موضوع ارز و این مناقشات که خون در شیشه میکند تفاوت ها را نشان میدهد. توی استانبول دوربین دیجیتالم را جایی جا گذاشتم و بعد که فهمیدم گم شده داشت اشکم سرازیر میشد. دوربین را تیر ماه 96 با لنزش 4.4 میلیون تومان خریدم و حالا کمی بیشتر از 8 میلیون تومان است. و از دست دادنش به منزله ناتوانی در خرید مجددش است. تمام خیابان استقلال را دویدم تا به هرجایی که در آن بعدازظهر لعنتی رفته بودم سر بزنم و جویای دوربین شوم. عقل کردم در تمام جاها شماره و اطلاعات تماسم را گذاشتم . پلیس ترکیه آنقدر گرفتاری داشت که تمایلی نداشت با من همراه شود و دوربین ها را چک کند. به همین خاطر بیشتر قصد داشت مرا از سرش باز کند و مثل کودکان پیش دبستانی بهانه می آورد. گاه میگفت باید اظهار نامه به زان ترکی پر کنی بعد که یک فلسطینی پیدا کردم که ترکی بلد بود گفت نه ایشان قبول نیست و از این دست مهملات.
القصه اینکه در همین هاگیر و واگیر یکی از آن آدمها که شماره ام را داشت بهم زنگ زد و با زبان الکن فهماند دوربینت پیش ماست پیدا شده بیا تحویلش بگیر.
همه این ماجرا را گفتم که بگویم ماهیت بدبختی ما از اینجا آغاز میشود که به خاطر بی کفایتی حاکمیت و تنبلی خودمان ماهیت های کالا ها برایمان تغییر کرده از مویل هایمان را لای ده مدل کاور و محافظ میپوشانیم . دوربین هایمان را عجیب توی کیف میگذاریم و سعی میکنیم هر جایی با خودمان نبریم. ماشین هایمان چند میلیون لوازم اضافی دارد و خانه هایمان....
اینها ماهیت آن کالا و لذتی که در استفاده از آن کالا نهفته است را برایم کم میکند. گاه به جای لذت دردسر میشوند. کاش کمی به خودمان رحم کنیم