به شکل غریبی دارم پیچ وتاب می خورم به شکل غریبی هیکل لاغر و کمانی شکلم داره به هم گره می خوره.حس عجیبی دارم مثل دویدن یه گلوله سربی توی گلو یا خزیدن یه نطقه لزج توی رحم (این یکی را بلف زدم تا به حال امتحان نکردم )عحیب دارم عوض می شم قبلا قدرت پایداریم روی یه چیزی حداقل به یک سال می رسید اما الان بعض وقتها توی یک هفته نظرم کلا راجع یک چیز عوض میشه.هیچوقت دوست نداشتم بابت چیزی کسی را مقصر بدانم .این دفعه هم فکر می کنم همه چیز ازخودم آغاز شد از روزی که خواستم آن کار را نکنم و این یکی را برگزینم یا از وقتی که کلا بابت پیش فرض های ذهنیم اصلاحاتی چیدم .از روزی که خواستم در مورد آدمها تا وقتی خودم چیزی ازشان ندیدم قضاوت نکنم.حالاتوی ۲۱سالگیم.فکر می کنم.به طور نسبی موفق بودم.یعنی با اینکه بهای کمی پرداخت نکردم اما به نتایجی نرسیدم.امروز ساعت ۳بعد از ظهر وارد ۲۲سالگی می شوم.کمتر از دوساعت دیگر یک سال دیگر پیرتر می شوم.این گذشت و تدریج چه بلایی به سرمان آورده.هرچی کی گذرد اتفاق ها را راحت تر قبول می کنیم.۲هفته پیش به هیچ چیز جز ابطال انتخابات راضی نبودیم و حالا...سه سال پیش دندان پرنکرده نداشتیم و حالا..........دارم ۵سال پیش حرف از ریزش مو بود پوزخند می زدیم و رد می شدیم.اما حالا... ن فکر می کنم که نسخه آخر اینه که فقط همین جا باشیم .درست همین جا توی همین لحضه در همین آن.پس من الان هنوز بیست سال و۳۶۵ روز و ۲۲ ساعت ام است و تا ۲۱سالگی دو قدم مانده.پس دو ساعت دیگه تولدم مبارک.