سال 86-87 سال های میانی دوره کارشناسی ام تصمیم گرفتم  یک دوره سینمای قبل از انقلاب را رج بزنم . علت تصمیم دیدن اتفاقی فیلم "رگبار " بود که بنظرم به شدت قابل تعمل می آمد. دنبال فیلم گشتن با اینکه در آن سالها  اینترنت سر و شکلی به خود گرفته بود و اینترنت ثابت از شرکت مخابرات داشتیم باز هم سخت بود. این شد که  دست به دامن شبکه های فارسی زبان وکم کیفیت ماهواره ای شدم. حقیقتش تجربه زننده و تلخی بود . صاحبان شارلاتان این شبکه ها وسط تبلیغ  لارجر باکس و داروی تقویتی قوای جنسی چند پلانی هم فیلم پخش می کردند و نگه داشتن خط و ربط داستان بین آن همه وقفه و نمایش تبلیغات تکراری کار اعصاب برانگیزی بود. معمولا هم، فیلم ها کامل پخش نمی شدند و نصفه و نیمه وسطشان قیچی می شد و آدم را در برزخ دانستن و ندانستند رها میکرد.

این شد که از دوستان و آنها که مطلع بودند خواستم فیلم ها را بهم بدهند. دوستان فیلم باز من آن زمان جوان بودند و آرشیو های پر و پیمان نداشتند. و بیشتر فیلم های عامه پسند تر گنج قاورن و سلطان قلبها و در امتداد شب را بهم دادند.

در شش و بش ماجرا برادرم که آن زمان دوره های شبکه و خفن کامپیوتری میدید یک روز فلشی مموری بهم داد . دست کم سیزده، چهارده فیلم قبل انقلاب که "بن بست" و " تنگسیر" و "گوزن ها "و"قیصر" هم داخلشان بود. طی یکی ماه، ده دوازده فیلم دیدم و نام سه بازیگر برایم ترجیع بند بازی های خوب بود. "بهروز وثوقی"،"پرویز فنی زاده" و "پرویز صیاد" اسامی درخشان تر از دیگران بودند.

سه رفیق قد بلند سینما ،  بهروز وثوقی - محمدعلی فردین - ناصر ملک مطیعی

اما دست تقدیر وضعیت کشور و این سه بازیگر را به شکل غریبی تغییر داد. فنی زاده خیلی زود دستش از دنیا کوتاه ماند ، بهروز وثوقی و پرویز صیاد شرایط را مناسب ندیده و ناچار ازکشور کوچیدند و در یک بی خبر وهم انگیز ماندند. برای سوپر استار های سینما  هیچ چیز سخت تر از بیکاری  و بی توجهی در اوج توانمندی نیست. اینکه بتوانی بازی کنی و  فیلیم نباشد که بازی کنی. اینکه بیان فارسی داشته باشی و  در بین ناهمزبان ها باشی. داخل کشور تو را  یاغی و بدکاره بدانند و خارج کشور کسی اجر و قربی برای کارت قائل نباشد.

بیش از سی سال از کوچ گذشت تا کم ک  شبکه های فارسی زبان آنطرف آبی فعال تر شدند.برای بخش های خبری یا فرهنگی خود خبر و  گزارش کم آوردند و باز سراغ همان جماعت کوچیده و دل خسته رفتند. یکی از این بازیگران و کارگردانان توانمند که من در اینجا دلخسته خطابش میکنم جایی در مصاحبه ای گفته بود. "بالاخره دنیا اینقدر کوچک نمی ماند" معنی حرفش این بود که شاید ما را  40 سال از همه زندگی ساقط کرده باشید و در یک تبعید ابدی رها کرده باشید اما بلیط بخت ما هم  یک روز برنده خواهد شد.

همه اینها را گفت و دست آخر چشم هایش خیس و بغض راه گلویش را بسته بود.

پرویز فنی زاده(راست)، جهانگیر فروهر(چپ) در سریال دائی جان ناپلئون - ناصر تقوایی


اما حقیقتا من آنها را موفق میدانم. حتی اگر در سی سالگی بازنشست شده باشند. بنظرم آنها شکل و کیفیتی از سینما را تعریف کرده اند که پایه و اساس تغییر شده است. حرکت سینمای ایران که پس از  انقلاب 57 ادامه پیدا کرد بی تردید خیلی قبل تر (از دهه چهل خورشیدی) شروع شده بود.

این بزرگان  ابتدا با  فیلم هایی که  به ذعم ما مبتذل است  سلطه هالیوود و بالیوود را از سینمای ایران برداشتند و  بعد با  حضور سینماگران جوان خون تازه در رگ های پیکره سینما دواندند.

بعید میدانم این چند خط به دست یا استحضار هیچکدامشان برسد . اما به هر حال فکر میکنم باور ذهنی اش، آرامشی در کالبد خسته و رنجورشان یک به یک شان خواهد دمید.


* برگرفته از شعر کاشفان فروتن شوکران - احمدشاملو