۳ مطلب در فروردين ۱۳۸۸ ثبت شده است
زده بودم تو نخ کارهای کت و کلفت .می خواستم جنگ و صلح تولستوی رو بخونم.می خواستم کلیدر دولت آبادی و از جلد یک تا به آخرش رج بزنم، بیام پایین.داشتم استاد می شدم.سرعتم توی خواندن فوق العاده شده بودم.صفحه ها رو سریع ورق می زدم چشم هایم روی کلمات می لغزید.اما شیرینی خواندش را زیر دندانم حس نمی کردم.نای قدم برداشتن نداشتم رخوت بد جوری به تنم نشسته بود.تنگ غروبی،به هوای هوا تازه زدم بیرون.روی پله برقی بوم.فکرم به جای دیگه بود .پایین که رسیدم.بی اختبار رفتم توی شهر کتابی که پاین پل بود.برای آستر یا قاسمی نیامده بودم اصلا پولی در بساط نبود.تا چیزی بخرم.توی قفسه ها لای کتاب های نویسندگاه آمریکایی دیدمش.دوسه صفحه را همانجا خواندم.دست بردم توی جیبم هراس از بی پولی خزید زیر پوستم و تا دل استخانم خودش را پیش کشید.صافی سطح اسکناس رو حس کردم.دستم و بیرون آوردم.پول بود.می خواستم داد و بیداد راه بیندازم و شادی کنم.شهر کتاب شلوغ بود.دختری که روبرویم ایستاده بود و کارت پستال ها را ورق می زد کجکی خندید.برایم مهم نبود.خریدمش و خواندم همان روز فکر می کنم تهش را در آوردم.فهمیدم اگر یک طنز نویس یک کار طنز را ترجمه کند.چقدر توفیر دارد......
روده درازی زیاد کردم.دوست ندارم دیگر حرف بزنم دوست ندارم شادی اش را با کسی تقسیم کنم.فقط دست حسین یعقوبی درد نکنه.این بهترین مجموعه ای بود که به فارسی از آلن خوانده ام.
روز اول که شروع به خواندن کار کردم اصلا فکر نمی کردم که قدرت و کشش یک کتاب تا چه حدی می تواند بالا باشد.فکر می کردم همیشه این خواننده است که باید توی مراتب کرم کتاب بودنش یه جایی برای خودش دست و پا کند تا بتواند کلک کتاب ها را توی دو سه نشست بکند.اما "همنوایی ارکستر چوبها" خلافش را بهم ثابت کرد .یعنی به شدت قدرت خودش را در خوانده شدن نشانم داد.طوری که در دو نشست طی یک عصر تا شب همه ۲۰۷ صفحه کتاب را یک جا خواندم و بعدش مثل اینکه توی این مدت نفسم را حبس کرده باشم.نفس عمیقی کشیدم.
عجیب تر اژ آن این بود که چاپ اول کتاب به سال ۱۳۸۰ بر می گشت اما من تا به حال از هیچکس اسم این کتاب را هم نشنیده بودم.حتی رضا قاسمی هم در حد یک اسم یا لینک توی وب سایت ها و بلاگ های دیگران دیده بودم.بعد از خواندن کتاب واقعا تا چند روز فکر می کردم این نویسنده ایرانی نیست و یک اسم فارسی برای خودش انتخاب کرده.
فضای سیال ذهن و روایت قدرتمند کار به شدت من را جذب کرده بود.طوری که حتی بلند بودن جمله ها و تشبیه ها و تصویر های پشت سر هم به نظرم استادانه چیده شده بودند.
قیمت چاپ هفتم کتاب ۲۵۰۰ تومان است و انتشارات نیلوفر آن را در ۳۳۰۰ نسخه ناقابل چاپ کرده است.
حالا بعد از چند هفته از خواندن "همنوایی شبانه ..."کار دیگری از قاسمی پیدا کردم که متاسفانه شاید هم خوشبختانه در ایران به چاپ نرسیده اما بر روی وب سایت قاسمی هست.از قاسمی غیر از این کتاب ها چند کار دیگر به زبان فارسی چاپ شده است..
چاه بابل (رمان)،نشر باران سوئد
معمای مهیار معمار(نمایشنامه)،انتشارات نیلوفر
حرکت با مرکوشیو(۳نمایشنامه)،انتشارات نیلوفر
ماهان کوشیار(نمایشنامه)،انتشارات نیلوفر
تمثال(نمایشنامه)،نشر باران سوئد
چو ضحاک شد بر جهان شهریار(نمایشنامه)،کتاب نقطه،پاریس
موسیقی در تعزیه(پزوهش)،رستاخیز جوان،شماره ۱،سال۱۳۵۶،تهران
لکنت(شعر)،اتشارات خاوران
تنها ترین سال و ماه های عمرم را می گذراندم.بدون هیچ تماسی با دنیای بیرون .هیچ چشم داشتی به کسی یا چیز خاصی.حتی حس غریبی هم در مورد هیچ کس نبود.روزهایی که گذشت روزهای نشستن و تماش کردن بود .خواندن و تماشا کردن و شاید کمی بیشتر در خود فرو رفتن .در مورد آنچه دیده شد و خوانده شد (بعد به تفضیل در موردش می گویم).اما می خواهم سال ۸۸ را با این امید آغاز کنم که در رابطه با همه چیز و همه کس دقیق تر باشم.وقتی هر کس به خودش یک عنوان برای سال انتخاب می کند و بعد دیگران را مجاب می کند که همان را بگویند نه آنچه از قبل توی ذهن و آیین شان بوده.چرا من برای خودم (فقط و فقط برای خودم)عنوانی انتخاب نکنم.مثل سال بهتر دیدن.
با این همه می خواهم خودم باشم خود خودم من به قولی معروف این روزها نیاز به تغییر دارم اما تغییر امری اجتناب ناپذیر است شاید بهتره بگویم.چرخش یا هدایت بهتر تغییر به سمت خودم.سال ۸۷ اگر هزاران بدی داشت یک خوبی داشت ان هم اینکه یک بعد مجازی دیگر از این دنیای بعد را نشانم داد.نمی دانم و کمی بیشتر پیرم کرد.امیدوارم این بعد ها و تجربیات تا آخر عمر ادامه پیدا نکند چون که اصلا دوست ندارم تجربیات خودم را به خودم به خاک ببرم.یا اینکه مثل خیلی ها توی چند ده سالگی دست هایم را توی جیبم بکنم و بگوبم من دانای کل نا محدود هستم و همین که من می کنم درست است.شما هیچی نیستید.چرا که توی همین سالی که گذشت کم از دست آدم ها ندیدم.
جز آرزوی روزهای خوب چیزی نمانده است.