آهای تو
آهای تو که ان بیرون در سرما ایستاده ای
تو که پیر می شوی . تنها می شوی
می توانی مرا حس کنی؟
آهاب تو که در راهرو ایستاده ای با پاهایی که می خارند و لبخند های بی رنگ
میتوانی مرا حس کنی؟
آهای تو . کمکشان نکن تا روشنایی را به خاک بسپارند
بی انکه بجنگی تسلیم مشو.
آهای تو که در افکار خودت
برهنه ذر کنار تلفن نشسته ای
میخواهی به من دست بزنی؟
اهای تو که گوش به دیوار گداشته ای
منتظری تا کسی صدایت کند
می خواهی به من دست بزنی؟
قلبت را بگشا به خانه می آیم
اما این فقط یک خیال بود
همانطور که می بینید
دیوار خیلی بلند بود
هر قدر تلاش کرد نتوانست رها شود
و کرم ها مغزش را خوردند
اهای تو که در کنار جاده ایستاده ای
و همیشه هر کاری بهت بگن میکنی
میتوانی کمکم کنی؟
اهای تو که در پشت دیواری
بطری ها را ذر تالار میشکنی
میتوانی کمکم کنی؟
آهای تو به من نگو که اصلا امیدی نیست
با هم می ایستیم .جدا از هم می افتیم.
راجر واترز/پینک فلوید