شده است گاهی سر مراسم عزاداری کسی بی خودی خمیازه کشیده ام که از چشم هایم نه اشک بلکه کمی رطوبت بیایید. بعد با سر انگشت تخم چشمم را فشار دادم و آب انداختم و قرمز کرده ام.که به په پیوست لباس مشکی و قیافه شش در هشت بشود گفت عزادارم.
اما نشده است که حتی یک بار این فیلم را ببینم و گریه نکنم.حتی در سنگ دل ترین روزها باز برای این فیلم و آدم هایش که همین جا ها ،همین دور و بر خودم دیدمشان پِل پِل اشک ریخته ام.