پیش نویس:
کمرم گرفت. شب قبل موقع بردن دو کیلو بار به طبقه بالا فهمیدم کمرم وضع طبیعی ندارد. شب که خوابیدم متوجه شدم نمیتوانم پایین تنه ام را بدون درد روی تخت جابجا کنم. صبح به مدیر پیغام صوتی فرستادم که اوضاعم قمر در عقرب است و مرخصی گرفتم.حوالی ظهر دارو و آمپول زدم و بعدش یک چرت خوابیدم. آمپول اثرگذاری خوبی داشت چون عصر میتوانستم راه بروم و حداقل با احتیاط و درد کمتری کارهای شخصی ام را انجام دهم. اینها را گفتم تا به اینجا برسم که شب خوابم نمیبرد چون تقریبا تمام روز خواب بودم. برای همین نشستم به فیلم دیدن. برایم خیلی اهمیت نداشت چه باشد دوست داشتم ببینم و دم دستترین گزینه دیدن فیلم ایرانی از پلتفرم های اینترنتی بود.
متن اصلی:
در مورد درخت پرتقال کامنت های زیادی دیده بودم. این شد که وقتی بنر فیلم را دیدم گفتم همین خوب است. همین را میبینم. به حالت دراز کش دکمه پلی را زدم. شروع فیلم مرا یاد "علفزار خشک" بیگله جیلان و آن فیلم کیارستمی "قضیه شکل اول، شکل دوم" انداخت. اما فیلم اصلا و ابدا راجع معلم بودن و مدرسه نیست. شروع فیلم یک بهانه برای روایت و پر از نشانه گذاری است. نشانه های یک معلم ادبیات رو مخی، که جلسه سوم سال تحصیلی میخواهد از بچه های دبیرستان که در حول و هوش بلوغ سپری میکنند، امتحان بگیرد. سرخوردگی و ناکامی معلم در زندگی شخصی کاملا عیان است حتی وقتی از مدیر مدرسه میخواهد که زنگ های تفریح به دفتر دبیران نرود چون فضای آنجا را افسرده کننده یا رغت انگیز است، نشانه ها تکمیل میشود. مدیر ازمعلمش میخواهد حتما مدرک تحصیلی لیسانس اش را برای مدرسه بیاورد وگرنه اجازه تدریس در مدرسه را ازش میگیرد.
آقا معلم علی رغم میل باطنی راهی شهسوار میشود تا اصل مدرک کارشناسی اش را از دانشگاه دریافت کند. در این سفر میفهمیم این معلم بدعنق علی بهاریان است که تئاتر خوانده و روزی اسم و رسمی در دانشگاه داشته. اما علی بهاریان نه تنها در شغلش بلکه در دوران دانشجویی نیز شخصیت تندی داشته. خود رای و ایده آل گرا بوده و کار بقیه را به تندی و به ناحق از تیغ نقد میگذرانده. خیلی ها را به سخره میگرفته و رفتارش با مریم که دلباخته اش بوده بقدری بد بوده که مریم دیگر نمیخواهد یاد گذشته بیافتد و هر چیزی که او را به زندگی قبلش وصل کرده از یادش پاک کرده است. علی بهاریان در مواجه با مسئول فعلی دانشگاه با دانشجویان فعلی دانشگاه با همه دید از بالا به پایین دارد که نشان از یک شکست سنگین درونی دارد. آدمی است که نتوانسته و نخواسته با خودش به صلح برسد. برای همین توهمات و خاطرات فیک ساخته و با آنها زندگی میکند. در مواجه با رفقای قدیمی اش که تک و توک در شهر مانده اند روی آن خاطرات تاکید میکند. از طریق همین رفقا هم متوجه میشود که مریم_ دختری که روزی شریک عاطفی اش بوده_ در شهر است و از سانحه تصادفی جان سالم به در برده ولی حافظه اش را از دست داده. باز هم سعی میکند با دختر ارتباط بگیرد و این بار خودش را با خاطرات خوب در ذهن دختر ثبت کند که ....
من این شگرد را جدید نمیدانم حتی شیوه اجرا هم خیلی دقیق نیست و کمی خام دستانه است. اما از نظر فیلم نامه و وضعیت درام خوب درآمده و بی عیب است. داستان را به پیش برده و آن حرکت لازم بین وضعیت الف به ب را در قصه به خوبی انجام شده است. شخصیت پردازی دقیق است حتی اینکه برای کاراکتر علی اسم سهراب را هم بعنوان اسم روزمره انتخاب کرده. یک اسم اساطیری در کنار یک اسم عام مذهبی، تناقض درونی و شخصیت کاراکتر اصلی را بهخوبی نشان میدهد. چرا که علی در تمام فیلم سعی داشت خودش را سهراب معرفی کند و بقیه او را سهراب بشناسند اما حقیقتا علی بود و این را نمیخواست قبول کند. عینا مثلا اینکه نمیخواست موفقیت هم کلاسی هاش هژیر را ببیند که کارگردان و نمایشنامه نویس موفقی شده است. نمی خواست بپذیرد. سنش بالا رفته و موهایش ریخته و با پودر تاپینگ نمیشود آن چهار شوید را پرپشت نشان داد. نمیخواست بپذیرد گندی که به زندگی یک معشوقه اش زده را نمیتواند با یک جعبه شیرینی و چندتا خاطره سرهم بندی شده عوض کند. حرکت درونی شخصیت هم از همین جا آغاز میشود که میفهمد حقیقت با آنچه برای خوش ساخته متفاوت است. از آن سه دانشجوی ترم پایین که رک توی صورتش میگویند هیچ پخی نیستی. از اینکه مریم بهش میگوید کچل، از اینکه رفیق کتابفروشش بهش میگوید فکر نکن اونی که ما فکر میکنیم درسته. ازاینکه همیشه رویای راندن در جاده الموت به دو هزار با یک پاترول را داشته اما حالا که پاترول دارد جرئت راندنش را ندارد. همه اینها آغازگر یک حرکت درون شخصیت علی میشود.
چیزی که شاید دوست داشتم بیشتر بدانم بک گراند علی در دوره بعد دانشگاه بود. داستان بارها بهش ارجاع میدهد اما هیچوقت دقیق نمیپردازد که علی اعتیادش به چی بود؟ چقدر درگیر بود و تا کجا رفته پیش رفته بود؟ یا اینکه رابطه علی و مریم چطور بوده؟ آن صداهای خصوصی که علی از روی بدجنسی در جمع خوابگاه پسران پخش کرده قربون صدقه بوده یا مثلا فیلم و صدای یک هم آغوشی است.(البته درک میکنم ممیزی در این مورد دوم دست و پای کارگردان را بسته بود) اما روش های زیادی هست که میشد از شکست از شخصیت و کیفیت شکست اش سخن گفت که توی فیلم بهش پرداخته نشده بود.
دست آخر اینکه انتخاببازیگران فیلم هوشمندانه بود. از میرسعید مولیان سه ایفای نقش دیدم یکی در تئاتر و دوتا فیلم که انصافا هر سه خوب بود. بازی سارا بهرامی هم خوب بود. بچه های دانشگاه و آن مسئول آموزش بنظرم همه سرجای خودشان بود فقط با نقش کوتاه رضا بهبودی اصلا ارتباط نگرفتم. یعنی ترجیح میدادن یک بازیگر محلی باشد چون نشانه گذاریها آنقدر کافی و تمام بود که نیاز نبود روی آن بخش اجاره اتاق و صاحبخانه آینقدر مانور داد. بد نبود در آمده بودخوب بود ولی اضافه کاری بود.
جمعبندی:
فیلم را ببینید.خصوصا اگر به ادبیات نمایشی علاقمندید، بنظرم فیلم نامه خوب و منظمی است. کارگردان یک ادای دینی به شهسوار (تنکابن) داشته و از جغرافیا و آدمها و محیط آن به خوبی بهره برده.(نکته داشت ما گرفتیم، دمتان گرم.) امیدوارم از آرمان خوانساریان نویسنده و کارگردان بیشتر بخوانم و ببینم.
بسیار زیبا و خواندنی توصیف کردید
قبل تر ها فیلم رو دیدم اما الان با نوشته شما حس کردم اره دقیقا همه چی فیلم سر جاش بود