ما دو نفر بودیم من و اصغر.هردومون تو اون وانفسای بگیر بگیر ویدیو ماهواره داشتیم .بابای اصغر نقاش بود.نه ونگوگ نه نقاش ساختمونی بود.من هم دست آخر نفهمیدم بابام چیکاره بود.مادرم با ماهواره مخالف بود.توی خانواده مذهبی بزرگ شده بود. تو دست و بالاش نبود.بعد یک سال که ماهواره آنالوگ نگاه میکردیم. و موج این تهاجم فرهنگی را تا مدرسه با خودمان کشانده بودیم.من ابراهیم تاتلیس شده بودم و اصغر سیبل کان .آی می خوندیم که نگو.اصغر غیر ترکی سرود های انقلابی و ذکر و دعا هم سر صف می خوند.اما کار من فقط همین تاتلیس بود و البته به خاطر استعدادم گاهی شعار هفته هم می خوندم(فقط چون کسی رو پیدا نمی کردن درست بخونه).الان که فکر میکنم می بینم اون موقع هم دیدگاهم کلا با اصغر زمین تا آسمون فرق می کرد.اصغر هر سه شنبه سر ساعت 6 صبح می رفت زیارت عاشورا بعد ساعت 8 سر کلاس حرفه و فن ترکی می خوند.سمبل متحرک ریا و تذویر بود این بشر.البته تا اون زمان که من آدم ها رو خیلی نمی شناختم.بعد ها فهمیدم آدم های شبیه اصغر زیادند.
همون موقع هم به اعتقادم پای بند بودم واسه تشویقی وی دفترچه انظباط یا صبحانه شیرکاکائو و کلوچه زیارت عاشورا یا نمازخانه نمی رفتم.هنوز هم فکر میکنم این یک دنده بودنم و کنار نذاشتم.هنوز هم با آدم های ریا کار مشکل دارم و توی این شرایط حالم از خیلی چیزها داره به هم میخوره.
توی شرایطی که دروغ گفتن های علنی و رسمی از دهان خیلی از دولتی ها باب شده.لبخند زدن در عین ریا کاری و خفت.کنار گذاشتن هرچی که غیر از مرام خودشان است و ...
دوست خوبم از من نخواه که با این شرایط کنار بیام چون نطفه من با مخالفت با این قضیه بسته شده.من خیلی چیزها رو نمی تونم تحمل کنم.جاوید ازم نخواه کاری بنویسم که فقط بلبل ها توش خوب آواز می خونن.واقعیاتی هست که از همان اول فقط زبان شیرین طنز می تونست تلخی زهرماریونو لطیف تر کنه.پس بذار من همونی باشم که هستم.هرچند که دیده نشم.