پیش‌نویس: پیش از این چند پست نصفه و نیمه نوشته ام اما از ده روز پیش و ماجراهایش یارای به روز رسانی شان را ندارم. این وبلاگ همیشه میزان‌الحراره من بوده است هر وقت  هر تاریخی را باز کنی اوضاع احوالم در آن تاریخ و روزها را نشان میدهد. دیشب داشتم فکر میکردم چیزی از ما  جز همین اندک نوشته ها نمی ماند. بنابراین تصمیم گرفتم اینجا و در کانال تلگرام بیشتر از خودم و باورم راجع اوضاع بنویسم.

 

رفیقی میگفت خوشبختی ماندن سر دوراهی نیست، وقتی فقط دو انتخاب داری یعنی عملاً بدبختی، خوشبختی یعنی محدودیتی در انتخاب ها نباشد. یا دست کم بیش از دو انتخاب داشته باشی.جدا از اینکه این تعبیر از خوشبختی چقدر دقیق است میخواهم بگویم گاهی همان دو راهی هم وجود ندارد. یک راه است. فقط و فقط یک راه. مرگ #مهساـامینی و حوادث بعدش یکبار دیگر به عینه این واقعیت را توی صورتم تف کرد که حاکمیت در ایران راهی باقی نگذاشته. از روز شنبه و پراکنده کردن انگشت شمار معترضان از جلوی بیمارستان کسری تا تجمع مسالمت آمیز چهارشنبه در تقاطع کشاورز و حجاب که توسط نیروهای امنیتی به خشونت انجامید. تا همین حالا که شهر ملتهب است و توی هر محل به فاصله چند صد متر مامور ضد شورش مسلح گذاشته اند. دارم به این فکر میکنم که چه شد قصه به اینجا ها رسید. مرگ دختر جوان 22 ساله توسط نیروی بدنامی به اسم #گشت‌ـارشاد که فقط از ابتدای 1401 حداقل چهار با با بد اخلاقی هایش خبرساز شده است جرقه به انبار باروت تورم و خفقان انداخت. طبیعی بود که با اعتراض های فراوان همراه میشود. چه فرضیه کتک زدن درست باشد چه نباشد به هر حال مهسا در بازداشتگاه وزرا جان باخته است. جسدش را به بیمارستان کسری منتقل کرده اند. طبق گزارش بیمارستان علائم حیاتی در حین ورود به بیمارستان نداشته است. پس چه بیماری داشته چه به گواه پدر و مادر نزدیکانش هیچ بیماری نداشته به هر حال گشت ارشاد و فرماندهی پلیس تهران در خصوص مرگ او مسئولند. این موضوع بر کسی پوشیده نیست. اما نحوه برخورد با استفاده از نیروهای یگان ویژه و بسیج و لباس شخصی ها همان سناریوی همیشگی بود. دشمن سازی، نادیده گرفتن معترضان و  آشوب طلب خواندن داغ داران. نمیدانم چرا  حاکمیت  حتی حاضر نشد عذر خواهی ساده ای بکند. مسئول گشت ارشاد را  توپ و تشری بزند و  با این کار آبی بر آتش داغ مردم بریزد. حالا دست کم  هشت روز بعد از آن اتفاق بیش از 40 نفر جان باخته اند، آسیب های زیادی به روح و جسم جامعه وارد آمده. فضای کسب و کار و اعتماد عمومی خراب تر از گذشته شده و نفاق و شکاف بین حامیان حکومت و مخالفین آن عمیق و عمیق تر شده است. من تابستان و پاییز 1357 نبوده ام. متن یا گزارش دقیق که بازتاب دهنده حال وهوای آن روز جامعه باشد هم علی‌الحساب ندارم  اما این شکاف بین مردم ایران روز به روز در حال عمیق تر شدن است و عملا رفرم و تغییرات را دارد به محال نزدیک‌تر میکند. تغییرات جزیی که بتوان به آن امید بست وجود ندارد.اگر موافق این شرایط نیستی پس مخالف نظام و برانداز و آشوبگری دسته دیگری وجود ندارد. عملکرد نیم بند و ضعیف اصلاح طلبی هم عملا آنها را در بدنه اصولگرا حل کرده و وضعیت اصلاح طلبی را بیشتر از هر وقتی ترحم انگیز کرده است. راهی جز انقلاب نیست  ولو به قیمت ویرانی همه چیز، اینجاست که باید در مورد ایرانی بودن حاکمان فعلی ایران شک کرد. کسی که بچه آب و خاکی باشد، برایش زحمت کشیده باشد، برای حفظ تمامیت اش، برای اعتلا و  پیشرفت‌اش حتی برای آنکه ازش اعلام دلخوری میکند ارزش و احترام قاثل است. نه اینکه همه چیز را به ویرانی بکشاند که ثابت کند حرف حرف خودش است این رویه  بچه گانه استف دیدگاه یک لیدر یا رهبر نیست.