1بهم زل می زنی و می گویی: حرف زدنت در قرن یازده و داوزده مانده است.می گویی تیپ ات برای دهه پنجاه و شصت است..خندیدنت هم اصلا زمان ومکان سرش نمی شود....اخلاقت هم همفری بوگارت کازابلانکاست..لامذهب
می گویی لا مصب و من می گوییم لا مذهب ریشه اش بوده.هرچند هردو درست اند.تو با ابرو های تابه تا شده نگاهم می کنی.
می گویی: چرا بهم نمیگی روسری ت و درس سرت کن؟چرا وقتی پسرها نگام می کنند نمیگی خودت را جم و جور کن...چرا آنها را بد نگا میکنی؟
فقط نگاهت میکنم. ازم می پرسی.حالم خوب است. میگویم آره:.چند دقیقه آسمان و ریسمان می بافی ازپالتوی تن مانتوی دختر هم کلاس درس اخلاق اسلامی می گویی بعد از بدجنسی استاد شیمی و آز میگ ویی و دوباره می پرسی . شهرام حالت خوبه؟
بعضی وقت ها که ویران تری بهم میگویی تو اصن مریضی.نمی گویی مریض می گویی تو دیوانه ای.اما می دانم منظورت بیمار است.می گویی اصلا تو بی غیرتی..امرو نهی نمی کنی..برزخ نمی شوی..نمی گویی برزخ می گویی کفری یا آتیشی ...
اه اصلا توچرا چت نمی زنی.توچرا همیشه آرومی ..تو چرا فقط نگاه می کنی و می خندی؟..می گویی لعنتی این چه زندگی مسخره است که تو داری؟چرا هیچ وقت سر کسی داد نمی زنی؟هان..هان؟؟؟؟؟
فقط نگاه می کنم.
دکمه ریموت ماشین را می زنم. فراموش می کنم حرفهایت را .می روی صندلی شاگرد می نشینی.پشتی صندلی را تا ته عقب می دهی.کمربند را نمی بندی.روسری ات پس می رود.گره اش را هم باز می کنی. نفسی که نمیدانم کی فروداده ای را صدا دار بیرون می دهی .می گویی: آخیش.داشتم خفه می شدم.