تا روشنایی بنویس.

۴ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

مغز من جوش آورده، روی رادیاتورش آب میریزم.

بابا یک پیکان سفید صدفی داشت که رنگ یک گلگیرش فرق داشت. یک گلگیرش را رفیقش کوبیده بود به دیوار و تعویض کرده بود و بعد رنگش شبیه بقیه ماشین در نیامده بود. گاو گلگیر سفید بود. هر وقت از پیچ جاده می پیچید میفهمیدیم باباست. چون در آن محله ماشین کم بود. ماشین های پیکان سفید هم کم بود اما بین همان تعداد اندک پیکان سفید فقط یکیشان رنگ گلگیرش فرق داشت و آن ماشین بابا بود. ماشین بابا،ماشین جاده بود. شهر را دوست نداشت. داخل شهر جوش می آورد. تسمه پاره میکرد. یا آمپر میچسباند. این روزها عین پیکان گلگیر سفید بابا شده ام. جوش آورده ام. دلم کوه و دشت میخواد. حوصله شهر و آدمایش را ندارم. حوصله زرنگی رانندگانی که قد دو تا ماشین، توی ترافیک جلو میافتند. حوصله مغازه هایی که هرجنسی درشان هست قیمتش چند برابر شده و تازه آن چیزی نیست که می باید باشد. حوصله آدمهایی که تند تند و با عجله و بدون خدافظی میروند،حوصله مرگ هایی که برایمان عادی شده. بلاهت هایی که پذیرفتیمشان. این روزها تا بتوانم میپرم ترک دوچرخه و میروم حومه شهر، جاهایی که هنوز اندکی اب برای جاری شدن هست. جاهایی که هنوز بشود آبی به تن زد.حتی اگر نشود آب تنی کرد میشود پاچه ها را بالا زد و پایی در آب کرد. میروم و میچرخم هر جا آبی پیدا میکنم میروم پاهایم را میگذارم داخلش. بدنم عین یک میله پلاتینی حساس به حرارت، گرمای وجودم را میگیرد.  داغی مغزم را خنک میکند. این روزها مغزم جوش آورده و برای خنک کردنش پاهایم را خنک نگاه میدارم. عین  بابا که روی رادیاتور پیکانش آب میریخت. تا تابستان های داغ  را بدون سوزاندن واشر سر سیلندر بگذراند.

پاچه در آب روان

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

قصه هواداری

فوتبالی بودن یه تفریح سالم در همه دنیاست. دوست داشتم در دورتموند آلمان باشم هر آخر هفته اینترنتی بلیت بازی تیم محبوبم را بخرم. با دوچرخه ام تا استادیوم بروم. دوچرخه ام را کنار استادیوم و در محل پارک دوچرخه و موتور سیکلت ها پارک کنم. بروم داخل استادیوم یک ماگ بزرگ آبجو بخرم. با یک شال بزرگ دورتموند دور گردنم، حسابی جیغ بکشم تا صدایم بگیرد. سرود معروف زنبورها را بخوانم. با هر برد خوشحال شوم و با هر باخت اشک بریزم. خواسته زیادی نیست. دوست دارم دلبسته فوتبال باشم. دلبسته فوتبال هم هستم. استقلال تهران را دوست دارم. اینکه اولین بار چطور و کجا از تیمم خوشم آمد خاطرم نیست ولی این را خوب میدانم که با بردهایش خوشحال و با بخت هایش ناراحت شد ام. میدانم که با آن تصویر قشنگ هواداری فرسنگ ها فاصله دارم. آخرین باری که خواستم بروم بازی استقلال را ببینم بخاطر ماندن در ترافیک 3 ساعته و عدم فروش بلیت اینترنتی در استادیوم جا نشدم و ماشینم در ترافیک جوش آورد و واشر سرسیلندر سوزاند. تیم ام مالک مشخصی ندارد. میز مدیریتی اش  هدیه ای است که وزیر ورزش به هر کسی که بهتر برایش دم تکان دهد هبه میکند. بعد هم خیلی راحت ازش میگیرند. تراز مالی و حسابرسی درستی انجام نمیشود و اگر نگوییم رانت عدم شفافیت زیاد درش به وفور یافت میشود. وضعیت تیم های دیگر ایرانی هم همین است. 

استقلال دیشب به نماینده عربستان صعودی در دبی باخت. باخت به علت های زیادی بود. اما هرچه که بود با وجود همه تعصب و علاقه ام حق الهلال بود. استقلال آماده سازی برای بازی نداشت. هیج بازی تدارکاتی ارزشمندی که بشود تیم مقابل را  رقیب یا حریف خطاب کرد نداشت. 7 تا از بازیکنان تاثیرگذارش را از دست داد. بحران مدیریتی تمامی نداشت. میزبانی را بخاطر مشکلات سیاسی و سو مدیریت کرونا از دست داد و دست آخر به شکل لجوجانه ای اصرار به استفاده از بازیکنانی داشت که اولین بازی رسمی خودشان را تجربه میکردند. 

قصه فوتبال و هواداری برای آدم ها تمامی ندارد. آدمها تا دم مرگ هوادار تیم محبوبشان خواهند بود چون قصه هواداری ورای موفقیت مطلق یک تیم است. اما این عقلانیت، موفقیت و بزرگ منشی تیم هاست که حس خوب برای هواداران به همراه خواهند داشت. آقای استقلال، جناب وزیر و  وکیل و سرپرست و مربی و بازیکن کاش اینها را درک میکردید.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hamidoo

خیلی دردناک تر از اسفناک

جدول زیر یه داده آماری از آخرین وضعیت پیش فروش خودرو توسط شرکت ایران خودرو است. اسامی برندگان 31 مرداد ماه 1400 مشخص شد. آدم های خوش شانس یا مفلسانی که از سر ناچاری یا نیاز برای حفظ ارزش پولشان رفته اند آهن پاره های از مد افتاده ایران خودرو را خریده اند. وضعیت در گروه خودرو سازی سایپا اسفناک تر است. چون قرعه کشی فقط برای یک خودرو سواری باقی مانده به عبارتی بقیه خوردو هایش به نسبت قیمت، قابل سوار شدن نیستند. آنهم یه جور اجبار است. مصداق دقیق آن عبارت: "چی میخوری برات املت درست کنم؟" است. تحریم ها و بیشتر از آن سوء مدیریت و بازار غیر رقابتی و هزار و یک اتفاق دیگر مارا به اینجا رسانده. الان اصلا حوصله توضیح چطور به اینجا رسیدیم را ندارم. الان میخواهیم از  راه های برون رفت صحبت کنم.

خودرو سازی ما چه خواهیم چه نخواهیم تابعی است از وضعیت ارزی و سیاسی کشور و ارتباط با خودروسازان بزرگتر خارجی است. ما مستقل نیستیم. توان رقابت نداریم. و عین کوبا در دهه 80 میلادی یا آلمان شرقی قبلا از فروپاشی دیوار برلین با این سیستم دوام نمی آوریم. باید رابطه مان را با خارجی ها بهتر کنیم.شریک های تجاری انتخاب کنیم. خط مونتاژ خودروهای روز را به کشور منتقل کنیم.با استفاده از مزیت های نسبی مان (هزینه های پایین انرژی و منابع انسانی) وجه رقابتی و فرصت سرمایه گذاری برای خود ایجاد کنیم. این روش ها  روشن و تقریبا  مورد پذیرش هر کسی است که کار کارشناسی در این حوزه انجام داده است. روش تحول نوشتن  وقتی دست کم  10 تا مثال دست  به نقدش در دنیا و کشورهای مختلف مثل چین و مکزیک و  رومانی و ... موجود است کار عبثی است.

امیدوارم زودتر یک ذهن هوشیار (یعنی واقعا  دیگر مدرک دانشگاهی و سواد آکادمیک خیلی دگیر برایم مهم نیست) فقط یک ذهن آماده و هوشیار مسند قدرت را در دست گیرد تا نخواهد همه چیز را به روش اسلامی-ایرانی و با تئوری هایی صلبی پیش ببرد. همین

پ.ن :  اینکه 400.000 نفر برای خرید فقط 1100 خودرو که تکنولوژی 25 سال پیش رو دارد و همه آپشن های عملکردی و رفاهی ازش حذف شده ثبت نام میکنند. فقط به این خاطر که ارزش پولشون رو حفظ کنند خیلی دردناک تر از اسفناک است. خیلی

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hamidoo

ممیزان مشغول کارند

پارسال من دو دوره آموزشی برای استانداردهای ISO 9001:2015 و ISO45001 دیدم. دوره هاتوسط معتبر ترین شرکت که نماینده فلان شرکت آلمانی است برگزار شد. از کیفیت دوره ها راضی نبودم اما از نحوه کار شرکت خودمان در برگزاری دوره ها در آن شرایط و پیگیری و جدیت  مسئول آموزش خوشحال بودم. خوشحال بودم هنوز کسی مسئولیت جایگاه خود را  به خوبی درک میکند. شکایت رسمی و کتبی خودم را از مدرس دوره به شرکت بردم.  چون دوره 3 روزه بود تغییری حاصل نشد. مدرس دوره اول آدم بپیچانی بود. خلاصه یک دوره را رفتیم. دوره دوم اگر چه مدرس باسوادتری داشت اما مجازی بود و القصه اینکه به دوره یک مدرک دادند که در شرمندگی اش بمانیم. پارسال یک هماهنگی هایی برای ممیزی داخلی انجام شد. ممیزی داخلی سفت و سختی برگزار نشد. تا بالاخره سه روز بعد از تعطیلات 6 روزه کشور و عاشورا ممیزی خارجی شدیم. ممیزان نوع ریموت (غیر حضوری)بود. که به مفت خدا نمی ارزید. جلسه افتتاحیه و اختتامیه فقط ماله کشی بود. که شما بهترین های شرکت فلانید و ازشما بهتر کجا پیدا میشود. جلسه اختتامیه هم ممیزان با بیان اینکه  ما در ممیزی ریموت عدم قطعیتمان بالاست به زبان بی زبانی گفتند ما گواهی به شما میدهیم ولی خودتان حواستان باشد ما  همه چیز را نتوانستیم ببینیم. بعد هم یک گزارش مختصر با چند توصیه (ADVISE) جهت بهتر شدن اوضاع دادند و تمام. 

شاید باورتان نشود از تیم ممیزی حتی تصویر یک نفر را ندیدیم. یا یک نفر از توی اتاق خواب خانه بلد نبود با اسکایپ کار کند و به ما متصل شود. اما به هر تقدیر در کشوری که همه دکترو مهندسیم، همه هم 200 سال سابقه کار مفید داریم (160-170 سال قبل تولد هم داشتیم کار میکردیم) و همه شاخ ترین های این عرصه هستیم. به گونه ای که حتی هیئت تحریر استاندارد ها هم از ما کمتر میفهمند. همه چیز ختم به خیر شد. ما گواهی گرفتیم. شرکت ممیزی کننده پولش را گرفت.

علت اینکه مدیران واحدها به جز معدود نفراتی خودشان را دخیل در موضوع نمیدانند را حالا دقیق فهمیدم. رویکرد مبتنی بر سیستم اتفاق دست و پا گیری است که عایدی برایشان ندارد. حوصله اش را ندارد. وقتی کیفیت برگزاری را هم میبینند بیشتر ترغیب میشوند اسمی ازشان  روی برگه ها نباشد. معمولاً میگویند شما بروید لازم بود با ما تماس بگیرید. همین و تمام. ممیزان هم به همین راضی اند هرچقدر شما  شل تر بگیرید، ممیزان هم سهل انگارانه تر ممیزی خواهند کرد. به همین خاطر اگر شرکتی یا مجموعه ای مفتخر بود که دارای چندین استاندارد پر طمطراق دهان پر کن است شما به همان میزان در مورد خروجی و نحوه کار در آن شرکت دقیق و  حساس شوید.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hamidoo