چاه ویل مجوعه ده داستان از برنده برندگان پنج دوره جایزه داستان ارغوان است. این جایزه به همت انتشارات هفت رنگ و به داوری احمد پوری،ابوتراب خسروی،مژده دقیقی،حسین سناپور و لیلی گلستان برگزار شده است. زحمت گردآوری و آماده‌سازی داستان ها برای مجموعه بر دوش اوژن حقیقی بوده است. در این نوشتار سعی کرده ام با کنترل ذوق خودم از خواندن داستان ها، راجع هر کدام خیلی کوتاه نظر خودم را بنویسم. این نوشته کوتاه به معنای نقد داستان نیست و صرفاً نتیجه ی بوده که خودم از قرائت داستان به آن رسیده ام.

لازم به توضیح است که جایزه داستان ارغوان  که تا بحال به مدت پنج دوره برای معرفی نویسندگان زیر سی سال برگزار شده است.

چاه ویل

1- چاه ویل - فرناز قربانی:  دلیل انتخاب شدنش بعنوان اسم مجموعه نمره و رای بالای دوران بوده است. قبل از خواندن همه مجموعه به این موضوع نرسیده بودم. در اینکه این داستان بهتر از 9 داستان دیر است شکی ندارم اما در خصوص سایر رتبه ها  چینش من کمی متفاوت تر خواهد بود.

ایده داستان بعنوان یک مفهوم چیز جدید نبود اما بازتولید اثر عالی است. انتخاب زاویه دید، بیان تدریجی اطلاعات، خط داستانی کوتاه و پرکشش بسیار کار را خواندنی کرده بود.شاید تنها اشکالی که میتوانم بگیرم شخصیت پردازی است. نویسنده در شخصیت پردازی غیر از شخصیت مادر خیلی منفعل است. نایب عابد(که به تنهایی اسم گنگ و عجیبی هم هست) حتی بعد از اینکه مشخص شد پدر مامان است هم پرداخت خوبی ندارد. زبان داستان روان و بدون دست انداز است و  از نظر محتوایی و ساختار شبکه ای نقدی بر آن وارد نیست.

2- حضور و غیاب - غزل محمدی : از صفحه دوم به آن طرف همش با خودم می‌گفتم من عاشق این معلم خسته و خمارم! چقدر این خوبه! چقدر این موقعیت عجیب و قشنگه و  بچه ها، پسر بچه هایی قبل از سن بلوغ چقدر واقعی و خوبند. از نظر زبانی داستان روان نیست. علت اش بنظرم نه در شکل نوشتن که در شکل صحنه پردازی است. وقتی دو صحنه یکی فیزیکی و دیگری مجازی آن هم از نوع کلاس درسش در داستان داری. بیان اینکه کدام یک دارد روایت میشود و درز انقطاع این دوتا کجاست واقعا حساس و مهم است. یک جاهایی این مرز باریک بهم می ریخت. مجبور بودم برگردم عقب و دوباره بخوانم تا بفهمم چه شده. اما  بار محتوا آنقدر قوی هست که چنین  دست آندازهایی را رفع و رجوع کند.

3- لیس لها ارض او وطن او عنوان - زهرا گودرزی :  در مجلدهای قبلی برندگان ارغوان از زهرا گودرزی خوانده بودم. ۀآینده درخشانی خواهد داشت. این قصه هم عجیب ایده جذابی دارد. دلم میخواست چند سطری راجعش بنویسم ولی، انا الله لا یحب اسپویلیون.... پس بگذارید اینطور شروع کنم که ایده عالی است پرداخت هم خوب است، انتخاب زوایه دید دانای کل هوشمندی نویسنده بوده است. لحظه به لحظه جلو میرفتیم بفهمم خب آخرش چه میشود. نزدیک شدن به قصه ی با  درون مایه جنگ کار سختی است. خصوصا وقتی ده سال بعدش دنیا آمده باشی و خط داستانی حتی اگر خط داستانت برای سی سال بعدش باشد. ولی زهرا گوردزی از پسش برآمده بود.

فقط این سیر تحول راغب از خشم به رافت با آن عقبه پر کینه و بغض کمی برایم باور ناپذیر بود. فقط همین.

4-چشم ها- امیر محمد محدثی : در توضیح داستان اول نوشتم که ترتیب داستان های من ممکن است فرق داشته باشد. یکی اش همینجاست. بنظرم  این داستان چه از منظر محتوایی، چه از دید عناصر داستانی برای رتبه چهارم مناسب نیست. دلیلم هم  دقیقا هم ایده معمولی با پرداخت معمولی‌تر است. داستان به شدت امروزی است وقتی در خیابان های یوسف آباد پشت ترافیک می ماند کلافگی اش، کلافگی خود ماست. سوژه اش امروزی است. رفتنش به مدرسه توصیف و صحنه ها همه جاندار است  اما  زبانش کمی میلنگد. یک جایی در صفحه 51 غلط املایی هم داشت که نمیدانم در چاپ ایجاد شده یا از قبل بوده یا چه... شایدم هم چون من پدر نشدم هنوز همذات پنداری درستی با داستان نداشتم. اما مگر نه این است که داستان برای همه مخاطبان است؟

5- نزیسته - رحیم حسینی نژاد : داستان مهندسی شده ای بود.  ایده اش چندان جدید نبود اما پرداخت زنده و سرحالش آورد بود. پر بود از اصطلاحات تخصصی که دلچسب بود. عجیب دلچسب. من دوستش داشتم. آن دوراهی های انتخابش را، آن تردید هایش، باکس بندی های پرستار جوان در زندگی نزیسته اش.  صحنه سازی ها خوب بود. محیط بیمارستان و آن استرس و فشار کادر درمان همه عیان بود.داستان در ظاهر دقیق و پر نفس بود.

6- گزارش افسر کشیک - احسان منصف خوش‌حساب: فرم  در داستان مهم است اما قبل از فرم قصه گو بودن برای من مهم تر است. این داستان  عجیب قصه گو بود و اتفاقا فرم خوبی برای بیان قصه اش انتخاب کرده بود. فرم گزارش نامه های اداری 

شروع قصه خوب است. هرچه جلوتر میرویم نور روی بخش های بیشتری از ایده میافتد. تا یک جا بند رها میشود و چگالی اطلاع رسانی به اوج میرسد. اما اولا این چگالی به یکباره بالا میرود به نوعی لو رفتن داستان یک دفعه بیرون میزند و آنکه فرم گزارش گونه را بهم میریزد. دوما اینکه تا ان زمان عقبه زیادی از شخصیت ها حداقل دو شخصیت اصلی بیان نمیشود. ما چند تیپ داریم که علی‌الظاهر با  تصویر ما از تیپ های پیش فرض پیرزن و پیرمرد فاصله ای ندارد. فقط برای خارج شدن افسر از تیپ ابت تلاش هایی شده بود که آنهم کافی نبود. و  شخصیت ها  دم دستی ترین تصویر ما از پیرزن و پیرمرد و افسر کلانتری بود.

 7-جوجه تیغی - محیا مرادی نسب : این داستان هم بنظرم جایگاهش جایی پایین‌تر از ششم بود. از این تیپ داستان ها، خوشبختانه یا متأسفانه این روزها زیاده شنیده و خوانده ام. من دوستش نداشتم چون کشف و شهودی درش نیست. ته و تویش درآمده. پرداخت جدید هم ندارد. این لحن داستانی برای امروز دیگر جواب نمیدهد. نثرنویسی پر تکلف از داستان فارسی رخت بربسته آنچه مهم است بلد بودن قصه گویی است و تکنیک در نوشتن. این  داستان هم قصه دارد اما قصه ای نحیف،لاغر انگار که دیواری با آجرهای نری قزاق را بالا بری با تک گویی های زیاد و  توصیف های زیاد بدون سیمان  گذاشتی و با تلنگری فرو میریزد.

8-ساکن همیشگی- منوچهر زارع پور: این یکی بنظرم باید بالاتر بنشیند. یک جایی بین پنج داستان اول حتی. ایده اش را میشود در دو جمله بنویسی اما هزار جور خوانش ذهنی میشود از همان یک خط داشت. هزار جور یاغی‌گری برای شخصیت اصلی متصور شد. بنظرم یکی از بهترین ها در بین  هزارتا را برای نوشتن انتخاب کرده. داستان ضرباهنگ تند و جذابی دارد. با  توصیف و  ریز شدن  خسته ات نمیکند. تند و شلاقی جلو میرود و فهمش از موقعیت و لحن خوب است.

9- فرار کن یحیی - عباس عظیمی:  این یکی هم بنظرم میتوانست جایگاه بالاتری داشته باشد. شاید در تکنیک یا ایده اصلی آنقدرها  قوی نیست. اما  ه هیچ وجه غریضی نیست مشخص است راجع خط به خط و صحنه به صحنه اش فکر شده. یک کولاژ منسجم از رخدادهاست که باور پذیر است و در خدمت داستان. فقط با پایان بندی‌اش شبیه  انکتودها میشود. راضی کننده نیست. کمی توقعم از آنچه که تا آنجا جلو برده بود. بیشتر بود. کاش بازنویسی کند.

10- تبریزی - ندا جبرئیلی : این داستان هم با وود تنه لاغر و  ایده  تکراری اش بنظرم  پرداخت خیلی خوبی داشت. خط داستان خیلی کوتاه انتخاب شده بود اما  فلاش بک ها  و ارجاعات  نه لاغر را خوب پر کرده بودند. انگیزه خوردن قرص ها بعد آن لوکیشن  راه‌پله ، خود اسم تبریزی،  همه  راضی ام میکرد به  پذیرش اتفاق و باور کردن . 

تک گویی درونی انتخاب پر ریسکی است. باید بدانی و خوب سوهان کاری کنی تا تیزی هایش توی ذوق نزند. این یکی خوب درآمده بود. اما مشکل اصلی ام  با این بود که من از صفحه اول میدانستم یکی دارد خودش را میکشد و  آن یک نفر هم  نعل به نعل عین  پیش بینی ما خودش را  کشت. حتی یک ذره محض رضای خدا خط زیرین یا شگفتی یا داستانی موازی  در داستان نبود. تا اخرش را  یک نفس خواندم که یک جا شگفت زده ام کند یا لااقل این گزارش درد آور را تا پایان پیش نبرد. اما دقیقا  همان الگوی درام را جلو برد.

پ.ن 1 : از میان ده نفر از هشت نفرشان داستان یا داستانهای دیگری خوانده بودم. عیار و قدرت قلمشان خوب است پس قطعاً بیدی نیستند که با این بادها بلرزند. 

پ.ن 2 : اگر قرار باشد بگوییم داستان چه خوب بود و به به و چه چه، کمکی به نویسنده اش کردیم؟نویسنده باید بازخوردهای بیشتری از داستانش بگیرد. حتی اگر بعضی هایشان مغرضانه باشد در میان تعداد زیاد فیدبکها  میانگین  قابل قبولی حاصل میشود. پس اگر نظرتان این است که خب اگر برنده شده حتما خوب است من نظرم را ندهم بدانید که اول از همه به آن نویسنده خیانت کرده‌اید. دوم اینکه هیچوقت نخواهید توانست از عینک نویسنده به داستان ها  نگاه کنید.

والسلام