داشتم فکر میکردم چقدر ما با هم تعارض داریم . از جای پارک توی خیابان تا خاص ترین تصمیمات خانوادگی در تعارضیم. از انتخاب محل سفر تا تصمیم گیری در مورد رشته و شغل و هزار و یک تصمیم دیگر تعارض داریم. داشتم فکر میکردم نسل پدر و پدربزرگان ما هم همین طور بودند. یقیین سر حق آب و چرا داشتند با هم جر و بحث میکردند. بعد این وسط نمونه ای مثال زدنی یادم امد از یکی از پیرمردهای اقوام که به رحمت خدا رفت و همه او را ر بی آزاری و طبع لطیف شاعر روستا میدانستند.
مکتب خانه رفته بود سواد خواندنش بسیار بیشتر از نوشتنش بود اگر چه به وقتش از لیسانسه ها بسیار پربارتر و جلی تر می نوشت. کشاورز بود و در اوقات فراغت سلمانی و خطاطی میکرد . عریضه مینوشتو شعر و گلیم بافی بلد بود. آنقدر منظم و به وقت که گمان می بردی مطمئن تر از این آدم نیست و روز شب بر مبنای ساعت بدن او تتظیم کرده اند. توی کوچه به همه سلام میداد. بزرگ و فکور و مشاور بود. میگفتند آداب بچه و عروس و داماد و همسایه و ... را خوب میداند و به کار میبندد. تا اینکه یک روز مُرد. بی وقفه تر و منظم تر از آنی که حتی هولناک باشد. خوابیده بود و نماز صبح بیدار نشده بود. ساعت Seiko 5 صفحه سبزش مانده بود توی اشکاف کنار مهر و تسبیح و انگستری عقیق و ماشین سر تراشی دستی اش، یادم است همان زمان روستا بودم. رسم است برای سر سلامتی تا چند شب اهالی روستا توی خانه متوفی رفت و آمد میکنند. من هم با جماعت همراه شدم. توی مهمان پذیر خانه کنجی دنج گیرم آمد روبرویم درست روی دیوار تابلوئی به خط خودش نوشته بود. زیرش امضا هم زده بود. یکجور وصیت نامه بود بنظرم .قلم را کمتر پیچ و تاب داده بود و نستعلیق اش به سبک میرعماد بود . با مرکب سیاه روی کاغذی که به زردی می گرایید نوشته بود: " که رستگاری جاوید در کم آزاریست".
تکانم داد. به فکر فرو رفتم. موقع خداحافظی امضا را دقیق دیدم. تاریخ برای حدودا بیست سال پیش بود. اینکه اون در آن محیط روستا با ارتباط کم به دنیای پیرامون و در کنار چند همشهری معمولی اش بیست سال پیش به این جهان بینی رسیده بود برایم عجیب بود. آنقدر عجیب که وقتی به تهران برگشتم همین یه بند را روی کاغذ کوچکی با خودکار و نه به خط جلی نوشتم و روی دیوار بالای میز چسباندم. بعد دیدم من با این همه نوشته و پست و عکس و اطلاعات از گاندی و دالای لاما و بیل گیتس و الخ قد همان یک جمله آن پیرمرد دهاتی برداشت نکردم.شایدم دانستم و پشت گوش انداختم.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.