با من برقص - سروش صحت - امتیاز 8/10

 

این پست رو نُه ماه پیش و قبل از تعطیلی سینماهای کشور نوشتم ولی بهانه انتشارش دیدن کارگردانش در روزی بود که مرا جای یک دکتر اشتباه گرفته بودند. 

 

جهان با من برقص برای من ما به ازاء غریبی داشت. البته آن سانس آخر شب و آن سینما هم در این موضوع دخیل بود. من هیچوقت سالن های موزه سینما نرفته بودم. همه فیلم های خوب و تاثیر گذار زندگی ام را در سینماهای خلوت و درب و داغان دیده ام. سینما عصر جدید،ماندانا،سینما فدک،سینما فرهنگسرای اشراق سینمای فرهنگسرای خانواده و سینما پارس و سالن استاد ناصری خانه هنرمندان یک دوجین سینمای درب و داغان دیگر. عجیب اینکه همه شان را هم دوست دارم. این اواخر پردیس ها را دوتا دوتا تست میکنم. نه اینکه آن سینماها بد باشند نه اصلا هنوز هم اگر پا بدهد همه شان را یک دور رج میزنم اما موضوع اینجاست که آن سینما ها معمولا تک سالن اند و فیلم های زیادی اکران نمیکنند، حق انتخاب زیادی نداری، خلوت ترند. آدمها خیلی هایشان برای دین فیلم نمی آیند. صدای دستگاه آپارات را میتوانی بشنوی و پرده های چرک مرده و نورهای کم جان سالن و بوی نم و نای صندلی های صفت و ناراحتش را درک کنی. القصه اینکه من به دعوت یک همکلاسی همدانی که گمان میبردم مثل خودم هر در حیرانی زندگی دارد کله معلق میزند، رفتیم موزه سینما و نشستیم به دیدن فیلم. "جهان با من برقص را دوست داشتم" و پیش از هر چیزی باید بگویم که در گُهترین زمان ممکن اکران شد فاجعه انگیزو فاجعه آمیز ترین روزهای ایران، به این خاطر به سروش صحت حق میدهم از این نظر کمی بدشانس باشد. البته با آن صلحی که او از درون به آن رسیده بعید میدانم دو چندان دلخور شده باشد.

فیلم خیلی خوب دنیای جهانگیر و مرگ اش را به یک عضو اساسی اش دایورت کرده بود. من هم از این نظر با آن عمده دوستان موافقم که فیلم محوریت مرگ داشت اما اصلا سوزناک و حوصله سر بر نبود. ریتم اش شاد و تند بود. اما اگر نگویم همه اش دست کم بخشی از این شادی خوب چفت و بست نشده بود. رو بود. ردپای نویسنده بود. مثال گل درشت بخواهم بگویم آن دیالوگ های هانیه توسلی با  علی مصفا (جهانگیر) حین خر سوای بود. یا نقشی که آن پسر شمالی که دل دختر جهانگیر را برده بود داشت خیلی هایش تصنعی شده بود. اما فانتزی هایش را دوست داشتم. موزیک های خارج متن، تیک و تاک زدن های رفیق جهانگیر با خواهرش در طویله، خودکشی دخترش برای خاطرش یه پسر زاخار ضایع و از همه عجیب تر مینی بوس قرمز بنز که می آمد و  ورق میزد و پیرمردی که زودتر از جهانگیر مرد.

گمانم صحت همانجور که خواسته در فیلمش بگوید به نوعی به صلح رسیدن با جهان رانه اصلی فیلم اش بوده. مرگ و سرطان بهانه است. بهانه خوبی است. خصوصا در روزهایی که خبر مرگ زیاد شنیده ام و ناخواست بهش بیشتر فکر میکردم، جهان با من برقص فرجه خوبی است. که به این فکر کنی که تو آمده ای به دنیا چیزی را گرفته ای و چیزی باید ببخشی و بروی. پس خیلی درگیر و ناراحت نباش. گویا روابط دنیا دست کم فعلا برهمین پاشنه میچرخد ناراحتی و غم و دست کشیدن و پرهیز و دلخوری ما هم به یک سمتش نیست. پس علی الحساب بیایید با جهان برقصیم.