تا روشنایی بنویس.

۴۱ مطلب با موضوع «پرده نقره ای» ثبت شده است

Monday

دوشنبه با  یک اتفاق شرع میشود. با اتفاقی به ظاهر ساده که برای دو شیدای نیمه مست، که   تک و تنها درکشوری غریبه با هم آشنا میشوند، اتفاق خوشایندی است.  میکی دی جی و خالتور جوانی است که با کلویی داف و سرزنده  و  داغی آشنایی داده شده است. آنها شب را روی شن های ساحل سحر میکنند. میکی به دلایلی جلای وطن کرده کلویی هم  وکیل فریلنسر مهاجرت در یونان است. کشوری آفتابی با یک دو جین ساحل مرمری و قشنگ و مردمی دیوانه و عجیب .

 

کلویی  قرار است یونان را در دوشنبه ترک کند ولی میکی دوست دارد بازی ادامه پیدا کند. بازی ادامه دار میشود. دختر و پسر ساکن یک آپارتمان میشوند. ولی هر چه پیش میرود و بیشتر با هم می لاسند به سوال های مهمتری میرسند. به ترس های زیاد تری روبرو میشوند. توی سکانسی دختر از پسر میپرسد تا حالا پیش آمده ندانی کجایی و داری چه غلطی میکنی . سوالی که سوال اساسی مرد است اما همیشه از پذیرش اش واهمه داشته. همیشه ترس ها او را سرگرم  بازی های دیگری کرده است. میکی اعتراف میکند و برای دقایقی خودش میشود . یکی ترس هایش را به دختر میگوید. کلویی  شیفته این  رهایی شده . رهایی خوشایندی که عشق درش گره خورده است ولی درست وقتی جایی حس میکند وقت  ایستادن و دلبستن است. خوف میکند. ترسوتر از میکی میشود. 

میکی را بخاطر شباهتش به خودم دوست داشتم. شل بود. همه ماجرا و اتفاقات برایش شل بودو این شل بودن از جایی در کودکی و ترس هایش می آمد. کلویی اما ان  آبژه گم شده  در نسل های ما بود. دختری شجاع سرکش، مغرور که دلبسته شده ولی توی سرش پر از افکار متناقض است.

 

درست وقتی میکی مسمم شده و همه شجاعت و خایه هایش را  جمع کرده در مراسم عروسی دوستی ازش خواستگاری میکند او را ضایع میکند. جواب نمیدهد. زوج  عاشق درست در مینی مم نسبی رابطه اند که کلویی تصمیم میگیرد جبران کند. برگردد برای یک شب که شده ( شب کریسمس) بعد از شش ماه دوباره خودش باشد. دوباره آن کلویی آزاد و رهایی باشد که سر نترسش پشت با  به برگشت به آمریکا زده و  پیش مردی که دوستش داشت نگاهش داشت. و درست در آن شب سال نو وقتی دیوانه وار همه چیز شبیه سیرک رویا ها بود . وقتی هر دو نعشه و مست خواسته بودند مثل گربه ها  توی راه پله متروکه پاساژی تعطیل روی بکشند یک جمله همه چیز را بهم ریخت همه شجاعت ها را به فاک داد و زندگی همینقدر بی ثبات همینقدر پر ترس و همینقدر پر از تغییر است. حتی اگر زور بزنی آنچه میخواهی بشود.  

 

پ.ن: ادامه دادن و نوشتن  بیشتر  قطعا داستان  را اسپویل  میکند. پس بهتر است  خودتان ببینید و  ار خواستید تجربه ها را  به اشتراک بگذارید.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

رسیدن به صلح درونی

 با من برقص - سروش صحت - امتیاز 8/10

 

این پست رو نُه ماه پیش و قبل از تعطیلی سینماهای کشور نوشتم ولی بهانه انتشارش دیدن کارگردانش در روزی بود که مرا جای یک دکتر اشتباه گرفته بودند. 

 

جهان با من برقص برای من ما به ازاء غریبی داشت. البته آن سانس آخر شب و آن سینما هم در این موضوع دخیل بود. من هیچوقت سالن های موزه سینما نرفته بودم. همه فیلم های خوب و تاثیر گذار زندگی ام را در سینماهای خلوت و درب و داغان دیده ام. سینما عصر جدید،ماندانا،سینما فدک،سینما فرهنگسرای اشراق سینمای فرهنگسرای خانواده و سینما پارس و سالن استاد ناصری خانه هنرمندان یک دوجین سینمای درب و داغان دیگر. عجیب اینکه همه شان را هم دوست دارم. این اواخر پردیس ها را دوتا دوتا تست میکنم. نه اینکه آن سینماها بد باشند نه اصلا هنوز هم اگر پا بدهد همه شان را یک دور رج میزنم اما موضوع اینجاست که آن سینما ها معمولا تک سالن اند و فیلم های زیادی اکران نمیکنند، حق انتخاب زیادی نداری، خلوت ترند. آدمها خیلی هایشان برای دین فیلم نمی آیند. صدای دستگاه آپارات را میتوانی بشنوی و پرده های چرک مرده و نورهای کم جان سالن و بوی نم و نای صندلی های صفت و ناراحتش را درک کنی. القصه اینکه من به دعوت یک همکلاسی همدانی که گمان میبردم مثل خودم هر در حیرانی زندگی دارد کله معلق میزند، رفتیم موزه سینما و نشستیم به دیدن فیلم. "جهان با من برقص را دوست داشتم" و پیش از هر چیزی باید بگویم که در گُهترین زمان ممکن اکران شد فاجعه انگیزو فاجعه آمیز ترین روزهای ایران، به این خاطر به سروش صحت حق میدهم از این نظر کمی بدشانس باشد. البته با آن صلحی که او از درون به آن رسیده بعید میدانم دو چندان دلخور شده باشد.

فیلم خیلی خوب دنیای جهانگیر و مرگ اش را به یک عضو اساسی اش دایورت کرده بود. من هم از این نظر با آن عمده دوستان موافقم که فیلم محوریت مرگ داشت اما اصلا سوزناک و حوصله سر بر نبود. ریتم اش شاد و تند بود. اما اگر نگویم همه اش دست کم بخشی از این شادی خوب چفت و بست نشده بود. رو بود. ردپای نویسنده بود. مثال گل درشت بخواهم بگویم آن دیالوگ های هانیه توسلی با  علی مصفا (جهانگیر) حین خر سوای بود. یا نقشی که آن پسر شمالی که دل دختر جهانگیر را برده بود داشت خیلی هایش تصنعی شده بود. اما فانتزی هایش را دوست داشتم. موزیک های خارج متن، تیک و تاک زدن های رفیق جهانگیر با خواهرش در طویله، خودکشی دخترش برای خاطرش یه پسر زاخار ضایع و از همه عجیب تر مینی بوس قرمز بنز که می آمد و  ورق میزد و پیرمردی که زودتر از جهانگیر مرد.

گمانم صحت همانجور که خواسته در فیلمش بگوید به نوعی به صلح رسیدن با جهان رانه اصلی فیلم اش بوده. مرگ و سرطان بهانه است. بهانه خوبی است. خصوصا در روزهایی که خبر مرگ زیاد شنیده ام و ناخواست بهش بیشتر فکر میکردم، جهان با من برقص فرجه خوبی است. که به این فکر کنی که تو آمده ای به دنیا چیزی را گرفته ای و چیزی باید ببخشی و بروی. پس خیلی درگیر و ناراحت نباش. گویا روابط دنیا دست کم فعلا برهمین پاشنه میچرخد ناراحتی و غم و دست کشیدن و پرهیز و دلخوری ما هم به یک سمتش نیست. پس علی الحساب بیایید با جهان برقصیم.

 

۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
Hamidoo

Marriage Story

داستان ازدواج - Noah Baumbach - امتیاز 6.5/10

یک دوستی کلی توصیه کرد که فیلم را ببین. دیدم . فیلم بدی نیست ولی واقعا من این تقلا را درک نمیکنم. باید متاهل باشی با پدر و مادر یک عزیز خردسال باشی. باید بی پول باشی .باید خیلی تجربیات دیگری را از سرگذرانده باشی تا این فیلم را بفهمی. باید خشت به خشت زندگی مشترک را چیده باشی آنوقت شاید بفهمی موضوع چیست. من فقط بخشی از غرور به فاک رفته مرد را میفهمیدم. میفهمیدم وقتی نمیخواست زندگی اش را از دست بدهد ولی پول نداشت. وقتی دوست داشت  پسرش را به هیجان انگیز ترین اتفاقات  دعوت کند ولی مشکل بود برایش...

به همین خاطر امتیاز متوسطی به این فیلم میدهم. شما ببینید. خاصه شما که تازه مزدوج شدید یا مدتی زیادی از ازدواجتان نمیگذر (4-5 سال) بنظرم اگر مفید نباشد ضرر هم ندارد.

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
Hamidoo

زنگار و استخوان

rust and bone

زنگار و استخوان - ژاک اودیار- امتیاز 8.5 از 10

ابتدا قرار بود این پست به شکل تجمیعی با فیلم دیگری از همین کارگردان را یک جا معرفی کنم. یعنی در باره ی آن کارگردان بیشتر بنویسم. بعد که فیلم دوم را دیدم به صرافت افتادم که یک پست برای دو فیلم کم است. حق این کارگردان این نیست  و این اندیشه و این نظرگاه به زندگی بیشتر است به همین خاطر در دو پست  مجزا از دو فیلم اودیارد مینویسم.

یک حقیقت محضی هست که با پشت دست میزند توی صورتت. بهت میگوید ببین خوب نگاه کن. تو چشمها نگاه کن. تو همینی. همینی که اینجاست. نه بیش و نه کم. همینقدر ملول و همینقدر بی وجدان. در گیر امیال خود و بی توجه به چیز دیگر. به وقت نیاز آدمها را میخواهی و بعد از تمام شدن و ارضا نیازهایت دورشان می اندازی. اما نه فقط همین. گاهی همین آدمهای این شکلی یا آنها که غره به زندگی و احوال خودند سر بزنگاه هایی به پست هم میخورند. آنوقت از پس همین خودخواهی از پس همین نیازهای کاملاً جسمی جرقه هایی ایجاد میشو.د. شعله کم جانی از عشق یا امید روشن میشود و جان آدمی را  گرم و ضمیرش را میسوزانند. تا بفهمد زندگی شاید جور دیگری هم میتواند باشد. چیزهایی را دادی و چیزهایی را به دست آورده ای. معامله بنظر منطقی است  اما سود بیشتر و برکت برای هر دو سوی ماجراست.

زنگار و استخوان در بیان همین پیام  دو یا سه خطی خوب عمل کرده است. مرد سی و چند ساله با یک پسر 5 ساله از همسر جدا شده از شهر و دیارش آواره شده دزدی کرده که پول بلیت قطار جور کند تا خودش را به خواهرش برساند. تا  زندگی جدیدی را شروع کند. و به محض اینکه  جایی می یابد و کاری دست و پا میکند دوباره گردن کشی میکند.

مربی یک آکوا پارک آبی که به نهنگ های قاتل تعلیم میدهد در یک حادثه هر دو پایش را از جایی بالاتر از زانو از دست میدهد،بعد  تمام  کمال و جمال و آهان و تلپ اش از بین میرود. پسرهای دور و برش ترکش میکنند. و از سرکلافگی به گارد پاره وقت باری تماس میگیرد که یکبار جلوی مست و پاتیل ها هوایش را داشته است و...

پلات مشخص و شفاف. دوربین و فیلمبرداری کم تکلف و کمی چرک. عین کاری که در فیلم های برادران داردن هم میبینیم. آدمها و بازی ها, واقعی.تماماً واقعی. نمی گویم زیبا چون بازی زیبا هرچقدر هم که زیبا باشد باز پیداست بازی است. ته وجودت نمی نشیند. اما وقتی واقعی است می روی خودت را جای آن نقش میگذاری. جای آن مرد  شکست خورده جای آن زن مغرور و آسیب دیده وبا بازی های زندگی همراه میشوی. آن وقت مشت کوبیدن ها،گریه کردن ها برایت  معنی دیگری پیدا میکند.

 

                         

زنگار و استخوان را ببینید. پشیمان نخواهید شد. 

 

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

نزدیک، نزدیک، نزدیک تر

پوستر کلوزآپ

کلوزآپ - عباس کیارستمی - 8.5/10

بهانه این بود که ویدیو کوتاهی از کیارستمی دیدم . در یک  ورکشاپ یا جلسه نقدی در سال 2013 - دانشگاه استراسبورگ. داشت راجع  تکه ای از کلوزآپ میگفت. وقتی که با مخلملباف حقیقی به منزل آقای آهنخواه برمی گردند. آقای آهنخواهی که قربانی حقیقی یک مخلباف دروغین بود. در مواجه دوباره با مخلباف دروغین و قیاس اش با مخلباف حقیقی، میگوید آن آقای مخلباف الکی خیلی از شما (که حقیقی هستید) بهتر بود. اون نقش اش را بهتر بازی میکرد. چون که میخواسته  مخلمباف باشد و  نقش اش را دوست داشته است.

کل بار فیلم کیارستمی از آن همه برو بیایی که در دادستانی و  دادگستری و ژاندارمری برای اخذ مجوز داشته و همه حرف گوش نکردن های پرسوناژ های مختلف که چندان اهمیتی به کیارستمی نمیدهند و میخواهند خودشان را  روایت کنند. همین بوده است. که یک تصویر دروغین از کسی که میخواهد باشد و انگیزه هایش، باید و نباید هایش، اخلاق و  نوع مواجه اش . و  یک  مخلمباف نیمه جان که نمیداند کجاست و چه میخواهد .

واقعا فیلم مبهوت کننده است. عین یک تصادف می ماند. در اولین برخورد هیچی حس نمیکنی. انگاری هیچ نشده جز ضربه ای که نمیدانی از کجا و به چه وسیله ای خورده ای. اما با گذشت زمان درد سراغ آدم  می اید. درد انسان که چرا باید یک شاگرد چاپچی که ادم محترمی در زندگی است بخواهد مخملباف باشد و  به مخملباف بودنش اصرار داشته باشد؟

کلوزآپ عجیب ترین و شاید  عریان ترین فیلم  کیارستمی است. اقتباس از یک ماجرای حقیقی و بعد موتیف های بی شمار و مهمی که آدم را یاد مفاهیم انسان می اندازد.

به قول خودش باید این فیلم را  چند بار دید. خودش میگوید چندبار دیده ام و در هر بار دیدن به مفاهیمی جدیدی دست پیدا کرده ام. 

 

پ.ن:

حالا جنس سینمایم را  میشناسم . میدانم اکثر فیلم ها شعاری و قمپز در کننده اند، تعداد کمی حال ام را خوب میکنند. درست  مثل آن  وضعیت ها  که  روز اول در باشگاه داری و میخواهی یک شبه خودت را پاره پوره کنی و یت و یغور شوی. اما به محض اینکه کمی ازش میگذرد بادت میخوابد و  میفهمی خوب شدن نیاز به  مداومت دارد و تو گشاد تر از آنی که  بخواهی ادامه دهی.

 اندک فیلم هایی هم هستند که یقه ام را میگیرند. دائم راجعش سوال هایش توی فکر میروم. راجع مسائل انسانی اش توی جانشین سازی میکنم. خود را  آشنایان و دوستانم را  و تا اخر عمر حرفهایی یا صحنه هایی یا دست کم طرحی ازش به یادگار دارم.

کلوزآپ برای من از همین دست فیلم ها است. دوستش داشتم و در زمان مناسبی هم دیدمش.و مطمئنم هرگز فراموش نخواهم کرد.

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

پدرو با رنج و افتخار

 

رنج و افتخار - پدرو آلمادوار 2019 - امتیاز 8.5/10

پیش درآمد

من از آلمادوار هیچ نمیدانستم. همینقدر میدانستم که کمتر راجع به او حرف زده اند. کارگردان میانسال اسپانیای است. که دست بر قضا همنجسگرا هم هست. شاید به همین خاطر خیلی راجع او در ایران صحبت نمیشود. همنجسرگرایی هنوز در ایران تابو است. قانونی برای همنجسگراها نداریم و دایره اطلاعاتمان راجع آنها به نگاههای هراسان جوان های پارک دانشجو و پارک برزیل و یکی دو جای دیگر ختم میشود. رییس جمهور اسبق حتی نمیدانست همجنسگرایی ذاتی بوده و اکتسابی نیست و در جمع دانشجویان خارجی اعلام کرده بود ما در ایران همجنسگرا نداریم. رییس جمهور فعلی هم دیدگاه کاملتری ندارد ولی دست کم آنقدر سیاس هست که دم بر نیاورد. این تازه وضعیت پایتخت است. در شهرها و روستاها که واقعا نمیدانم همنجسگراها چه میکشند. یک نمایش نسبتا خوب (آبی مایل به صورتی) چند سال پیش راجع این موضوع روی پرده رفت که آگاهی بخش بود. در این مدت جز تک و توک نمایش و  داستان کوتاه یکی دو گزارش مستند از حال و احوال همنجسگرا ها و دگرباش ها چیز دیگری از زندگی شان دستگیرم نشده است.

و اما بعد...جمعه به دیدن آلمودوار نشستم. آخرین فیلمش قصه غریبی داشت. رنج و افتخار داستان یک کارگردان و نمایشنامه نویس خوب مادریدی است.  داستان آلمادوار است.کلکسیون مرضهای عالم را یکجا دارد. ستون فقراتش را عمل کرده، درد قفسه سینه دارد زانوهایش هم درد میکند بدنش در حال فروپاشیدگی است. زنش ازش جدا شده ولی هنوز نگرانش است.تک و تنها در آپارتمان نقلی و قشنگ اش در مادرید زندگی میکند. تا بهش تلفن میشود که یک فیلم قدیمی اش که سی سال پیش ساخته است با نگاتیو ترمیم شده قرار است اکران شود.  استارت  یک شروع دوباره، یک فروغ جدید از سالهای اوج جوانی. نویسنده هر وقت که درد به سراغش می آید بعد از خوردن یک دوجین قرص مسکن یا آب درمانی، رجعت میکند. به گذشته خودش به کودکی هایش. به خاطرات پراکنده از مادرش زندگی اش در روستا با فقر، ,با سواد بودنش در بین خیل بی سوادان، رویاهایش، نظرگاه قشنگ اش و...

آلمادوار را دست کم گرفته بودم. ویکیپیدا آلمادوار میگوید که سال 1999 تقریباً تمام جوایز معتبر فیلم را درو کرده است. باید بروم آن فیلمش را هم ببینم. اما قصه گو بودنش را دوست داشتم. بازی آنتونیو باندراس در نقش اصلی و پسر بچه ای که نقش کودکی اش را بازی میکند را دوست داشتم. نقش جوانی مادر را که لوپه کروز بازی میکرد را هم بسیار بیشتر دوست داشتم. مادر جنگنده و قوی به غایت مادر بود و تربیت فرزند و  زندگی اش برایش مهم بود. نمیدانم چرا اینقدر پدر در همه جا کمرنگ بود. هیچ فروغی نداشت جز در سکانس های محدودی هیچ کجا نبود.

بخاطر شرایط شیوع کرونا فعلاً فیلم جشنواره های زیادی را ندیده است اما دوست دارم مواجه دیگران با فیلم را هم بدانم. فیلم شخصی است. به غایت به زندیگ آلمادوار نزدیک است. این برایم جذبا بود. آلمادوار از آنچه که از گفتنش ترس داشت گفت. درست عین  یک داستان خوب که از آن چیزها که نمیشود گفت نوشته میشود. 

آلمادوار یک جوری بخشی از خودش را با هنرش در کارگردانی وسط می گذارد که نه میشود او را کارگردان غریضی دانست نه کسی که تماماً تکنیکگرا و فنی فیلم میسازد. ترکیبی است از زیست  40-50 ساله اش و  تکنیک هایی که از سینما آموخته. این ویژگی و آن شم قصه گوی ثابت اش او را به کارگردان شبیهتر به کارگردان های خاورمیانه و ایران میکند. 

برای آلمادوار کودکی و نوجوانی تقریباً همه چیز است خیلی به تغییر آدم ها و قهرمان سازی های هالیوودی اعتقادی ندارد و  سینما از منظرش یک قصه  اغراق شده است  تا  یک اغراق قصه شده .

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

دوازده مرد خشمگین

                 

دوازده مرگ خشمگین - سیدنی لومت - امتیاز 8/10

دوازده مرد خشمگین یا دوازده مرد عصبانی یا دوازده مرد بی‌اعصاب وعرق کرده که در یک روز گرم ماه آگوست  بعنوان  هیئت منصفه دادگاه  در اتاق دربسته خفه کننده ای نشسته اند تا درباره ی جرم پسر نوجوانی که متهمبه  قتل پدرش است چه جذابیتی می‌تواند داشته باشد؟ وقتی هیچی از جزییات قتل یا صحنه های درگیری ندیده ایم؟

دوازده نفر اعضا  هیئت منصفه به جز یک نفرشان مصمم اند بروند داخل اتاق به سرعت رای گیری کنند. بر اساس گفته شاهدان رای به مجرم بودن نوجوان بدهند و بعد بروند پی زندگی و سرگرمی و  تجارت  خودشان.....

بیشتر از این را برای اسپویل نشدن  فیلم نمی‌گویم. اما بروید شاهکاری در فیلمنامه نویسی و کارگردانی  را ببینید. دو ساعت فیلم فقط در لوکیشن  یک اتاق  کوچک و لخت در هوای شرجی تابستان با دوازده مرد اصلا چیز جالبی بنظر نمیرسد. بوی عرق و تن مردان به مشامتان میرسد.  در نظر اول اگر کسی برایتان چنین قصه ای بنویسد میگوید چقدر مسخره و  خسته کننده. ولی فیلم جوری پیش می رود که نمیتوانید چشم ازش بردارید.  دوازده مرد در قالب دوازده تیپ شخصیتی از کارگر و  نظامی گرفته تا  تاجر و معمار جمع شده اند. و پرداخت به جزییات نگاه و زندگی هر کدام یک خوانش فرامتن  به آدم میدهد.  دغدغه ها،حساسیت‌ها،عقده ها و حتی  شیوه تربیت آدمها نشان میدهد چقدرانسان موجود عجیبی است .

یک کلاسیک تمام عیار از نوع هالیوودی اش را  ببیند اگر چه صحنه جذاب و  بازیگر لوند و  دلبری ندارد. اما به این فکر کنید که  ما به ازائ هر تیپ شخصیتی برای شما  در زندگی واقعیتان  چه کسی است.
 

12 مرد خشمگین

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Hamidoo

جوجو خرگوشه

                                            

جوجو خرگوشه -  تایکا وایتیتی - امتیاز 7/10 

جوجو خرگوشه را دوست داشتم . در دسته بندی IMDB یا  در صفحه ویکیپدیا  این فیلم را در رده کمدی- جنگی قرار گرفته است. یعنی قشنگ جمع نقیضن. مگر می شود جنگ هم بار کمدی داشته باشد. آن هم چه جنگی بزرگ ترین  جنگ در تاریخ بشر که  بیشتر  85 میلیون کشته به جا گذاشت.اما در نظرگاه  وایتیتی این  کار را میشود کرد.

جوجو پسر بچه کنجکاو و خلاقی است که پدرش در جنگ راهی جبهه ایتالیا شده و با مادرش زندگی میکند. خواهرش فوت شده و مادرش که خیلی دوست دارد پسرش در ده سالگی به جای مفاهیم یهودی ستیری و جنگ افروزی  عشق و مهربانی را بیاموزد در جو حاکم به شدت تحت فشار است. جوجو با هیتلر ساختگی خودش زندگی میکند(نقش را  خود وایتیتی بازی میکند) که کسی جز جوجو کسی او را نمی بیند ولی هر جا که تردید میکند به کمک اش می آید و بر ترس اش غلبه میکند. جوجو عاشق این است که دلاور و شجاع دل باشد و تایید هم سن و سالهای خود را  کسب کند. از طرفی دلش نمیخواهدخشونت بورزد یا کسی را بکشد. جوجو به شکل اتفاقی متوجه حضور مخفی دختری در خانه میشود و....

مادر جوجو فعالیت های آزادی خواهانه ای دارد. و سعی دارد به جوجو ده ساله هم یاد بدهد که عشق از خشم قوی تر است . شاید ماندگار ترین  دیالوگ  مادر آنجاست که  جوجو  که کله شق و  مغرورانه روش نازی را  میپسندد میگوید:

مادر: ما داریم  در جنگ شکست میخوریم.

جوجو میپرسد بعدش میخوای چیکار کنی؟

مادر میگوید: زندگی یک هدیه است. ما باید این  زندگی رو  جشن بگیریم. باید برقصیم تا به خدا نشون بدیم سپاسگزار زنده بودنمون هستیم

جوجو میگوید: من نمیرقصم . رقصیدن برای آدمهای علاف و بیکاره 

مادر میگوید: رقص برای آدم های آزاده .. برای رهایی از هم این چیزها....

جوجو میماند و سقوط شهر کوچکشان را به دست نیروهای امریکایی می بیند. فداکاری افسر دائم الخمر نازی را میبیند. قتل عام  دوستانش را می بیند. ویران شدن شهر را  ولی آن وقت  به حس درست تری از آزادی میرسد.

                        

 

جوجو خرگوشه اگر چه  شعار گونه بود ولی در ساخت یک قصه خوش خوان، بی نقص بود. در کمدی ساختن از یک جنگ ویرانگر و ایجاد یک پاساژ به اندازه ذهن یک پسر بچه ده ساله با همه شیطنت ها و خیالبافی هایش  عالی عمل کرده بود. جوجو خرگوشه را ببینید وگر چیز به ذهنتان رسید که  از قلم افتاده بود بنویسید.

 

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

یک افسر و یک جاسوس

یک افسر و یک جاسوس  (2019) - رومن پولانسکی   امتیاز 7.5 از 10

دیدن پولانسکی بر همگان واجب عینی است. نه از این جهت که فیلم هایش همه محشر کبری است. بیشتر به این خاطر که پولانسکی وفادارترین فیلم ساز  است. تقریبا یک در میان فیلم هایش (خصوصاٌ فیلم های آخر) به مصائب یهودی بودن پرداخته. شاید این میان پیانیست را یادتان باشد. اینها همه نتیجه بزرگ شدن پولانسکی یک پسر بچه یهودی لهستانی در بحبوحه جنگ و اروپای یهودی ستیر است.

فیلم آخر را به پیشنهاد صادق دیدم. فیلم خوش ساختی بود. از یک ماجرای حقیقی. ساخت فرانسه در میانه قرن 19 اصلاً کار ساده ای نیست. خانه ها، خیابان ها، مجالس معابر و دادگاه باید همه به سبک قرن نوزده ساخته میشد. خارج نشدن از خط داستانی و روایت بر مبنای واقعیت همه محدودیت هایی بود که پولانسکی سربلند از همشان بیرون آمده. فرانسویان شاید کمی از دیدن فیلم دلخور شوند اما بیان حقیقت به شیوه درست کاری بوده که برای پولانسکی ارجحیت داشته است. یک افسر نظامی به جرم جاسوسی به حبس مادام العمر در جزیره ای بد آب و هوا در گویان فرانسه (از مستعمرات فرانسه در آمریکای مرکزی) محکوم میشود. افسر جوان یهودی است و تنها یهودی حاضر در آن هنگ ستاد مرکزی ارتش. فرانسویان مسیحی دل خوشی ازش ندارند و مترصد فرصت بودند که  دک اش کنند.

افسر مجرد و مجرب که معشوقه ای پاره وقت دارد. به حسب اتفاق میرود توی دایره اطلاعات و جانشین سرهنگ پیری میشود که به آبله مبتلا شده و از کار افتاده است. سرگرد سابق که حالا به درجه سرهنگی ارتقا پیدا کرده درگیر یک ماجرای جاسوسی و فساد در رده های بالا میشود که به همان جوان یهودی مرتبط است. 

                          

تا همینجایش را نگاه کنیدکه چقدر داستان ساده و خوب پیش می رود. آن تم تاریخی با چاشنی اندیشه پولانسکی که پس زمینه ای در واقعیت روابط ضد یهودی در اروپای قرن نوزده و بیست دارد. چنین قصه ای خوراک دندان پولانسکی است. راست کارش است. می آید کار پژوهشی میکند، اسناد تاریخی را زیر و رو میکند دو سه پاساژ عاشقانه به قصه اضافه می کند که ادویه آش دستپختش را کامل کند. 

دست آخر می آید برای دلجویی از فرانسویان شخصیت اصلی را قهرمان میکند افسر کار درست که جویای حقیقت است و به آن دست می یابد و همگان را هم به دانستن حقیقت دعوت میکند. البته دروغ هم نمیگوید افسر شجاع بعد سالها  به  وزیر ارتش (دفاع) تبدیل میشود. اما چه دانی که پولانسکی آنجا که حواست نبوده با نشان دادن متهمان رده بالای دروغ و فساد را در یک قاب در ردیف اول دادگاه همانجا گل را به فرانسه 1890 زده است. 

آن سکانس که فیلم به امیل زولا و حلقه روشنفکری فرانسه میپردازد جالب است. پولانسکی تعمداً فقط یک سکانس زولا را بازی میدهد. ولی همان یک سکانس و یک جلسه  شبانه باعث میشود، فردایش زولا مقاله ای در روزنامه در حمایت از افسر و سیستم فاسد ارتش چاپ کند. انگاری که  خواسته به اروپاییان نشان دهد که موضوع  بقدری واضح بود که یک دگراندیش(منظورش زولاست)  فقط در یک ملاقات کوتاه به ماهیت  قضیه پی برد اما شما نفهمیدید. زولا دیگر در فیلم نیست تا روزی که دادگاه به جرم نشر اکاذیب و تهمت به یک سال زندان محکومش میکند. 

فیلم ارزش دیدن دارد. توصیه اش میکنم. اگر پاساژ تاریخی  خوش ساخت می خواهید حتما  فیلم را ببینید.

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

شب های فیلم

 13 روز نوروز 1399،سیزده فیلم دیدم که در باره ی هرکدامشان اینجا نوشتم. چندتا پیغام دریافت کردم که چرا  رویه را ادامه نمیدهم. برای خودم جای خوشحالی داشت. باورم این بود که کسی دیگر حوصله وبلاگ خواندن ندارد. اما پیغام ها دلگرم کننده بود. بخاطر کار و محدودیت زمان دیگر هر شب نمیتوانم فیلمی ببینم اما بنظرم هفته ای یک فیلم قابل انجام است. در باره ی فیلم ها توی همین وبلاگ خواهم نوشت. لینک در کانال تلگرام و هایلایت اینستاگرام  هم قرار خواهد گرفت.

برای سال 99 دوست دارم مستند زیاد ببینم. اما اگر فیلم های خوبی دیده اید و خوشتان آمده خیلی دوست دارم به من هم معرفی اش کنید. ایرانی یا خارجی بودنش. مستند یا داستانی بودنش هم اصلا اهمیتی ندارد. من تشنه روایتم و هر روایت و قصه جذابی را  چه حقیقت چه  دروغ  ستایش میکنم.

آرشیو موضوعی دسته پرده نقره ای امام  معرفی فیلم ها را میتوانید آنجا ببینید. اگر لینک دانلود درست و درمانی هم باشد برایتان  پای معرفی هر فیلم قرار میدهم.

همین.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo