند، آسیب های زیادی به روح و جسم جامعه وارد آمده. فضای کسب و کار و اعتماد عمومی خراب تر از گذشته شده و نفاق و شکاف بین حامیان حکومت و مخالفین آن عمیق و عمیق تر شده است. من تابستان و پاییز 1357 نبوده ام. متن یا گزارش دقیق که بازتاب دهنده حال وهوای آن روز جامعه باشد هم علی‌الحساب ندارم  اما این شکاف بین مردم ایران روز به روز در حال عمیق تر شدن است و عملا رفرم و تغییرات را دارد به محال نزدیک‌تر میکند. تغییرات جزیی که بتوان به آن امید بست وجود ندارد.اگر موافق این شرایط نیستی پس مخالف نظام و برانداز و آشوبگری دسته دیگری وجود ندارد. عملکرد نیم بند و ضعیف اصلاح طلبی هم عملا آنها را در بدنه اصولگرا حل کرده و وضعیت اصلاح طلبی را بیشتر از هر وقتی ترحم انگیز کرده است. راهی جز انقلاب نیست  ولو به قیمت ویرانی همه چیز، اینجاست که باید در مورد ایرانی بودن حاکمان فعلی ایران شک کرد. کسی که بچه آب و خاکی باشد، برایش زحمت کشیده باشد، برای حفظ تمامیت اش، برای اعتلا و  پیشرفت‌اش حتی برای آنکه ازش اعلام دلخوری میکند ارزش و احترام قاثل است. نه اینکه همه چیز را به ویرانی بکشاند که ثابت کند حرف حرف خودش است این رویه  بچه گانه استف دیدگاه یک لیدر یا رهبر نیست.

۲ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
Hamidoo

هل من ناصر و این صحبتها...

 خرق عادت کرده ام و به فاصله یک روز دارم دو پست برای بلاگ می نویسم. اتفاقی که در این چندسال کم رخ داده است. راستش را بخواهید دیروز بعد از نوشتن پست قبلی، دوستی پیغام داد و مطلبی از بلاگ قدیمی ام در بلاگفا را فرستاد که خاطره انگیز بود. از طریق آن لینک رفتم سری به بلاگفا زدم دامنه .comدرست شده بود. پست هایم هم سرجایشان بودند بعد پستی را دیدم آن دم آخری که از بلاگفا کوچیده بودم نوشته بودمش. چندتا فحش خرج نابدتر بلاگفا کرده بودم که آرشیوم را بلعید و پس نمیدهد. بعد آرشیوهای همان بلاگ را دیدم که پست های آن مقطع بازگشته است. برایم عجیب بود. خیلی عجیب تا جایی که رفتم پسوردم را که فرامش کرده بودم بازیابی کردم و آرشیو ها را نگاه کردم .سرجایشان بودند. حالا می ماند انتقالشان به بلاگ بیان blog.ir از آنجایی که من خیلی تجربه اش را ندارم ابزار مهاجر را نصب کردم ولی آرشیو کلی اخذ میشود. من در حال حاضر فقط ارشیو مرداد 1391 تا اردیبهشت 1394 را  لازم دارم. آیا کسی هست بتواند کمک کند چطور آن تکه را در ابزار مهاجر وارد کنم و به بلاگ انتقال دهم؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo

چرا جشن ده کیلومتری مخالف مبنای فکری علی (ع) است.

از سه هفته پیش از عید غدیر خم 1401 شهرداری تهران با همکاری سازمان صدا وسیما، بسیج و جمعی از ارگان ها و نهادهای دولتی اقدام به تبلیغ جهت حضور حداکثری در جشن عید غدیر خم با عنوان "مهمونی ده کیلومتری" کرده اند. در جزییات این طرح که یک هفته قبل از عید قربان اعلام شد، مشخص شده است که مسیر چهارراه ولیعصر تا پل پارک وی در خیابان ولیعصر تهران از ساعت 18 لغایت 22 روز دوشنبه 27 تیر ماه 1401 مسدود و در این مسیر 600 ایستگاه صلواتی (موکب) به همراه 150 گروه سرود، 40 زمین بازی کودکان 110 هزار اسباب بازی توزیع و دو میلیون وعده غذایی توزیع خواهد شد. گذشته از بار مالی وحشتناک این قبیل مراسم  در اعیاد که خروجی فرهنگی آن هم قابل اندازه گیری نیست. چند اشکال ماهوی در این طرح و طرح هایی از این  قبل وجود دارد که  کلیت این اقدام را با هدف صاحب و طلایه دار غدیر (علی علیه السلام) زیر سوال می برد، که مختصراً در این جا به چند مور آن اشاره خواهم کرد:

جزییات جشن

  •  نخسن آنکه  به گفته مرکز آمار جمعیت کشور ایران حدود 84 میلیون نفر است که 99.5 درصد آن  مسلمان است. در این بین  حدود 5-10 درصد اهل تسنن وجود دارد. بعبارتی اگر ما  عدد میانی بازه را در نظر بگیریم با آن نیم درصد غیر مسلمان  حدودا  7-8 درصد جمعیت  ایران که علی قریب 7-8 میلیون نفر است را غیر مسلمان یا سلمان اهل تسنن تشکیل میدهد که جشن غدیر را به رسمیت نشناخته یا  دستکم جشن مذهبی شان نیست.  حال هزینه کرد عمومی از  بودجه  عمومی (بیت المال) برای جشنی که اعتقاداً مربوط به شیعیان است  درست  نیست .  برای درک  بزرگی جمعیت  غیر مسلمانان  و  اهل تسنن ایران کافی است  بدانید جمعیت  کل استان  خراسان رضوی 6.5 میلیون نفر است. پس برگزاری جشنی به اسم علی (ع) که روشن ماندن شمع از بودجه بیت المال را  برای صحبت  شخصی‌اش روا نمیداشت صحیح است؟

  •  در زمینه عدالت اجتماعی و در برنامه چهارم توسعه مقرر گردید دسترسی تمامی روستاها به آب آشامیدنی و برق الزامی است. فقط در دولت دوازدهم  گفته شد 625 روستا از نعمت برق برخوردار شده اند. گزارشات عدم دسترسی به آب اشامیدنی سالم نیز به جز استان های شمالی در تمامی استانهای کشور وجود دارد. با ذکر این تفاسیر برگزاری یک جشن با توزیع حدود دو میلیون پرس غذا در حالی در سایر شهرها، شهرستانها، دهستان ها و روستاهای ایران اقدامات  مشابهی صورت نمیگیرد. چقدر با  عدالت علی (ع) سازگار و  نزدیک به فلسفه حکمرانی  اوست؟ از نظر شما اولویت  صرف بودجه با کدامیک است؟
  • در خرداد ماه  سال  1401 سرور شهرداری تهران که مملو از اطلاعات شخصی، هویتی و ملکی شهروندان  تهرانی بود به دست  هکر های خارجی از دسترس خارج  و با گذشت بیش از یک ماه هنوز خدمات سایت به شکل اولیه در نیامده است. امکان ثبت درخواست  اینترنتی در سامانه 137 یا  پایان کار و جواز های ساخت و ... هنوز محیا نشده است. در چنین شرایطی که کار عموم شهروندان، معیشت و  حیات شهری شان با این سایت گره خورده و از ترددشان در شهر یا پرداخت عوارض و دریافت جواز وابسته به این سایت است صرف هزینه های گزاف جهت برپایی جشنی با این  وسعت توسط شهرداری تهران چقدر با دیدگاه علی (ع) سازگار است. در مدت مشابه  دوستی را دیدم که  به دنبال دریافت وام  مسکن و تسویه دیون خود بواسطه خرید منزل بود که به دلیل خرابی سایت و عدم امکان ثبت درخواست معطل مانده و چه استرس ها و  ملامت هایی که در این مدت نکشتید.

  •  اگر فرض را بر آن بگیریم  که بستن  10 کیلومتر از یک شریان اصلی تهران برای 4-5 ساعت و  ایجاد ترافیک در مبادی منتهی به این خیابان در روز تعطیل حق طبیعی عمده جمعیت شیعه ساکن یا مقیم تهران است. پس باید برای سایر اقلیت ها و قومیت ها هم فرصتی مقتضی در نظر گرفته شود تا در مراسمات مذهبی یا آیینی خود گوشه ای از این شهر را (به نسبت فراورانی خود) با درج مجوز بدون تبعیض اشغال کنند و به جشن خود بپردازند. در حالی است که تا آنجا که این حقیر مطلع است جشن ساکنین باستانی ایران زمین (زرتشتیان) یا ارامنه فقط در محیط های خصوصی  مانند باغ های زرتشتیان یا محوطه آرارات برگزار میگردد. جشن های اهل سنت هم به شکل علنی و عمومی اجازه برگزاری ندارند. چه بسا در خلال این جشن ها دسترسی به بیمارستان ها، مراکز درمانی، ایستگاه های اورژانس و آتش نشانی مختل میگردد که خود دین و حقی بر گردن  تمامی شهروندان  فارغ از دین و آیین شان می باشد.
  • دست آخر اینکه بر مبنای تعالیم و تاریخ اسلام علی (ع) با وجود واقعه تاریخی غدیر خم  حدود بیست و پنج سال  بعد از رحلت  پیامبر اعظم به دور از قدرت و  حاکمیت بود. و  فقط وقتی توانست  به این  کنسب دست پیدا کند که مقبولیت عمومی مردم  او را  به مسند قدرت و خلافت نشاند. اگر امیر المومنین علی (ع) در خصوص مسئله مهمی چون خلافت  با وجود شواهدی چون  غدیر بعد از رحلت  سکوت کرد و همه چیز را  تابع رای و نظر عموم دانست چطور ممکن است  سرور و شادی این مراسم  جشنی را  گرفت  که نظر عموم مردم در ان لحاظ نشده باشد؟ یعنی دست کم بیشی از نیمی از جمعیت  شهر تهران تاییدش نکرده باشند. این  جمله به منزله عدم تایید هم نیست  اساساً چون هیچ همه پرسی آزاد و  یا تضارب آرایی در خصوص چنین مراسمی برگزار نمیشود.در خصوص درست یا غلط بودنش همیشه  ابهام و  شک وجود دارد.

مشکلات دیگری از این دست مثل محاسبه تقریبی هزینه های جشن شامل دومیلیون وعده غذایی و  چند صد هزار اسباب بازی و هزینه  گروه های سرگرم کننده ، هزینه های لجستیک و هزینه های نهاد انرژی و  وقت  که بواسطه  این مراسم  صرف میشود نیز قابل اندازه گیری است  که در فرصت این  چند سطور نمی گنجند . ولی امیدوارم  دوستان دیگری نیز در صورت  موافقت  در خصوص مسائل دقیق شوند و از مسئولین  مربوطه در خصوص این قبیل مراسمات سوال بپرسند.

التماس تفکر

 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
Hamidoo

اگر مجید زنده بود

16 اردیبهشت ماه سالگرد یک تسویه حساب سازمانی مهم در تاریخ معاصر ایران است. مجید شریف واقفی بچه مسلمان کمونیست مخالف حکومت شاه، که در منطقه برق بوعلی تهران هم صاحب شغل و منسبی بود به طرز فجیعی کشته شد.  همسرش لیلا زمردیان او را به سه را بوذرجمهری (15 خرداد شرقی فعلی) کشیده شده و در آنجا توسط رفیقان سابق اش در منش کمونیست ها هم حزبی با عنوان رفیق یا بردار خطاب میشوند) کشته میشود. جسدش توسط رفقای دیگر سوزانده و در بیابانی خاوران دفن میشود.اینکه این عمل کاملاً شنبع و دور از عواطف و رفتار انسانی است تردیدی نیست. اما  بعد از پیروزی انقلاب و جهت  زنده نگه داشتن یاد او دانشگاه آریامهر به نام  دانشگاه شریف تغییر نام می دهد. تغییر نامی که  ماندگاری اش تا امروز نشان از سازگاری تفکر مجید شریف واقفی با تئوری های جمهوری اسلامی دارد. دیروز داشتیم با رفقا در مورد هک کردن سایت شهرداری تهران توسط سازمان مجاهدین خلق صحبت میکردیم. اینکه این سازمان چطور توانسته تشکیلات بی سرو ته شهرداری را به راحتی خاک و بارانداز کند.کنده اش را بکشد و روی پُل ببرد. مشی مجاهدین و گروه های چپ مختلف که نقش مهمی در مبارزه علیه حکومت شاهی بعد از کودتیا 28 مرداد تا انقلاب 57 داشته اند اواخر سال 56 با  تغییر خط فکر دو شاخه شدند. گروه اول که امروز نیز باقیمانده آنها در کمپ تیرانا آلبانی مستقر است و ما به اسم سازمان مجاهدین خلق میشناسیم .جریانی بود که بعد از سال 56 خود را مارکسیست خطاب کرد و ظواهر اسلامی و نماز خواندن و تلاوت قرآن را از برنامه های خود حذف کرد. تقی شهرام رهبر و تئوریسین این شاخه در سال 58 در خانه ای در تهران مورد هجوم نیروهای انقلابی- اطلاعاتی وقت قرار گرفت و جان باخت. شاخه دوم که خود را مقید به مشاعر اسلامی میدانست با رهبری مجید شریف واقفی حمایت های مرتضی صمدیه لباف یکسالی بعد از انشعاب دوام آورد تا اینکه یکی توسط رفقای سابق و دیگری توسط ساواک کشته شد.

اما همه اینها را گفتم که بگویم فرض اینکه آلترناتیو ما در شرایط موجود برای رهبری یا حاکمیت چیست خیلی چشم انداز تیره و غبار آلودی دارد.  مجاهدین خلق رسماً گروهی تروریست است و تسویه حساب هایش در قالب ترور و خرابکاری از سالهای اولیه انقلاب تا ترور صیاد شیراز  و خیلی های دیگر مشخص کرده چه طرزی فکری دارند.  با رسیدن به قدرت این گروه   بعید است وضعیت از نظر آزادی سیاسی و اقتصادی بهتر از وضعیت فعلی باشد.

آلترناتیو دوم هم ادامه خاندان پهلوی و مشخصا رضا فرزند محمدرضا پهلوی است. که بیش از چهاردهه در فضای خارج ایران و به شکل گلخانه ای تربیت شده. رضا پهلوی حتی در این مدت با وجود سکونت در امریکا و ارتباط خوب با مجلس سنا و رئوسای جمهوری امریکا نتوانسته برنامه تبلیغی فارسی یا شبکه ماهواره ای در حد کشورهای منطقه مانند ترکیه یا عربستان داشته باشد. به هر حال رضا پهلوی قطعاً میداند که اولاً هیچ انقلابی بدون عقبه و یک شبه نبوده است ثانیاً هر حقی گرفتنی است و کسی قرار نیست با سخنرانی ها گاه و بی گاه، بیایید بگوید حق با شماست لطفا بفرمایید پادشاه ایران باشید. آنهم مسئولینی که وقاحت  خط اول رزومه کاری شان هست و میتوانند به راحتی در چشم شما نگاه کنند و دروغ بگویند و بر رویش کلاه شرعی بگذارند.

بنابراین بنظرم با وجود همه بی کفایتی ها و نا بسامانی ها که اعتماد عمومی مردم را به جمهوری اسلامی و روحانیت به زیر صفر رسانده. هنوز هیچ گزینه قابل اتکایی برای مدیریت کشور در خارج وجود ندارد. بنابراین انقلابی دیگر مصداق بارز درآمدن از چاله و افتادن در چاه است. تنها گزینه و شرایط حاکم فشار مردم و مطالبه سفت و سخت تا اخذ نتیجه است. توازن در وضعیت فعلی کشور نه توسط یک فرد یا گروه بلکه با مطالبه و پیگیری حداکثر مردم حاصل میشود. در فاجعه متروپل آبادان رهبر ایران شش روز بعد از ریزش ساختمان پیغام داد. وزیر کشور شش روز بعد از سانحه راهی آبادان شد  و رییس جمهور ده روز بعد راهی آبادان شد. ااگر دهه شصت یا اوایل دهه هفتاد بود و رسانه و مطالبه گری کمتری وجود داشت. چه بسا ما از ابعاد جنایت یا رابطه عبدالباقی با سران نظام و شواری عالی امنیت ملی هم بی خبر بودیم. این امتیاز مثبت عصر و زمانه ماست.

قبول دارم حکومتی که به هر بهانه ریز و درشت هفت تیر میکشد گزینه مناسبی برای جنگ رو در رو و سینه به سینه نیست. اما دستکم میشود با کارهایی فلج اش کرد و بهش فهماند چقدر دروغگو و ناتوان است و باید به خواست حدکثر تن بدهد.  مخالف مبارزه نیستم اما مبارزه ی که نتیجه اش از قبل مشخص است عین قماری است که میدانی در آن قرار است ببازی و باز واردش میشوی.راجع روش های مقابله و کارهایی که میتوان برای امتیاز گرفتن کرد نظرتان چیست؟

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

مکانیزم های درست

سه سال پیش، وقتی هیچکداممان حتی نمیدانستیم قرار است برای دو سال ماسک بزنیم، یا بیماری به اسم کرونا شیوع پیدا خواهد کرد یا حتی قبل اینکه  بخاطر شلیک به هواپیمای مسافربری جمعی از هموطنان را از دست بدهیم. رفته بودیم جنوب. سفر خوبی بود. بهترین استفاده را از وقت کردیم و چون زمان امری گذراست قطعا دیگر هیچگاه سفری با آن شکل و شمایل به همان مقاصد هم نخواهیم داشت. همان وقت سفرنامه اش را توی بلاگ نوشتم که اینجا میتوانید بخوانید. در مسیر یک شب را در شهر شیراز گذراندیم که چه مبارک شبی هم بود و با چه صبح دلپذیری در مسجدنصیر الملک تمام شد. همان شب به پیشنهاد من رستوران صوفی شیراز رفتیم. که قیمت و کیفیت خدماتش اصلا تناسب نداشت. بعد از سفر توی گوگل درباره ی وضعیت صوفی کامنت گذاشتم. هر آنچه که دیده بودم خلاصه گفتم و به مدنی ترین شکل ممکن اعتراض خودم را به نحوه ارائه خدمات آن رستوران ابراز کردم. دیروز بعد از حدود سه سال بعد از آن ماجرا دیدم چند تا کامنت دیگر هم توی گوگل ثبت کرده اند. حتی توریست های خارجی هم که قیمت ها را به دلار میپردازند واقعا برایشان قیمت مسئله بوده است. حالا گوگل اعلام کرده، کامنت های شما موجب تغییراتی شده است.  رقابت شکل گرفته. کیفیت خدمات در حال تغییر است. همه اینها اتفاق مهمی است.

همه اینها را گفتم به اینجا برسم که واقعا گوگل با نقشه اش مکانیزمی درست کرده که دارد درست عمل میکند. اینکه یکنفر قبل سفر یا استفاده از موقعیتی بتواند زیر و بم اطلاعاتش را در بیاورد از تجربیات گذشتگان استفاده کند امکان بی نظیری است که گوگل بهتر از ما ایرانی ها انجامش داده است. پس چرا ازش استفاده نکنیم.

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
Hamidoo

خیلی دردناک تر از اسفناک

جدول زیر یه داده آماری از آخرین وضعیت پیش فروش خودرو توسط شرکت ایران خودرو است. اسامی برندگان 31 مرداد ماه 1400 مشخص شد. آدم های خوش شانس یا مفلسانی که از سر ناچاری یا نیاز برای حفظ ارزش پولشان رفته اند آهن پاره های از مد افتاده ایران خودرو را خریده اند. وضعیت در گروه خودرو سازی سایپا اسفناک تر است. چون قرعه کشی فقط برای یک خودرو سواری باقی مانده به عبارتی بقیه خوردو هایش به نسبت قیمت، قابل سوار شدن نیستند. آنهم یه جور اجبار است. مصداق دقیق آن عبارت: "چی میخوری برات املت درست کنم؟" است. تحریم ها و بیشتر از آن سوء مدیریت و بازار غیر رقابتی و هزار و یک اتفاق دیگر مارا به اینجا رسانده. الان اصلا حوصله توضیح چطور به اینجا رسیدیم را ندارم. الان میخواهیم از  راه های برون رفت صحبت کنم.

خودرو سازی ما چه خواهیم چه نخواهیم تابعی است از وضعیت ارزی و سیاسی کشور و ارتباط با خودروسازان بزرگتر خارجی است. ما مستقل نیستیم. توان رقابت نداریم. و عین کوبا در دهه 80 میلادی یا آلمان شرقی قبلا از فروپاشی دیوار برلین با این سیستم دوام نمی آوریم. باید رابطه مان را با خارجی ها بهتر کنیم.شریک های تجاری انتخاب کنیم. خط مونتاژ خودروهای روز را به کشور منتقل کنیم.با استفاده از مزیت های نسبی مان (هزینه های پایین انرژی و منابع انسانی) وجه رقابتی و فرصت سرمایه گذاری برای خود ایجاد کنیم. این روش ها  روشن و تقریبا  مورد پذیرش هر کسی است که کار کارشناسی در این حوزه انجام داده است. روش تحول نوشتن  وقتی دست کم  10 تا مثال دست  به نقدش در دنیا و کشورهای مختلف مثل چین و مکزیک و  رومانی و ... موجود است کار عبثی است.

امیدوارم زودتر یک ذهن هوشیار (یعنی واقعا  دیگر مدرک دانشگاهی و سواد آکادمیک خیلی دگیر برایم مهم نیست) فقط یک ذهن آماده و هوشیار مسند قدرت را در دست گیرد تا نخواهد همه چیز را به روش اسلامی-ایرانی و با تئوری هایی صلبی پیش ببرد. همین

پ.ن :  اینکه 400.000 نفر برای خرید فقط 1100 خودرو که تکنولوژی 25 سال پیش رو دارد و همه آپشن های عملکردی و رفاهی ازش حذف شده ثبت نام میکنند. فقط به این خاطر که ارزش پولشون رو حفظ کنند خیلی دردناک تر از اسفناک است. خیلی

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

به زودی عملیات کارآگاهی در این وبلاگ انجام میشود.

نمیدانم گیجی من است یا واقعا مطالب ام دارند از بین میروند. سه پست پایانی ام نیست و نابود شدند. چون قبل از شروع کاری به اوضاع و احوال بلاگ سرکشی میکنم و معمولا  صفحه کامپیوترم باز است احتمال اینکه همکاری این کار را کرده باشد نزدیک صفر است چون حریم خصوصی و مراعات همکار به شکل مناسبی رعایت میشود. این را هم میدانم که سهوا نمیشود دو سه پست را پاک کرده باشم....شاید خواب نما شده ام. حالم این روزها بد نیست بی حوصله و عنق هم نبودم... آنقدرها به موجودات فرازمینی که از سیاره آلفا آمده باشند هم اعتقادی ندارم. اگر شما دانستید و یا آن پست ها را خوانده بودید ببخشایید، اگر نخوانده بودید هم این پست را زیاد جدی نگیرید. پیش امده و باید دقیق تر باشم بفهمم چی شده که از تکرارش پرهیز شود. و طی یک عملیات امنیتی عاملین این رخداد تلخ را  پیدا و مراجع قضایی خودم معرفی کنم.

 

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
Hamidoo

رسیدن به صلح درونی

 با من برقص - سروش صحت - امتیاز 8/10

 

این پست رو نُه ماه پیش و قبل از تعطیلی سینماهای کشور نوشتم ولی بهانه انتشارش دیدن کارگردانش در روزی بود که مرا جای یک دکتر اشتباه گرفته بودند. 

 

جهان با من برقص برای من ما به ازاء غریبی داشت. البته آن سانس آخر شب و آن سینما هم در این موضوع دخیل بود. من هیچوقت سالن های موزه سینما نرفته بودم. همه فیلم های خوب و تاثیر گذار زندگی ام را در سینماهای خلوت و درب و داغان دیده ام. سینما عصر جدید،ماندانا،سینما فدک،سینما فرهنگسرای اشراق سینمای فرهنگسرای خانواده و سینما پارس و سالن استاد ناصری خانه هنرمندان یک دوجین سینمای درب و داغان دیگر. عجیب اینکه همه شان را هم دوست دارم. این اواخر پردیس ها را دوتا دوتا تست میکنم. نه اینکه آن سینماها بد باشند نه اصلا هنوز هم اگر پا بدهد همه شان را یک دور رج میزنم اما موضوع اینجاست که آن سینما ها معمولا تک سالن اند و فیلم های زیادی اکران نمیکنند، حق انتخاب زیادی نداری، خلوت ترند. آدمها خیلی هایشان برای دین فیلم نمی آیند. صدای دستگاه آپارات را میتوانی بشنوی و پرده های چرک مرده و نورهای کم جان سالن و بوی نم و نای صندلی های صفت و ناراحتش را درک کنی. القصه اینکه من به دعوت یک همکلاسی همدانی که گمان میبردم مثل خودم هر در حیرانی زندگی دارد کله معلق میزند، رفتیم موزه سینما و نشستیم به دیدن فیلم. "جهان با من برقص را دوست داشتم" و پیش از هر چیزی باید بگویم که در گُهترین زمان ممکن اکران شد فاجعه انگیزو فاجعه آمیز ترین روزهای ایران، به این خاطر به سروش صحت حق میدهم از این نظر کمی بدشانس باشد. البته با آن صلحی که او از درون به آن رسیده بعید میدانم دو چندان دلخور شده باشد.

فیلم خیلی خوب دنیای جهانگیر و مرگ اش را به یک عضو اساسی اش دایورت کرده بود. من هم از این نظر با آن عمده دوستان موافقم که فیلم محوریت مرگ داشت اما اصلا سوزناک و حوصله سر بر نبود. ریتم اش شاد و تند بود. اما اگر نگویم همه اش دست کم بخشی از این شادی خوب چفت و بست نشده بود. رو بود. ردپای نویسنده بود. مثال گل درشت بخواهم بگویم آن دیالوگ های هانیه توسلی با  علی مصفا (جهانگیر) حین خر سوای بود. یا نقشی که آن پسر شمالی که دل دختر جهانگیر را برده بود داشت خیلی هایش تصنعی شده بود. اما فانتزی هایش را دوست داشتم. موزیک های خارج متن، تیک و تاک زدن های رفیق جهانگیر با خواهرش در طویله، خودکشی دخترش برای خاطرش یه پسر زاخار ضایع و از همه عجیب تر مینی بوس قرمز بنز که می آمد و  ورق میزد و پیرمردی که زودتر از جهانگیر مرد.

گمانم صحت همانجور که خواسته در فیلمش بگوید به نوعی به صلح رسیدن با جهان رانه اصلی فیلم اش بوده. مرگ و سرطان بهانه است. بهانه خوبی است. خصوصا در روزهایی که خبر مرگ زیاد شنیده ام و ناخواست بهش بیشتر فکر میکردم، جهان با من برقص فرجه خوبی است. که به این فکر کنی که تو آمده ای به دنیا چیزی را گرفته ای و چیزی باید ببخشی و بروی. پس خیلی درگیر و ناراحت نباش. گویا روابط دنیا دست کم فعلا برهمین پاشنه میچرخد ناراحتی و غم و دست کشیدن و پرهیز و دلخوری ما هم به یک سمتش نیست. پس علی الحساب بیایید با جهان برقصیم.

 

۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
Hamidoo

عریضه های غریزی یک مارکسیست تمام عیار

یک مارکسیست تمام عیار شده ام. یک مارکسیست گوشه گیر که در حال ساخت بافت فکری و تئوریزه کردن لایه های مبارزه اش است. خانه نشین شده و در خمودی بین دو حبس یا شعف بین دو آزادی کارهایی هم میکند. ساعتها مینشینم و به کارهای نکرده فکر میکنم. به اتفاقاتی که اگر شروع کرده بودمشان تا به حال صدها بار تمام شده بودند. اما این خمودی محرک نیست. شتاب اولیه میدهد اما سوخت جامد نیست که به هدف برساند. بارها و بارها کارهایی را شروع کرده ام و نیمه تمام رها کردمشان. گاهی از خودم لجم میگیرد که پتانسیل اش را داشتم و نکردم ولی بعد به این فکر میکنم که همه آدمها نباید یک راه و یک مسیر بروند و یک شکل باشند. از شروع هایم خرسندم ولی از رها شدیم هایم نه. باز اولویت هایی مینویسم. روش مبارزه تعیین میکنم. میدانم همفکران و مخالفانی در هر مسیری دارم. مارکسیست ها همفکران و همراهانشان را رفیق خطاب میکنند. من آدمهای زیادی را میشناسم اما رفیق های من انگشت شمارند. اکثراً رفاقت با آدم گه اخلاقی چون من برایشان سخت است. برای من هم سخت است آنها را درک کنم. اما آن انگشت شمارها قشنگ میفهمند. میتوان کلاچ را گرفت و آنها دنده عوض کنند و ماشین بدون اینکه کله بزند نرم و راحت حرکت کرد. مشکل فقط اینجاست که رفیق ها  فاصله زیادی  دارند. رفیق های گرمابه و گلستان اند توی اندرونی خانه و بافت زندگی شخصی دخالتی ندارند. خودشان فاصله میگیرند. نمیخواهند خیلی مشغول باشند. حق هم دارند.

به قول بزرگی اینجا ابراز علاقه هم با بغض همراه است و ابراز هر مخالفتی، جنگ است. من بفکر مبارزه ام،در حالی که حال خودم را ندارم. عین آن شبه نظامیان کمونیست ساکن حومه ها در فیلم موز وودی آلن که امید دارند یک روز حکومت مرکزی سقوط کند. ابلهانه توی لاک خودم فرو رفتم که بلکه دست تفقدی بیایید بلندم کند. زیر پر و بالم را بگیرد ببردم روی تخت عاج بنشاند. با پر طاووس بادم بزند بگوید امر بفرمایید قربان.

کم کم آذوفه تمام میشود.نیروها که اینجا بیشتر احساسات و آلام درونی اند به جان هم میافتند. تکه پاره میکنند. هم خودشان را هم مرا. این طبیعت این خمودی و بی تحرکی است وفتی ایدهآلیست باشی و ته ته قلبت گمان کنی اگرچه تفکر چپ به گوشه ی رانده شده اما هنوز مارکسیست قوانین عادلانه تری دارد.

دیشب بالاخره دست کشیدم. رفتم آن ضلع جنوبی دانشگاه علم و صنعت را دویدم. باران زده بود و هوا هوای خوشی بود. قبلش توی سرم نبود بروم بدوم. قهوه دم کرده بودم و سیگار و الخ اما وقتی رفتم توی تراس بودم دیدم هوا بس هوای خوبی است. این شد که راه افتادم لباس پوشیدم و زدم بیرون. ساعت هوشمند قرار بود گام ها و مسافت را  بشمارد و کتانی زهوار در رفته و کوک خورده آسفالت را بساید و قلب و ریه و پاها یاری کنند تا من بلکه اندکی به فکر خودم باشم. راه افتادم و کوچه را به نرمی راه رفتم. خیابان را رد کرد. قبل پیاده روی ضلع جنوب دانشگاه تند ترش کردم. به در خوابگاه ها که رسیدم دست ها را حایل  تن کردم و نرم دویدم. تنم زُق زُق میکرد اما کم کم  راه افتاد. شارژ شدم. دم را از بینی و بازدم را از دهان انجام میدادم. ریتم نفس و قدمهایم را هماهنگ کردم اما ریه ام از این حجم هوای خنک تازه میسوخت. نرم و آرام میدویم. دیوار دانشگاه یک سکوی یک متری سنگی است و بعد دو متر بیشتر یا کمتر نرده عمودی که دید داخل دانشگاه را ازت مضایقه نمیکند. ساعت هوشمند ویبره میخورد و نشان میدید یک کیلومتری از خانه دوره شده ام. تنها در گیاده روی خیابان ملک لو میدوم. و تصویرها ارام و یواش از جلوی ذهنم عبور میکنند. تنم گرم است و شقیقه هایم خیس . ریه هایم هنوز میسوزد. فهمیده ام اگر از بینی نفس نکشم سوزشش کم تر میشود. کمی شل میکنیم . حیوانی از کنار سطل  زباله میپرد روی سکو و از میان نرده ها میرود داخل دانشگاه. بدون اینکه نیازی به کارت داشته باشد یا لازم باشد حجاب و پوشش را کسی کنترل  کند. من دم پهن و بلندی می بندم که از لای نرده ها رد میشود. می ایستم. بر میگردم که مطمئن شوم چیزی که یدم  درست بود. شغالی میدود پشت شمشاد ها. دمش همچنان بزرگترین مولفه اش هست که او را از گربه های پر شمار این خیابان  متمایز میکند. میفهمد که نمیتوانم داخل بروم بر میگردد و نگاهم میکند. در نگاهش و نیاز و ترس است. میخواهم با نگاهم بهش بفهمانم که  مخلوق خدا من خودم از عالم و آدم میترسم تو از من میترسی. تودیگه که هستی؟شغال من مثل روباه شاده کوچولو بلد نبود حرف بزند. فقط نگاه میکرد و با نگاهش میفهماند که من برایش یک تهدیدم. یک  موی دماغ که نگذاشته راحت و سر فرصت  شامی برای خودش یا بچه های احتمالی اش دست و پا کند. از دیدنم در آن وقت شب و آن پیاده روی خلوت تعجب کرده بود. ما هر دو عابران تنهای 11 شب دانشگاه خلوت بودیم. هردو بر مبنای غریزه هایمان تصمیم گرفته بودیم. از پناهگامان بزنیم بیرون. شغال از دیدنم خسته شد و رفت. تنها دوباره توی پیاده رو شروع کردم به دویدن. یک پیرمرد در راه دیدم که او هم زده بود بیرون که کمی راه برود. از دیدنم هراسان شد. به هوای اینکه از کرونا میترسد ازش فاصله گرفتم و سریع رد شد. انتهای خیابان دوجوان رو زین موتوهایشان نشسته و داشتند سیگار میکشیدند. از کسی احتمالا زنی حرف میزدند و گمان آنها هم از غرایضی حرف میزدند. سرشان سبک بود و میخندیدند. به انتهای خیابان که رسیدم  یک  ماشین پیاده رو را بسته بود. سریع گرد کردم و برگشتم. مسیر آماده را یواش تر راه رفتم و دویدم نه روباه را دیدم نه یپرمرد را . فقط نگهبان خوابگاه ها را دیدم انبوهی گلدان که پشت  شیشه گذاشته بودند. از جای دور (شاید مسجد دانشگاه)صدای نوحه و عزاداری می آمد.

عکس آرشیوی است و از روی سایت برداشته شده است

 

 

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
Hamidoo