نمیشد به راحتی از کنارش بگذرم. مثل خیلی از جریانات این روزها که نتوانستم ازشان عبور کنم. منتهی راستش را بخواهید جراتش را دارم راجع این یکی بنویسم.خبر فوت علی ثابت قدم بنیان گذارکافه قنادی فرانسه برایم خبر خاصی بود. یقین او در من شدن من، نقش و رسالت مشخصی داشته است. چه آن سالهای کابوسی دهه هشتاد که دو روز در هفته در بازار و مرکز شهر وول می‌خوردم، چه اوایل دهه نود که سالن اتوبوسی سینما سپیده و تئاتر شهر پاتوق ما بود، همیشه و همیشه قنادی فرانسه جای دلپذیری بود. ایستادن توی کریدور پشتی مغازه و خوردن چای و پای سیب یا قهوه‌های داغش که با بخاراشباع (مفهومی در ترمودینامیک) درست شده بود. دید زدن آدمها و پیاده‌روی جنوبی انقلاب از پشت شیشه ضخیم مغازه همیشه دلپذیر بود. عصرهای پاییز و زمستان که نوک دماغ و لاله گوشهایمان لَخت و کرخت شده بود. فقط رفتن داخل قنادی فرانسه و بو کردن آن حجم از هوای شیرین و گرم،زندگی بخش بود. آن شیشه‌های سمت خیابان انقلابش که آگهی همه تئاترها و پرفورمنس‌های کوچک و بزرگ رویش چسبانده می‌شد و از بولتن‌های خبری هر موسسه و دانشگاهی در ایران کامل تر و به روز تر بود.

ویدا موحد دختر خیابان انقلاب

همه اینها بهانه ای بود حتی برای تماشا هم که شده از جلوی قنادی فرانسه بگذرم. غیر از اینها که به عمر کوتاه من قد می‌دهد قنادی فرانسه در سیاسی ترین تاریخ معاصر ایران یا معاصرترین تاریخ سیاسی ایران روزهای زیادی را دیده، روز حضور نیکسون رییس جمهور آمریکا را، روزهای داغ بهمن 57 را، روزهای جنگ هشت ساله و تشییع جنازه‌های بی انتها را، یشرکشی و لشگرکشی های حکومتی به هر بهانه ریز و درشت را، بیست و پنجم خرداد 88 را و این اواخر ایستادن ویدا موحد و زدن روسری بر سر چوب را. کافه فرانسه همه ی این روزها را دیده است. اصلا همین دیدن ها و پختگی است که قنادی فرانسه را به بیش از یک کافه ارتقاع داده است. فرانسه بخشی از تاریخ  معاصر ماست.

رژه محمدرضا پهلوی و ریچارد نیکسون مقابل قنادی فرانسه

بخشی از تاریخ پر التهاب و معاصر ایران که بوی وانیل و گرمای قهوه های امریکانو می‌دهد. هر چند خاطراتش به نرمی شیرینی های لطیفه اش نیست  و در التهاب روزها درست عین چیزکیک های نیویورک‌اش تنوری و داغ دیده شده است. شاید همین نقش انکار ناپذیرش بوده که باعث شده چندباری به دلایل مختلف تعطیل شود ولی هربار روی پای خود ایستاده و مجددا سرپا شده است. جمعه ها تا بعدازظهر به بهانه نماز جمعه کرکره اش را بالا نرفته است. برای عروسی ها و عزاهای زیادی شیرینی ناپلئونی و ساق عروس و ویفر رولتی آماده کرده است و آنقدر جا در دل آدمهای شهرش باز کرده که از گردو فروش اول خیابان ابوریحان تا دستفروشی کتاب و کودکان کار چهارراه وصال، کارگران پمپ بنزین و آپاراتچی سینما سپیده تا تک تک آدمهای مقیم و مهاجر این شهر، دانشجو های خسته سالهای دور و نزدیک،کتابکش های میدان انقلاب و هرکسی که یک یا چندباری گذرش به قنادی فرانسه خورده خاطرش را به دل بسپارد.