تا روشنایی بنویس.

۴۱ مطلب با موضوع «پرده نقره ای» ثبت شده است

لیکن هرگز عشق گم نمیشود*

                   

شب سیزدهم - The Weight Of Water - کاترین بیگلو  امتیاز 7/10

وزن آب را به پیشنهاد رفیق بازیافته سال 98، مهدی ربی دیدم. فیلم خوبی بود. داستان، دو جریان موازی را، یکی در 1873 و دیگری در زمان حال (2002 میلادی) روایت میکند. در حین فیلم گاه این دو جریان به هم نزدیک و گاه از هم دور میشوند. ولی در نهایت در دراماتیکترین نقطه به هم میرسند.یکی میشوند. یک میشوند تا به نشان بدهند که عواطف انسانی هیچگاه رنگ نمیبازند. هیچوقت از بین رفتنی نیستند و هر گاه از آن حرف میزنیم. مفهومی یکسان دارند ولو اینکه در ذهن ما دور،خرافات یا مسخره جلو کنند. عشق،خیانت، جرم و احساس گناه از ابتدای تاریخ در بشر بوده و هست. وسایل و رنگ لعابش عوض شده ولی بن مایه آن یکسان است و هیچ رنگ نمی بازد.

فیلم داستان یک زوج نویسنده - خبرنگار را روایت میکند که برای چند روزی به سرشان میزند در قایق برادر شوهر به همراه دوست دخترش بگذرانند. حین این سفر و غوطه ور بودن روی عرصه کشتی زن خبرنگار که دارد برای تکمیل گزارش خود در خصوص ماجرای یک قتل در 1973 تحقیق میکند. راهی جزیره صحنه جرم میشود و ....

روایت های موازی را دوست دارم. حال تازه ای به آدم میدهند ولی اختلاف زمان 250 سال برای یک روایت تصویری (فیلم) چالش بزرگی است. شاید به همین خاطر و سوتی های احتمالی بیگلو در آفرینش آن صحنه ها باعث شده منتقدان آمریکایی روی خوشی فیلمش نشان ندهند. اما روایت موازی و زندگی خصوصی زن و مرد و اردوی کوتاهشان روی قایق تفریحی به شدت لطیف و حساس است. علایق، حسادت ها و تردیدها وقتی قوت میگیرد که دوست دختر برادر همه شعرهای برادر شوهرش را خوانده و به او علاقمند است. غوطه ور بودن روی سطح آب با آن نوازش ها و بالا و پایین شدن های غیر ارادی،انتخاب هوشمندانه ای برای ساخت چنین قصه ای بوده است. و کاملا در خدمت  داستان است. در ماجرای 1873 خیانت رخ داده . زن گمان میکند بر روی قایق هم خیانتی رخ داده است.  درآن ماجرا جنایتی رخ داده زن دست به جنایتی میزند همه و همه روایت هایی است که مثل شاخه های یک درخت به تنه و سپس ریشه تنومند و کهن وصل میشوند. برادر شوهر اشراف به استعداد و  تخم سگی برادرش دارد آنجا در نسخه 1873 هم برادر میداند خواهرش یک ذیوث به تمام معناست و ....

                                                                                             

شاید اون دو خط شعری که شون پن با بازی خوبش در نقش شاعر و نویسنده و همسر زن خبرنگار برایش میخواند تمام باز معنایی و تجلی قصه بیگلو است. تمام ساختار شبکه شده داستانش در قالب یک مفهوم

اگر چه آنها در میان دریا غرق میشوند

لیکن دوباره بخواهند خواست

اگر که عشاق می میرند

لیکن هرگز عشق گم نمیشود.

 

* عنوان پست بخشی از فیلمنامه است.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

طلای سرخ

                                                                 

شب دوازدهم - طلای سرخ - جعفر پناهی  امتیاز 8/10

بهانه دیدن فیلم خواندن بلاگ سپهرداد بود. همان موقع دانلود کرده بودم. اماتازه فرصت شد بنشینم به دیدنش. حسین آقا دیدن هم داشت. 

فیلمنامه یک لوپ بود و ای کاش نبود. ای کاش میشد آخرش بگویند این پایانش نیست. چون از وقتی دیدم طلا فروشی همان است و مرد طلا فروش همان بند دلم لرزید. دلم نمیخواست حسین اقا تمام کند خودش را ... دلم میخواست بعد از دیدن ها،بعد پرسه ها برگردد به اتاق محقر خودش. برگردد به نامزدش، برود پیش علی که قدر جفتشان حرف میزند، مثل وقتی که به سرباز تفنگ به دست پانزده ساله گفت حال کردی؟ خودش دست زنش را بگیرد برقصد. حال کند. برقصاند و کمی بخندد.فراموش کند مرد طلا فروش را، سرباز جوان را، فرمانده قدیم جبهه اش را، سگ دو زدن پشت موتورش را دلم میخواست این پایان فقط یک پیش فرض به درد نخور باشد . دلم میخواست حسین آقا  آنجا که رفت  توی آن برج و با پسر جوان  دم خور شد. عوض شود. سردی آب استخر سرحالش بیاورد. دلم میخواست همه گند و گه هایی که خورد را با نفرت و خشم اش را  یکجا از همان تراس بالا بیاورد روی سر تهران و  بعد خلاص...

سناریو را کیارستمی نوشته بود، پناهی هم جمع و جورش کرده بود. پول از جیب خرج کرده بود و فیلم از بدو تولید توقیف شده بود و هیچوقت  اکران نشده بود.

پناهی هم مثل حسین آقای فیلمش تحقیر شده بود. نه فقط برای این برای خیلی اتفاق های بعد از آن هم ، اما کلک خودش را نکند. پناهی امیدوار تر ماند حتی وقتی مجبور بود خانه نشین شود. یا با موبایل فیلم بسازد.

من طلاس سرخ را دوست داشتم. آن روزی دیگر سینمای جنگی همین حسین آقاها هستند. که از آنجا رانده و از اینجا مانده اند. منتهی هیچوقت به این صراحت بدون شعار نمیتوانند جلوی دوربین قرار بگیرند. حسین آقای ما فقط یک بار آنهم برای اینکه فرمانده اش به جا نیاورد، نشانی داد.فقط یکبار برای اینکه چهره اش شناخته نشد گفت  که بیمار است و کورتون مصرف میکند.حسین آقا در بقیه موارد ساکت بود. دل گنده و سخی هم بود. به همه سیگار تعارف میزد با اینکه سیگارش 57 ارزان و تلخ بود. به همه پیتزا تعارف میزد با اینکه باید پولش را از جیب میداد. این حسین آقاها نقطه مقابل همه سینمای جنگ است. بنابراین این سینما،سینمای ضد جنگ است.با این فرق که گلوله اش فقط قهرمان خودش را میکشد نه دشمن را . ولی همان یک گلوله نشان میدهد دشمنی واقعی کیست و کجاست.

پ .ن : طی وب گردی ها برای این فیلم این یادداشت  را هم دیدم گفتم بد نیست بخوانید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo

Dude

 

شب یازدهم -  The Big Lebowski - برادران  کوئن  - امتیاز 8.5/10

حالا بعد از سالها دیدن فیلم های خارجی فکر میکنم دیگر سلیقه ام را میدانم. میدانم کدام کارگردان ها را باید بیشتر ببنم و به کدام ها اعتماد کنم. برادران کوئن را چند سالی است که میشناسم. هر بار فیلم هایشان را دیده ام تا  چند روز درگیر فیلم بوده ام. خسته نشدم. سینمای قصه گویی دارند و به تخیل بها میدهند. جذابیت  چذاتی کارهایشان در بیرون کشیدن قصه از هیچ و پوچ است. وضعیت های تخمی که یک دفعه آدم معمولی که هیچکس برایش تره هم خورد نمیکند را تا مرز قهرمان میپرورانند و بعد به یک باره به زمین نمی کوبند و  به جایی مثل زندگی اول یا کمی بالاتر و پایین تر بر میگردانند. در عوض در این خلال سلوکی در شخصیت و فیلمی به ما عرضه میکنند. لبوفسکی بزرگ هم از این فرمول مستثنی نبود. کوهن ها همه کاره فیلم خود هستند. نوعی تربیت عجیب دارند. ازآدم های مشخصی که رفیق میخوانندشان در فیلم ها استفاده میکنند. ستاره محور یا ستاره پرور نیستند. بازیگر نقش اول فیلم شان را ممکن است در حد یک  سیاهی لشگر یا بازیگر فرعی دست چندم در فیلم بعدی تنزل دهند. اما همیشه تیم شان را حفظ کرده اند. بازی میکنند و  این بازی های ماندگار میشوند. دیگر اینکه در همه فیلم ها یک طنازی گزنده ای وجود دارد. حتی در فیلمی مثل بارتون فینک یا مردی که آنجا نبود همه شان طنزی در جیب بغل دارند. که نمیشود انکارشان کرد. به قول یکی از دو برادر این ادویه زندگی است بدون آن  زندگی بی مزه میشود. 

         لبوفسکی در خانه محقر خود

لبوفسکی را یک راوی شروع میکند. زندگی جفری لبوفسکی را شرح میدهد در خلال آن با آن شخصیت  ولنگار علافش آشنا میشویم . ولی دو دقیقه بعد اتفاقی آدم را میخکوب میکند. یکسری شر خر می آیند و خانه لوفسکی را بهم میریزند. روی قالی دوست داشتنی اش میشانند و کاشی های کف حمام اش را میشکنند. همه اینها بخاطر بدهی یک لبوفسکی دیگر است. لبوفسکی دیگر که معلوم است میلیارد است و زن جوان شیطانی دارد که برایش دردسر درست میکند. در گیر شدن با این یک خط داستان  شش داستان تو در توی دیگر  درست میکند. طوری که دست آخر از این نبوغ در نوشتن حس دیوانه ها بهم دست میدهد.

کوهن ها کم حاشیه اند. مثل آرنوفسکی، پولانسکی یا کریستوفر نولان اخباری در مورد دست مزد یا فلان اظهار نظر جنجالی شان نیست. آنها از مستقل ترین جریان های فیلم سازی آمریکا هستند. چیزی که نمونه اش را کم داریم. چون مستقل اند هر مفهومی که خودشان بخواهند را میسازند. چون مستقل اند شعار نمیدهند. چون مستقل اند میروند میگردند جاهای مسخره انجیل را با بازی سه کم توان ذهنی مسخره میکنند. یا سیستم پوچ و تو خالی میلونر ها و باندهای زورگیر را  مسخره میکنند و با چون مستقل اند برایشان مهم نیست همه از فیلمشان خوششان بیاید. این خاصیت سینمای مستقل است. همه چیز در خدمت اندیشه است. و سفارش و دلیوری در کار نیست.

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

بابام و اوغلوم

شب دهم - پدرم و پسر - Çağan Irmak   امتیاز 7.5/10

سعی کردم فیلم را بدون پیش فرض ببینم. از سینمای ترکیه فقط  Nuri Bilge Ceylan را میشناختم و تصورم از آن سینما غیر از او چیزی در حد سریالهای ضعیف یا قصه های پر ماجرای باور ناپذیر (مشابه کلید اسرار) بود. اما این فیلم با یک سکانس عاشقانه دلپذیر شروع شد و با یک سکانس بهت آور ادامه پیدا کرد. زنی باردار درست در شب یک کودتای نظامی دردش میگیرد و نیاز به وضع حمل پیدا میکند. همسر روزنامه نگار چپ گرایش که مقاله های انتقادی برای روزنامه مینویسد. هیچ وسیله یا آدمی برای کمک پیدا نمیکند. مجبور میشود تنها و در کنار ساحل بوسفور استانبول بچه اش را دنیا بیاورد. زنش به خاطر خونریزی زیاد از دنیا میرود و سکانس سوم با صحنه خون آلود مردی شروع میشود که بچه ای را در آغوش گرفته و دورتر پیکر زن بیجانش هنوز روی چمنهاست. کامیونی نظامی ترمز میزند، یونیفرم پوشی با تفنگ بیرون می اید که اینجا چه غلطی میکنی؟ مرد توضیح میدهد که زنش مرده ولی بچه اش زنده است. اینها با شوک و خشم عجیبی از کودتا میگوید.

طبیعی است با چنین شروعی دیگر دلت  نمی آید فیلم را کنار بگذاری و ادامه میدهی.مرد از همان ابتدای تولد فرزند دستگیر میشود و تا 5-6 سال زندان میماند و موقع رهایی بچه اش دیگر بزرگ شده و توسط دایه نگهداری میشود .پسرک از مادرهایی که شیر داشته شده اند و به ترحم شیر گرفته است شیرو بزرگ شده. دوتا دندان شیری اش افناده و آماده رفتن به کلاس اول است. درست ابتدای خط تعلم و رشد. کتاب خواندن را  پدرش یادش داده و عجیب شیفته کمیک های مصور است.

پدرم و پسرم آن ته رنگ شرقی اش را حفظ کرده ولی با خلاقیت و یازیگوشی فانتزی هم وارد فیلم کرده. پسر بچه کتاب های مصور و تخیلی زیاد یمیخواند و صحنه هایی که پیش خودش متصور است را کارگردان به همان منوال و مشابه تصورش از آن فانتزی ساخته . حتی نریشن هایی با صدای خود کودک خوانده میشود که  به راحتی  باور پذیر است.. مثلا کودک در استانبول مرد اسب سوار ندیده و وقتی برای اولین بار در روستا پدر بزرگش را سوار بر اسب می بیند . او را در هیبت زورو سوار بر اسب تلقی میکند. حتی به او را در اولین کلام قهرمان میگویدخطاب میکند.

پدر بزرگ دوست داشته است  پدر زراعت بخواند و  به آبادی برگردد و در اداره زمین و کشاورزی کمک حالش باشد. دوست داشته  پسرش با دختری که معشوقه دوران جوانی اش بوده ازدواج کند اما پدر حرف پدر بزرگ را گوش نکرده و راهی شهر شده برای خواندن روزنامه نگاری، بعد وارد جریانات سیاسی شده و سر مقاله های ضد حکومتی نوشته و ....  پدر دوست دارد پسرش سر پناه امنی داشته باشد. دوست دارد جایی به مفهوم واقعی خانه را تجربه کند.و مثل بچه های برادرش درست بزرگ شود و بچگی کند. دوست دارد پسرش قوی و مستقل بار بیایید. این پیرنگ با کارکرد بر روی تفاوت های شخصیتی و مسائل سیاسی روز ترکیه همان قصه ای را ساخته که شاید از منظر بین المللی خیلی مورد استقبال واقع نشده باشد . اما پربیننده ترین فیلم تاریخ سینمای ترکیه را رقم زده. ملودرام عاطفی برای درک روابط خانوادگی همان چیزی است که در سینمای ایران هم بسیار دیده ایم. 

در سینمای خودمان سر سگ بزنی پنج تا ملودرام میریند. این است که شاید این فیلم خیلی به چشم و ذائقه ما خوش نیایید اما فیلم خوب و موفقی است.

          

 

حالا اگر کسی ازم در مورد سینمای ترکیه بپرسد. مثل آن چند روز دلپذیر که با گارسون رستورانی که دانشجوی سینما بود در مورد سینمای ترکیه حرف میزدیم من اسم دو کارگردان را میتوانم نام ببرم که فیلمشان را و نگاهشان را به زندگی دوست دارم.

#cegan_irmak

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

شبهای زاینده رود

                         شبهای زاینده رود

شب نهم: شب های زاینده رود - محسن مخلمباف  امتیاز 6.5/10

شب های زاینده رود با یک بیاینه شروع میشود. یک پیغام چند خطی که توضیح میدهد فیلم کارگردان 100 دقیقه بوده اما به دلیل اینکه دستگاه سانسور آنرا مخالف روح انقلاب اسلامی دانسته است،37 دقیقه فیلم حذف شده است. 

خود این پیغام از ابتدای فیلم چند وجهی نا منتظمی در ذهن ایجاد میکند. که آن 37 دقیقه چه داشته که حذف شده است. مثل کودکی که منع از کاری شده، کرم ام گرفته بدانم آن 37 دقیقه چه داشته که سانسور شده. غیر از آن خب باید به کارگردانی که یک سوم فیلمش قیچی شده حق داد. که بخواد اعتراض کند بگوید فیلم من این نبود. یا همه آنچه میخواستم بگویم را انتقال نداده است. متاسفانه گویا نگاتیوها نسخه کپی دیگری هم نداشته است . پس ما به آنچه دیده ایم رای می دهیم. همین 64 دقیقه فیلم به شکل یک مفهوم قابل درک بود. روایت زندگی یک خانواده فرهنگی و تحصیل کرده است. در جریان سالهای حکومت شاهنشاهی، در حین انقلاب 57 و دوران جمهوری اسلامی و جنگ تحمیلی. میخواهد نشان دهد مفاهیم عشق،امید،اختیار چگونه دستخوش تغییر قرار میگیرند.

مخملباف شدیدا تحت تاثیر فلسفه دکارت به زندگی به آدم ها و روابطشان، به انقلاب و اساس تفکر شک میکند. اگر از من میخواستند اسمی برای این فیلم تعیین کنم اسمش را  بدون تردید  اسمش  را "تردید"میگذاشتم.

پدر در اصل حاکمیت شاه و جمهوری در تردید است. دختر در انتخاب همسر و عشق واقعی و مردم عادی و هم همه در تردیدند. آدمهای که به مرکز درمان خودکشی مراجعه کرده اند. همه شک کرده اند. انقلاب با خود شک می آورد. تغییر بنیادهای فکری جامعه آدمها از درون تهی کرده است. تنها آن عاشقی که عشق چشم اش را کور کرده امیدوار است و رو به بهبودی است. همین. مخملباف برای انقلاب و شاهنشاه برای زندگی در همه برهه های سخت و حانفرسا  عشق را پیشنهاد میدهد. اما سکاسن پایابی بیشتر میگوید که سر عشاق را هم گول میمالند. عشق آنها را سرپا میکند اما به وصال نمیرساند. پس عاشق باشید که سرحال بمانید ولی توقع نداشته باشید به آنچه میخواهید برسید.

مخملباف در فیلمبرداری فیلم شبهای زاینده رود

شگفت ترین سکانس این تکه فیلم 64 دقیقه ای، زنی است که قرص خورده برای خودکشی و وقتی دختر روانشناس ازش علت را میپرسد میگوید . شوهری داشته و یک بچه ، شوهرش راهی جبهه شده و خبر شهادتش آمده. بعد 4 سال با برادر شوهرش ازدواج کرده و از او هم بچه ای دارد. بعد گفته شده شوهر دومش هم اسیر شده است. حالا هر دو برگشته اند. زن نمیداند الان زن کدامیک است؟نمیداند خودش کیست؟ نمیداند مرتکب گناه شده؟ بدون طلاق از همسرش با برادر همسرش ازدواج کرده است؟ نمیداندبا این تعبیرپسرش آیا حرام زاده است؟ آیا  کارش حرام بوده است؟ این تردید زندگی اش را به جایی رسانده که دارد خفه اش میکند. جوری که خود کشی را راه حل دیده است. این تکه فیلم این تغییر که انقلاب به وجود آورده با آن تکه از صحبت های  پدر که مجدد بعد از انقلاب به دانشگاه برگشته طلایی ترین بخش های فیلم اند. فیلمی که رفتار حکومت کارگردان 33 ساله را در آن سالها سیاه و سفید،حسابی رنجانده است. شاید مخملباف هم نسخه عشق را برای خودش پیچیده و توانسته از این محنت هم بگذرد.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

در حال و هوای عشق

در حال و هوای عشق

شب هشتم : در حال و هوای عشق - Wong Kar-wai - امتیاز 8/10

یک کارگاهی داشتیم. استاد ازمان خواست در مورد عشق بنویسیم. 10 سوال طرح کرد که به بعضی هایشان حتی فکر هم نکرده بودم.بقیه را اگر چه میدانستم اما هیچوقت مکتوب نکرده بودم. فرق زیادی است بین آنچه در ذهن متصوریم و چیزی که روی کاغذ می آوریم و میخواهیم بی پروا جایی بخوانیمش. من اما سعی کردم خودم را سانسور نکنم حرف را  تمام و کمال نوشتم. همه اش را نخواندم ولی دست کم نوشتمش. فکر میکنم آدمها  بعضی عشق را  میدانند و بعضی نمی فهمند. بعضی معتقدند و ملتزم و بعضی انکارش میکنند. اما دست کم آنها که عاشق میشوند همه بی تاب اند. در این  یک خصیصه همه با هم مشترک ایم. حال غریبی دارند بی تاب اند و فعال تر از همیشه میشوند.  تا به اینجایش را  میشد در همه فیلم های عمیق و  حتی دوزاری راجع عشق دید اما آنچه  معمولاً نمیشود دید و در این فیلم بود. درک موقعیت  شرقی  هاست. جامعه فضولی  که همه دوست دارد راجع کیفیت سکس شب قبلمان هم نظر سنجی عمومی برگزار کند، یا در پی هر ساعت حضوری یک جمله برای گفتن داشته باشد. میدانم مزایایی هم این نوع زندگی ها دارد اما  بزرگترین بدی اش این زیا و دورویی است  که در ذات همه مان  نهفته است. مجبوریم خیلی چیزها را مخفی کنیم. چون خلاف عرف است. خانه هایی شبیه سلول های انفرادی با دیوارهای کاغذی که حریم شخصی را به دیده نشدن عورت هنگام حمام کردن تنزل میدهد.

فرق "در حال و هوای عشق" در دهه 1960 هنگ کونگ همین همذات پنداری شدید با ایران معاصر است. همین عمومی بودن عرصه های خصوصی زندگی. زیبایی وقتی تمام شد که زن و مردی همسایه متوجه میشوند همسرانشان با هم در ارتباط اند و این موجه ترین دلیل برای نزدیک شدن این دو نفر به یکدیگرند. اما ماجرا اینور قضیه مانند طرف دیگر پیش نمیرود. زن با وجود خیانت و نبود همسرش هنوز به  شوهرش دلبسته است. و مرد که حالا شیفته زن همسایه شده در مرز دیوانگی است. این تغییر آنقدری پیش میرود که مرد جسارت کارهایی را پیدا میکند که تا به حال فقط تصورش کرده است. نوشتن داستان  پاورقی برای روزانه و  تغییر محل زندگی و دست آخر رفتن از شهر برای فراموش کردن زنی که  یکطرفه و بی وقفه عاشقش است.

در حال و هوای عشق این تردید و توقف را حتی در سکانس هایش دارد. دوربین مردد میماند. برای بیان مفاهیم دیالوگ زیادی استفاده نمیشود. بیشتر سکوت و نگاه ها حرف میزنند. خواستن های مُردد، ترس از تنهایی،شرم از خیانت و حتی مراعات و محافظه کاری برای جلوگیری از حرف همسایه ها .

دست آخر اینکه توی آن کلاس و نوشته ها فهمیدم هر کسی به نوعی به عشق نگاه میکند. در مورد وجودش، وجوب اش یا مراتبش جوری را میپسندد. این جا هم کارگردان عشق را در پس این ماجرای ده ساله میداند و به نامیرا بودنش عمیقا معتقد است. عمیقا جوری که در سکانس پایانی بوسه مرد بر دیوار سنگی معبد متروکه  در کشوری دیگر به سبزی و گل بدل میشود.

چند موسیقی عاریه دارد این فیلم که میتوانید اینجا و اینجا گوش کنید و یک  ویلون نوازی که آدم را اتش میزند آن را هم میتوانید اینجا گوش کنید.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

مکس دیوانه

 

شب هفتم : مکس دیوانه ،جاده خشمگین   امتیاز 7/10

 داشتم به این فکر میکردم که به ژانر حادثه و ماجراجویی بی توجهم اما توی همین ژانر فیلم های خوبی هستند. مکس دیوانه داستان داشت. قصه  ساده ای هم داشت. طبقه رعیت علیه اربابان جبار قیام میکنند و تاج و تخت را به دست می آورند. غیر از این  پلاتِ سوسیالیستیِ کلاسیک، هیجان  جاده ای این فیلم دیوانه کننده بود. انگاری تخیلات چند نفر را ریخته اند روی هم ماشین و  زره و  هزار و یک تخیل سر هم کرده اند. یک به یک را  اتوود زده اند و ساخته اند . در این جنگ نابرابر قهرمان مکس است و ضد قهرمان آن گوشت دلمه بسته متهوع که به ایورمتا خطابش میکنند. فیوریوسا هم مکمل قهرمان است. ظلم دیده ای که  سالها تاب آورده تا  سر فرصت بزند به جاده خشم و به سرزمین خودش برگردد.

راستش را بخواهید از بابت  قصه  هیچ  کار عجیب و پیچیده ای نداشت. منتهی ملزومات ساخت و  ابعاد جذابیت های بصری داستان جوری است که فقط هالیوود میتواند با این کیفیت بسازدش. بار سنین جلوه های ویژه ،فیلم برداری میدانی و صحنه های زیاد اکشن ساخت را  سخت کرده است.

                             شارون استون در حال کتک زدن  تام هاردی

 تاثیر دیگری که  mad max برایم داشت، تغییر تصورم ذهنی ام نسبت به شارلیز ترون بود. همیشه باورم این بود این زن بخاطر جذابیت زنانه و  شیطنت نگاهش  در سینما چهره شده است اما  مکس دیوانه انتخاب چالشی و بیلاخ بزرگی از سوی استون به قضاوت من بود.

 

پ.ن:

فیلم دیگری بعنوان مکس دیوانه، جنگجوی جاده در 1979 (سال  انقلاب اسلامی 1357) ساخته شده که  دیدنش بعد از بیرون آمدم این نسخه جدید دیگر لطفی ندارد.فیلم را برای یکبار هم که شده ببینید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo

چنان قصری است حصن من که امن الؤمنین دارم*

بازیگران خردسال  قصر شیرین

شب ششم- قصر شیرین ، رضا  میرکریمی    امتیاز 7/10

قصر شیرین از دو منظر برایم مهم بود اول اینکه داستانی بود نه در مورد بچه ها ولی با محوریت بچه هاست، یعنی گره داستانی جز در حضور آنها شکل نمیگرفت و  شخصیت  شیرین (مادر بچه ها) صرفا در گرو خرده رفتارها و اطلاعاتی بود که بچه ها با طبیعت گرایی و ذات بی دریغ خود بیان میکردند. اتفاقی که  کمتر به این ظرافت در فیلم های ایرانی دیده ایم.

دوم آنکه خط داستانی و شیوه نگارش سناریو شیوه خاصی است. اطلاعات وشبکه شده در سرتاسر فیلم نهفته است.اطلاعات یکباره پهن نمی شود. ما از ابتدا نمیفهمیم فتوحی کیست؟ حتی باور میکنیم خریدار ماشین است. دل نگرانی های خاله بچه ها را نمیدانیم. همینقدر میدانیم که پدر از زنش جدا شود و سه سالی است  که در این زندگی نیست . نقش پدری و همسری خود را از دست داده است. مادر، بچه ها را مهربان و بخشنده تربیت کرده. میفهمیم علی و سارا بیشتر از سنشان میفهمند. و این مواجه درست تر و واقعی تر از فیلم های دیگری است که در آن از بچه استفاده میکنند. انگاری که راوی در پس قصه و بالای جاده ایستاده است و دارد قصه را روایت میکند. و قرار نیست فیلم به چیزی شعار دهد یا اعترافی کند یا بچه ها یک شبکه به  ذلت یا موفقیتی دست یابند. قرار نیست کسی جایی را بترکاند کسی مقامی به دست آورد. قرار است پدر راننده کامیون، که قتل غیر در پرونده داشته، زنش را هم از دست داده و قلبش را فروخته با  یک روز کنار بچه ها بودن بفهمد که لنگه آن گوهر نابی که از سینه زن بی جانش جدا کرده و به قیمت پنجاه میلیون فروخته است، در قلب دو بچه اش یدکی دارد. در قلب سارای پیش دبستانی که مدیر روابط عمومی شرکت (ماشین مادرش) خودش را معرفی میکند. و وقتی میخواهند تعریف کند مدیر روابط عمومی چیست. همینقدر میداند که کسی که حیوانات و آدم ها را دوست دارد و خوب حرف میزند. یا علی که ده ساله است اما حساب و کتاب سرش میشود. آدرس ها را بلد است ، میداند آمپر بنزین ماشین خراب است. کارت  بانکی مادر دستش است تا مرد موقت این زندگی باشد. بچه های بیغوله مادر که  سقفش چکه میکند و  یخچال و  لوازم  زهوار در رفته دارند را  قصر میخوانند. با نقاشی هایشان با گلدان هایشان  گوشه گوشه  خانه را آراسته اند.

این ها همان گوشه های تیز خلق و خوی پدر را فیلت میزند. نرم تر و صیقلی ترش میکند. جاده پر شیب کوهستانی را بالا میکشد. تا دست  آخر بعد اینکه روی صندلی جلو پسر به پدرش میگوید که من آدرس را به دایی ها داده بودم ،پدر با مکث بگوید اشکال ندارد. گویی که پذیرفته بهای پلشتی هایی که انجام داده و مطاعی که به دست آورده، چیزی فراتر از آن کتک کاری کنار جاده با برادر زن هایش بوده است و حالا خودش را سبک تر و آینده را بدون قصر، بدون شیرین، با بچه هایش،  روشن تر می بیند.

پسر کوچکش ازش میخواهد روباهی را زیر گرفته کمک کند پدر به جای فرار یا اوقات تلخی، از ماشین پیاده میشود. قصر شیرین را بخاطر نگاه به همین ریزه  کاری ها دوست داشتم. 

 

پ.ن :

مصرعی از شعر مولوی، شعر را  به شکل کامل اینجا بخوانید.

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

بر تارک نیاز دل آزار دیدگان

دایره مینا - داریوش مهرجویی 1353

 شب پنجم - دایره مینا - داریوش مهرجویی  امتیاز 7.5/10

دایره مینا یک مانیفست بود. مانیفستی که ساعدی و مهرجویی خیلی خوب دیده و درک کرده بودند بعد از موفقیت همکاری مشترک ساعدی و  مهرجویی در فیلم "گاو"، حالا وقتش بود ساعدی قصه اجتماعی شهری رو کند و مهرجویی بسازدش.داستان روایت ساده دارد. عجول در ساخت نیست. با طیب خاطر قصه تعریف میکند. قصه پسری که پدر مریضش را از حواشی جنوبی شهر برای درمان به بیمارسنان می آورد و در روند درمان با  خون فروش آشنا میشود و ....

دایره مینا مانیفست بی خردی است. اعتراض به بی عملی حاکمیت در برابر موضوعی مهم که لای پرونده ها و کاغذ بازی های بسیاری گم شده است. روی صحبت به مافیای خون است. اعتراض به زالو هایی که بنگاه های کثیفی را راه انداخته بودند که خون را از مافنگی ها و شیره ای ها میگرفتند و آن را به بهای گزافی به بیمارستان ها میفروختند. این وسط چه بسیار آدم هایی که به واسطه تزریق خون آلوده مُرده یا بیماری های دیگری گرفته اند. کسی هم که  این موضوع را درک میکند و دکتر با وجدان بیمارستان(دکتر داود زاده با بازی بهمن فرسی) است. کسی تحویلش نمیگیرد. در بخشی از فیلم او جایی از بیمارستان را خالی میکند که به بانک خون تبدیلش کند. برآورد هزینه هم میکند 12000 تومان سرمایه برای راه اندازی یک بانک و لابراتوار خون کافی است. هزینه ای که سامری به شیره ای ها و اهدا کنندگان خون میداد نفری 20 تومان به ازا یک شیشه (یک واحد) خون بود. یعنی دست کم دو برابر این عدد خون را به بیمارستان میفروخت. یعنی پولی که دکتر یا وجدان بیمارستان میخواست  فقط هزینه خرید 300 شیشه خون بود. مصرف  دو هفته بیمارستان شاید هم کمتر. اما  این وسط به جیا حمایت از او انبار دار به رییس بیمارستان شکایت میکند که این آقا اموال بیمارستان که مشتی تیر و تخته هم بیشتر نبود از انبار به بهانه باز کردن فضا  کش رفته است و  پاپوش برای دکتر جوان درست  میکند.

مصداق حرفش را در چندین و چند مورد دیگر در گذشته و حال اوضاع ایران میتوانید ببینید؟

 

داریوش مهرجویی در پشت  صحنه دایره مینا

مهرجویی برای برای بیان حرف خود  ترکیبی از بازیگران موفق سینمای تجاری و هنری را  انتخاب کرده بود. سعید کنگرانی جوان اول سینمای دهه 50 و فروزان که در فیلم فارسی های ایرانی مخاطب برایش سر و دست می شکست در کنار علی نصیریان با نقش اسداله مسول خرید و انبار بیمارستان و سامری با  بازی عزت اله انتظامی  و از همه غریب تر بهمن فرسی  در نقش دکتر داود زاده  ترکیب  تجاری - هنری مهرجویی را کامل میکند.دایره مینا هم اشارتی به همان شیشه های ذخیره خون است. شیشه هایی که باید هستی و حیات را  تقدیم بیمار و گیرنده خون کند اما انچه در حقیقت  نصیب میکند. فلاکت و بدبختی و مرگ هم برای گیرندگان و هم برای اهدا کنندگان است.

 صحنه مرگ پدر  علی همزمان با  صحنه نکبت پیش از مرگ  چندین اهدا کننده خمار همه در یک دوبیتی کوتاه خلاصه شده است.

ای چرخ فلک دوندگی مارا کشت

بر درگه خلق بندگی ما را کشت

یک منکر و این همه صفات واجب

ای مرگ بیا که زندگی مارا کشت

مهرجویی اینجا بیشتر در مورد دایره مینا  و توقیف 4 ساله فیلم حرف زده است. اما موفقیت فیلم در جشنواره های خارجی غیر از اینکه جوایز زیادی برای کارگردان به همراه داشته باعث شده تا  تلنگری به مسئولین سلامت هم وارد شود و سنگ بنای سازمان انتقال خون ایران به شکل امروزی و یک سازمان  واحد به واسطه همین فیلم رقم خورده است.

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hamidoo

الماس های تراش نخوره

 

شب چهارم -  Uncut Gems  - امتیاز 7/10

نقل است مسلمانی روزی گاوی پیر و فرتوتی داشت و  قصد فروش را کرد. نهایتا گاو را به یک یهودی به قیمت  100 سکه فروخت، و همان روز یهودی گاو را به قیمت  دویست  سکه به همان مسلمان فروخت. این میان فقط یهودی سه ساعت (1 ساعت قبل و  2 ساعت بعد خرید گاو ) حرف زد.

 گویا کارگردان نشسته یک فرهنگ ضرب المثل های یهودی گذاشته جلویش و فیلم و ساخته و دست آخر فقط و فقط در دو ثانیه همه کوهی را که ساخته منفجر میکند. و  بهش میخندد. ولی شوخی اش اصلا خنده دار نیست. دست  کم من خوشم نیومد.

فرهنگ یهودیان در مسائل مالی، هوش معامله گری  و  رندی و هدفمندی شان انتخاب هوشمندانه است.خاصیت  الماس های تراش نخورده همین بود.

یک جواهر فروش شارلاتان میبینی که همه زندگی اش را گُه برداشته است. با همسرش در آستانه جدایی است، دوست دخترش با بقیه لاس میزند(البته به نظر دوستش دارد)، طلبکارهایش همه جا خفت اش میکنند. کتک اش میزنند. جلوی زن و جامعه تحقیرش میکنند. ولی همین آدم  قدرت ریسک وحشتناکی دارد. همه درآمدش یا عاریه هایش را شرط می بندد. شرط هایش برنده میشوند و این هیجانش به او زندگی می دهد. شیتیل میلیون دلاری میدهد یک الماس ندیده از اتیوپی برایش بپیچانند و بیاورند. تا بزرگترین معامله زندگی اش را انجام دهد.  با  آدم های بزرگ و خطرناک بازی میکند. ساختار هیجان انگیزی دارد. اما بخشی از فیلم را  بخاطر دیالوگ های رگباری و عدم درک این حجم از نقدینگی نفهمیدم. بنظرم طبیعی بود. پس اینکه  نمره imdbاش  بالاتر از نمره ای است که من بهش میدهم جای تعجب ندارد.

بازی آدام سندلر در نقش جواره فروش خوب بود ولی با  تصور من از یهودی های اینکاره  فرق عظیمی داشت. برای من  یهودی پولدار آن رفیق شخصیت اصلی در حراجی فروش الماس اش بود. افتاده و  کم سر و صدا ولی پر مایه و بسیار محافظه کار

امیدوارم شما  دست کم بیشتر از فیلم خوشتان بیایید. برای یک بار دیدن هم توصیه میکنم.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hamidoo